سلام خسته نباشید یک داستان و واقعیت زندگی دوست داشتین بخونین و با نظارتتون به منم کمک کنید حدود 8 سال پیش ازدواج کردم خیلی سنتی یعنی نه من دختر و میشناختم نه اوشون بنده رو خلاصه نامزدی و بعد از هفت ماه هم ازدواج شب عروسی چون هنوز خونه ام جور نشده بود مجبور شدیم یک هفته رو خونه یکی از اقوام باشیم تا خونه رو به راه بشه پس خبری از شب زفاف و صبح پادشاهی نبود یک هفته هر چند سخت ولی بالاخره گذشت وارد خونه که شدیم شب اول خانمم سر باز زد و گفت حال ندارم چیزی نگفتیم شب بعدشم که آمدیم شروع کنیم پاهای خانمم از هم باز نمی شد خیلی رو اعصاب بود سرتون و درد نیارم خیلی سخت پیش میرفت روند شب زفاف و اینا تا اینکه کاشف به عمل آمد خانمم بیماری داره یه کیست تو همون ناحیه واژن و اینا رفتیم دکتر و عمل و کاراش و انجام دادیم تا بخیه ها و حالش بهتر بشه دو سه هفته ای طول کشید بعد از دو سه هفته که راضی به رابطه شد همچنان از ترس پاهاش باز نمی شد و به مدت یک سال از من تلاش و از همسر انکار هر شب کارمون شده بود سکس از عقب من به شدت گرم بودم و همسرم سرد اصلاً هیچ میلی به سکس و مالیدن و مالش و لب و هیچ چیزی نداره و نداشت بعد از یکسال که به تنگ آمده بودم و تحملات فراوان تهدیدش کردم که طلاقش میدم و همه ی داستان و به خانواده ی خودم و خودش می گم تهدید کار ساز شد خیلی طول نکشید که بالاخره بعد از یک سال و چند وقت ما صبح پادشاهی رو تجربه کردیم بد نبود ولی نه داغ بود مثل داستانهای شهوانی نه چیز دیگه فقط یه حس خوب برای من بود و همسرم که فقط می گفت زودتر بزن بیاد می خوام برم حموم حال ندارم بعد از اون حدوداً یک سال طول کشید تا بچه دار شدیم من همه جوره پای زندگیم بودم و هستم همسرم طبع سردی داره و من داغم خیلی شب ها دوست دارم باهاش باشم و اون دوست نداره نه اهل لب گرفتنه نه اهل حال و هول خیلی از لذت ها رو ازم گرفته دوست ندارم دلش و بشکنم دوستش دارم زن خوبیه از حق چه پنهون هزار تا خصوصیت خوب دیگه هم داره تو زندگی بساز کم خرج و کم توقع مهربون اهل طلاق گرفتن نیستم دوست داشتم با کسی درد و کنم اما تنها تر از اون چیزی هستم که فکرش و بکنید خیلی تنهام من اهل شعر و کتابم اما خانمم تو این فازا نیست کاش تو دوران عقد که قصد بهم زدن همه چیز و داشتم این کار و می کردم نشد نوشته
0 views
Date: May 9, 2019