سلام خیلی ممنون که وقت می ذارید و داستان منو میخوانید خب اسم من عماد که 19سالمه خب داستان من از اونجایی شروع شد که یک همسایه جدید تو واحد خالی که طبقه بالا آمدند خب اولش برای من بی اهمیت بود ولی چند روز بعد داشتم تو پارکینگ با باطری ماشین ور میرفتم که یه دختر خیلی خشگل وسفید رو رو دیدم ازش خوشم اومد اون رفت بیرون منم که کارم تقریبا تموم شده بود ماشینو استارت زدم روشن شد تو فکرم گفتم برم تو راه سوارش کنم بعد به خودم گفتم مگه فیلم سوپره ولش کردم ولی الکی کارمو طول دادم تو پارکینگ که دو باره برگردد دو ساعت بعد با چند تا نونی که تو دستش بود برگشت منم همون موقع کارم که به ظاهر داشتم انجام میدادم را تمام کردم و رفتم جلوی اسانسور و اون هم جلوی اسانسور بود زل زدم به دستای خشگلش که نون گرفته بود و داشتم به این فکر میکردم که مهمونن تو این ساختمان یا اینکه ساکنن ولی یادم نبود همسایه جدید داریم یه هو با صدا اقا که منو صدا کرد از فکر بیرون اومدم بهم نون تعارف کرد منم تشکر کردم ونگرفتم ولی طبقشونو که دیدم فهمیدم همسایه جدیمونه حالا روز ها وماه ها گذشت و من هنوز تو فکرش بود یه طوری عاشقش شده بودم طوری که هر روز دم پنجره وا میستادم و رفت وامدشو میدیدم گذشت تا اینکه یه روزداشتم از دانشگاه بر میگشتم دیدمدو نفر مزاحمش شدن تو محل رفتم یه ذره دادو بیداد کردم و ازم تشکر کرد گفت از این به بعد کاری داشتی بگو بعد بهش گفتم برسونمت گفت زحمتت میشه گفتم خونه میری دیگه هم مسیریم تو ماشین درباره اوم مزاحما صحبت کردو و کلی بهشون فحش داد منم چیز خواصی نگفتم بعد با هم مثل دو تا دوست شدیم اسمشو بهم گفت نازنین سنشم هفده ساله بود هر روزصبح موقع رفتن دانشگاه میرسوندمش مدرسه و این کار باعث شد بود که پدر مادرامونم با هم اشنا بشن من تو مشکلات درسیشم بهش کمک میکردم تا اینکه تصمیم گرفتم که بهش بگم دوسش دارم از اینجا به بعد خلاصه میگم یه روز خونمون خالی بود و مامانم اینا رفته بود پاساژ کوروش تو ستاری تو خونه بیکار نشسته بودم داشتم 4بازی میکردم یه هو زنگمون خورد بعد رفتم جلو در دیدم نازیه و سوال فیزیک داره گفتم بیا تو اومد وسوالشو پرسید ومن جواب میدادم و هر جا که متوجه نمیشد میگفتم عشقم ایطوریه یا عزیزم اونطوریه بعد اون سوالاش تموم شد گفتم نازنین یه طورایی عاشقت شدم اولشدچیزی نگفت ولی بعد گفت اگه یه روزی خواستم ازدواج کنم دوس دارم تو شوهرم بشی بعد من تو کونم عروسی شد و احساسی شد خونه و اروم صورتشو بوس کردم ولی اون صورتمو گرفت لباشو چسپوند رو لبام یه هو شرو کردیم لب گرفتن بعد اروم لباسمو دراوردم شروع کردم به لیس زدن گردنش یه طوری شده بود بدنش گرم شده بود انگار مست بود بعد اروم لباساشو دراوردم شروع کردم به لیس زدن بدنش تا رسیدم به شرطش شرطش خیس شده بود اروم شرطشو کشیدم پایین شرو کردم به لیسیدن بقلای پاش واروم دست کشیدم به کسش کیرمو در اوردم و تفی کردم و ارو گذاشتم لای پاش وعقب جاو کردم کیرم رو کسش کشیده میشد وحال میکرد بعد چند دقیقه ارضا شدم ابمو ریختم رو کونش بعد با کسش ور رفتم اونم ارضا شد بعد بقلش کردم و رو تخت خوابیدیم یه ساعت بعد با صدای زنگ در بیدار شدیم دیدم مادر پدرشن لباس پوشیدیم و درو باز کردم و قرار گذاشتیم که بین خودمون بمونه اونت گفتن چرا دیر کرده گفتیم زیاد سوال داشت و از اون موقع شدید عاشق همیم هر روز صبح موقع رفتن به دانشگاه که اونو میبرم تو ماشین یه ذره لب میگیریم امید وارم از خاطره بالا لذت برده باشد نوشته
0 views
Date: August 24, 2018