ازدواج با شاه کس

0 views
0%

سلام این خاطره ای و که میخوام براتون بگم نمیشه گفت سکسیه ولی خوب بخونید خودتون میفهمید ! نمیدونم خوشتون میاد یا نه ولی جون عزیزتون فحش و … ندید !!!
اسم من پرهام 22 سالمه بچه تهرانم من زیاد میرم تو اینترنت ( بیشتر بخاطر چت میرم )
یه روز بعد از ظهر که از دانشگاه اومدم یه استراحتی کردم و بعدش یه راست رفتم سراغ لپ تاپم . رفتم تو نت
وایسادم یه دو سه ساعتی چت کردن .تا اینکه با یه دختری به اسم سارا آشنا شدم دختر پرویی بود ولی خوب اهل حال بود
همش تیکه های سکسی مینداخت! اولش بهش پیشنهاد دوستی دادم و وایساد ناز کردن بعد دیگه مخشو زدمو شمارشو گرفتم
فرداش که ساعت 3 از دانشگاه اومدم بهش زنگ زدم و قرار و واسه ساعت 6 گذاشتیم…
دیگه منم بهترین لباسامو پوشیدم / یه عطر تحریک کننده هم به خودم زدم و رفتم
اولش زیاد امیدی نداشتم که بیاد گفتم حتما سر کاریه ! ولی چون عکس منو دیده بود گفتم چه لباس میپوشم و بهش گفته بودم با یه زانتیا سفید میام دنبالت تا ماشینمو دیده بود فهمیده بود که منم . من داشتم تو ماشین با گوشیم ور میرفتم تا این که دیدم یهو در ماشین و باز کرد و گفت: آقا پـــرهـــام ؟!؟!؟!؟!؟ منم بهش گفتم آره خانوم خوشگله خودمم . ولی خداوکیلی اصلا باورم نمیشد با همچین شاه کسی قرار داشتم بعد از سلام و احوال پرسی دیگه یه چرخی تو خیابون زدیمو بعد بهش گفتم بریم کجا ؟!؟! گفت برو یه جای خلوت دیگه منم ماشین و بردم پارکـــ …….. اونجا هیچکس نبود چون هوا خیلی سرد بود .
ماشین و بردم یه جای تاریک
بعد وایسادیم یه خورده کس و شعر گفتن و بعد دیگه من داشتم با دیدن همچین کسی که تو ماشین بود داغون میشدم
یه برق لبی زده بود رو لباش با اینکه اونجا تاریک بود معلوم بود
خلاصه پیش خودم گفتم اگه من اینو نکردم حداقل باید یه لبی ازش بگیرم
چون نشسته بودیم جلو نمیشد زیاد بهم دیگه نزدیک شد. بهش گفتم پیاده شو بریم عقب بشینیم
هیچی نگفت و پیاده شد دوتامون نشستیم عقب و منم کم کم دست انداختم دور گردنش … اونم هیچی نمیگفت و فقط میخندید
بعد بهش گفتم میخوام یه چیزی بهت بگم ! گفت بگووو … بهش گفتم خجالت میکشم
اسرار کرد که باید بگم … خلاصه منم بهش گفتم یه لب بهم میدی ؟ اولش انگار یه خورده خجالت کشید بعد گفت نه و از اینجور حرفا
دیگه منم یواش یواش صورتمو بردم جلو و لبمو گذاشتم رو لبش گفت : دیوونه داری چیکار میکنی ! بهش گفتم فقط یه کوچولو… اونم معلوم بود بدش نمیاد.
ده دقیقه ای از هم لب گرفتیم ولی دوتامون حسابی داغ کرده بودیدم بهش گفتم خوشت میاد ؟ گفت آره ولی پرو نشو!!!
منم بهش گفتم کیرمو در بیارم برام ساک میزنی ؟ گفت نه ولی انقدر بهش گفتم که آخر سر تـــو همون صندلی عقب شلوارمو کشیدم پایین و وایساد برام ساک زدن خیلی حال میداد دندوناشو میکشید به کیرم بعد چشماشو بسته بود و هی اوم اوم میکرد
یه ربعی برام ساک زد و گفت دیگه خسته شدم بهش گفتم یه خورده دیگه بخوری آبم اومده
اونم وایساد دوباره برام ساک زدن تا این که آبم اومد نصفش ریخت تو دهنش بقیشم ریخت رو صندلی ماشین
تا به خودمون اومدیم دیدم ساعت 9:30 یه لب کوچولو از هم گرفتیم و رفتیم یه رستوران یه شامی زدیمو
بعد بردم رسوندمش دم خونشون … وقتی که میخواست پیاده شه یه بوس از لپش گرفتم و بابت شامی هم که بهش داده بودم تشکر کرد و رفت …
بعد از اون شب 3 روز بعدش خونمون خالی شد … بهش زنگ زدم گفتم میایی خونمون ؟ گفت نه دیگه این یکی و از من نخواه
بهش گفتم کاری نمیکنیم و فقط در حد لب دیگه بعد از کلی قسم و … قبول کرد
فردا صبح که بابام اینا ساعت 7 رفتن بیرون اینم ساعت 9 اومد پیش من اولش یه خورده ترسیده بود !!! فکر کرد میخوام باهاش سکس کنم ولی چون بهش قول داده بودم و قسم خورده بودم جلوی شهوتمو اون روز گرفتم! و فقط از هم لب میگرفتیم
تا ساعت 6 غروب پیشم بود وقتی هم میخواست بره خودش یه بوس از لپم گرفت و رفت
خیلی دوست داشتم باهاش ازدواج کنم خیلی ازش خوشم اومده بود
حدودا یه 6 ماهی باهم بودیم هم اون به من حال میداد هم من همه جوره واسش چیز میز میخریدم
خلاصه معلوم بود اونم از من خوشش اومده بود …
تا اینکه کم کم بحث ازدواج و کشیدم وسط اولش گفت زوده و …
دیگه کم کم با مامانش صحبت کرد و مامانشم قبول کرده بود ( چون بابا نداشتن همه کاره خونه مامانش بود ) یه خواهر کوچیکتر از خودش داشت با یه برادر 4 ساله
خلاصه ما باهم عقد کردیم و شدیم زن و شوهر به احتمال زیاد 1 سال دیگه میریم سر خونه زندگیمون ولی قرار نیست عروسی بگیریم منو سارا تصمیم گرفتیم بجای عروسی بریم ماه عسل
مخ بابامو زدم بفرستمون یا ترکیه یا دبی تا اونجا یه حال توپی باهم بکنیم
اینم بگم من و سارا باهم سکس میکنیم ولی نه از جلو!
فعلا از عقب }
امیدوارم خوشتون اومده باشه

Date: June 29, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *