سلام به بر وبچ باحال سایت این داستان رو که براتون میگم کاملا واقعی و با الان جزو بهترین سکس های من بوده داستان از اونجا شروع شد که من تصمیم گرفتم برم دبی برای کار و تفریح قبل از رفتنم انگار بهم الهام شده بود که قراره یه اتفاق جالب و خاطره انگیز برام بیفته ولی نمیدونستم چی هست چند روزی از امدن من به دبی می گذشت که یه شب هوس کردم برم بیرون از هتل سیتی سنتر برای خودم بگردم آخه شبهای دبی خیلی قشنگه همین که از اطاقم امدم تو لابی هتل نا خود آگاه چشمم به بیرون هتل افتاد دو تا زن ایستاده بودند که پشتشون به من بود و نمیشد حدس زد پیر هستند یا جوون جلو تر رفتم و حس کنجکاوی ام زد بالا تاببینم اینها کی هستند که با این وضع سکس دارن بیرون از هتل خود نمایی می کنند مخصوصا اون یکی که جوون بود از کنارشون رد شدم و کنار پله ها ایستادم تا اونا رو خوب ورانداز کنم یکی از اونها یه پیرزن 65 ساله که بعدا بهم گفت اسمش فریده هست و اون یکی شیوا که دست هرچی کس و بدن سکسی که تو دبی بودند رو از پشت بسته بود نمدونم چه طوری بگم شیوا چطوری بود من تو اون مدت زنها و دخترهای زیادی رو تو دبی دیده بودم ولی این با اون موهای بلوند صورت سفید و کشیده شبیه جوونی های سلن دیون معروف سینه های مرمری رونهای ورزشی لخت که تا دو وجب بالای زانو لخت لخت بود با اون کون میزون که روی همه اینها فقط یه تاپ بلند روشن پوشیده بود واقعا یه کس بی نقص و ایراد بود و در کل تیپ سکسی داشت که همه مردم حتی مدیر هتل که احتمالا اونو کرده بود تو کف اون بودند تو همین حال که داشت واسه همه دلبری میکرد ناگهان نگاهش به سمت من جلب شد و زوم کرد روی من و من هم همینطور ونمیدونستم باید چکار کنم تو کف رونهای سفید و خوش تراش با اون سینه های برجسته بودم و تو اون لحظه حتی فکرش رو هم نمیکردم این کسه ایرانیه چون به ایرانیها نمیخورد اگه کسی تو اون لحظه بهم میگفت الان روزه نه شب شاید باور میکردم ولی اینکه من بتونم یه روزی اونو بکنم اصلا قابل تصور برام نبود تو دل خودم میگفتم خوش به حال کسی که اینو میکنه ما که تو خواب هم همچین چیزی گیرمون نمیاد خلا صه بعد از چند دقیقه که من و اون به هم نگاه میکردیم اون یه لبخند زیبایی به من زد و از پله ها اومدند پایین واز کنار من رد شدند و رفتند یه سمت دیگه ای اون شب من با خیال اون دوباره برگشتم تو اطاقم و با کیرراست کرده به یادش خوابیدم فردا صبح قرار بود طبق برنامه تور بریم ساحل آزاد و من که از برنامه قبلی تور جا مونده بودم صبح اولین نفر رفتم و نشستم داخل مینی بوس که جلوی هتل منتظر ما بود تا ببرمون ساحل چند لحظه بعد دیدم اون دو تا شیوا و فریده اومدند و با کمی مکث سوار مینی بوس شدند به محض اینکه وارد شدند شیوا یه نگاهی معنی دار یه من کرد که ته مینی بوس تنها نشسته بودم و رفت و نشست جلوی مینی بوس ماشین را افتاد و بعد از نیم ساعت رسیدیم به ساحل آزاد به محض اینکه پیاده شدیم و چند قدم راه رفتیم من که دنبال یه فرصت بودم تا ببینم چه کاره هست خودش به من نزدیک شد و سر صحبت رو باز کرد خدا شانس بده من هم به تمام سیستمهای امنیتی اطلاعاتی مخزنی و بدنم اعلام آماده باش دادم تا موقعیت رو خراب نکنند و هول نشم تا از دستم بپره این بود که خیلی سنگین جوری که اون احساس نکنه من براش راست کردم و سر به پایین با اون صحبت میکردم اون که میدید من با خونسردی با اون رفتار میکنم بیشتر به من رغبت پیدا کرد این رو بعدا بهم گفت گفت تنها اومدی گفتم اره اسم و از من پرسیدو من هم جواب میدادم بدون اینکه نگاهش کنم بعد چند دقیقه رسیدیم لب آب تصور اینکه این شاه کس قراره لخت بشه و من اون کس و کون زیبا رو از نزدیک ببینم و لمس کنم داشت دیوونم میکرد ولی من برای اینکه خودمو هل نشون ندم و البته با کمی سیاست زودتر با آب زدم و اون رو از زیر چشم میپاییدم جوری استاده بودم که هم اون رو خوب ببینم و طوری که وارد آب شد تو اون همه گرگ راست کرده برای اون به من برخورد کنه و عملیات فتح المبین رو اغاز کنم با خودم میگفتم حالا که کسی به این نازی خودش پا داده و تو نتونی کاری کنی خاک تو سرت به محض اینکه میخواست وارد آب شه دیدم انگار داره دنبال من میگرده و من هم خودمو بهش نشون دادم و اون هم با دست اشاره کرد برم پیش اون من هم به سرعت خودمو به اون که حالا با یه مایو دو تیکه آبی روشن جلوم ایستاده بود رسوندم با هم شروع کردیم به شنا کردن فریده هم با تعجب نگاه ما میکرد که چقدر با هم جور شدیم ولی اون هم که مثلا مواظب شیوا بود کاری با ما نداشت و شیوا گفت که ما میریم یه جای دیگه شنا کنیم من تو آب بغلش کردم و روی آب روی سینه ام نگهش داشتم و اون هم خوشش میامد من هم از فرصت استفاده میکردم و مدام انو میمالوندم از کس بگیر تا لا پا و کون سینه و اون هم مخالفتی نمیکرد دلم میخواست همون زیر آب در بیارم بکنم توش ولی نمیشد بعد از کلی شنا کردن و لب گرفتن و مالوندن اون از آب امدیم بیرون و خشک کردیم و دیگه فریده هم با ما عیاق شده بود و خودشو دوست شیوا معرفی کرد که بعدا فهمیدم اون صاحب خانه اونهاست و به خاطر دعواهای مداوم شیوا با شوهرش سعید از اون خواسته بود تا با هم برن مسافرت تا روحیش عوض بشه البته شیوا به من نگفته بود که شوهر داره و با اون اختلاف داره و خودشو دندانپزشک که تو خیابان ستارخان کار میکنه و تنها دختر خانواده است معرفی کرده بود که بعدا دروغش معلوم شد چون اون آدم کلا مغرور و از خود راضی بود که از همه عالم و آدمها ناراضی بود و از مردها بدش میومد و با اینکه ادعا میکرد پدرش خیلی پولداره بیشتر از 3 هزار تومن پول تو جیبش نبود و همش من خرج میکردم البته من هم انتظار نداشتم اون خرج کنه چون تو دلم اسمش گذاشته بودم گدای شیک پوش تمام اینها رو بعدا فهمیدم اینها رو گفتم تا بدونید من موفق شدم کسی رو بکنم که به شوهرش هم به زور میداد و از انهایی بود که اب رو می آورد لب دهنت ولی میریخت زمین و با چرب زبانی و سیاست احساسات منو که عاشقش شده بودم به بازی گرفته بود اون روز یکی از بهترین و خاطره انگیز ترین روزهای زندگی من بود چون تا به حال با هیچ زنی اینقدر عیاق نشده بودم اون شب من باید میرفتم تهران چون تور ما 1 روز زودتر از اونها رسیده بود و اونها قرار بود فردا برگردند تهران اون شب من با شیوا و فریده رفتیم فروشگاه سیتی سنتر که جای خیلی بزرگیه که ما همدیگر رو گم کردیم این باعث شد من که داشت دیرم می شد زودتر از اونها اومدم هتل و منتظر شدم انونها هم اومدند شیوا که شده بود کوره آتیش و عشیوانی همین باعث شد که بره تو اطاقش و در رو پشتش ببنده من هم که داشتم میرفتم فرودگاه رفتم پشت در در زدم فریده در رو باز کرد و من رفتم پیش شیوا رو تخت دراز کشیده بود و هیچی نمیگفت هر چی ازش عذر خواهی کردم فقط منو نگاه می کرد ولی به هر بدبختی بود دلشو به دست اوردم و رفتم کنار تخت کنارش دراز کشیدم یه لب جانانه ازش گرفتم و اون به من اشراره کرد جلوی من فریده اینکار رو نکنم من برگشتم فریده رو نگاه کردم و اون هم که فهمید باید ما رو تنها بزاره رفت بیرون و من خوابیدم روی شیوا و دوباره ازش لب گرفتم و بهش گفتم که دوست دارم با تو سکس داشته باشم ولی اون فقط نگاه من کرد بعدا به من گفت که از این حرفم ناراحت شده اگه مینی بوس تور که همه سوار شده بودند و منتظر من بودند نبود همونجا میکردمش ولی حیف که نشد و ازش قول گرفتم تا تو تهران ببینمش و در تماس باشیم بعد دوباره بوسیدمش و خداحافظی کردم اون شب من به امید دیدن اون تو تهران رفتم ناگفته نمونه اون شماره تلفن محل کار و منزل رو از من گرفته بود ولی شماره خودشو نداد ولی من با زرنگی تمام بدون اینکه اون بفهمه یه شماره تلفن ازش برداشته بودم که نمیدونستم شماره کی هست و این رو گذاشته بودم برای مواقع اظطراری که اگه انو گم کردم شاید یا این شماره بتونم پیداش کنم واین شک منو بیشتر کرده بود که اون فقط تو دبی می خواسته با تو باشه از فردا صبح که من تو تهران بودم منتظر زنگ اون بودم روزها گذشت ولی از اون خبری نبود بعد از 1 هفته انتظار زنگ زد و شروع به حال احوال پرسی گرم با من کرد و گفت که تو این مدت سرش شلوغ بوده که زنگ نمیزده و چون به من قول داده بوده که زنگ بزنه تماس گرفته بود من هم خیلی خوشحال شدم و فکر میکردم اون حالا حالا با من خواهد بود خواستم با هاش قرار بیرون رو بذارم باز هم منو پیچوند که و شک منو بیشتر کرد که من سر کارم شیوا بعد از اون تماس دیگه به من زنگ نزد و من هم که فهمیدم عاشق اون شده بودم و خودم هم خبر نداشتم روزگار سختی رو می گذراندم جوری که روی اخلاق و رفتار و کارم تاثیر گذاشته بود و من که یه گفته مدیر عامل شرکت بهترین نیروی کاری اون بودم تبدیل شده بودم به یه آدم گیج و سر به هوا و این باعث شد که من خودم با وجود مخالفت مدیر عامل از اونجا برم چند ما ه از بی خبری من از شیوا گذشته بود و اون لاشی هم هیچ زنگی نمیزد تنها امید من همون یه شماره تلفن بود که دزدکی برداشه بودم و اون خبر نداشت روزها و هفته ها همینطور می گذشت ولی هیچ خبری نبود که نبود با شناختی که از خودم داشتم می دونستم انو پیدا میکنم یه روز که تازه موبایل خریده بودم تصمیم گرفتم زنگ بزنم به همون شماره که اول 603 بود تا یه جوری از اون خبر دار بشم بعد از کلی تمرکز تماس گرفتم یه آقایی که صداش مسن نشون میداد گوشی رو برداشت ضربان قلب رو یک میلیون و دویست هزار و من با خونسردی گفتم با شیوا خانم کار دارم و اون که بعدا فهمیدم اون شماره منزل پدری و اون شخص پدر شیوا بوده با حالتی که شک کرده بود من کی هستم از من پرسی شما ومن خودمو دکتر جا زدم آخه شیوا کمک جراح بود و تو مطبی تو خیابان ستارخان کارمیکرد و اون هم که فکر کرده بود من از هکارهای شیوا ام شماره مطب و آدرس مطب رو به من داد خیلی امیدوار شده بودم که می تونستم انو ببینم و به از خودم خوشم امده بود که با چه زیرکی امار انو گرفته بودم تعریف از خود خوب نیست فردای اون روز زنگ زدم به شماره تلفن مطب یه خانوم گوشی رو برداشت و گفت که شیوا 1 ماهه که از اینجا رفته انگار آب سرد ریخته باشن روم خورد تو حالم و من که تنها امیدم به اونجا بود مایوس شدم چند روز تو شوک بودم ولی دیدم اینطور نمیشه و باید از را ه دیگه وارد بشم این بود که مثل همیشه یه فکر توپ به سرم زد یه بسته که شامل یه گردنبند چند تا سی دی موسیقی و یه سر رسید که درد و دلهام رو توش نوشته بودم همرا ه شماره موبایل رو براش نوشته بودم و با کلی زحمت به به دست دوستش که تو مطب کناری اونها کار میکرد و با اون در ارتباط بود رسوندم از اون خواهش کردم که به دست شیوا برسونه و اون هم قول داد این کار رو انجام بده روزها همینطور می گذشت ولی باز هم از شیوا خبری نبود بعد از گذشت 10 روز که برای من 10 سال بود زنگ زد داشتم بال در می اوردم بعد از کلی معذرت خواهی و با هم قرار گذاشتیم که بیاد محل کارم جلوی در و من هم خیلی خوشحال زودتر رفتم و منتظر شدم اون با سمند نقره ایش امد و جلوم ترمززد و من سوار شدم و اونو غرق بوسه کردم از ظاهرش معلوم بود که تو این مدت خیلی سختی کشیده چون حسابی لاغر شده بود و شکسته با هم رفتیم کافی شاپ و اون شروع به صحبت کرد که تو این مدت کجا بوده و چه کار میکرده و چرا تماسی نداشته و گفت که در حال طلاق گرفتن از شوهرش هست در صورتیکه قبلا گفته بود دختره و اونجا بود که اولین دروغش رو شد من هم خیلی ناراحت شده بودم که تو این مدت چه بلا هایی به سرش امده و گفت علت تماس نگرفتنش مشکلات روانی و بوده من هم ته دلم از دو چیز خوشحال بودم اول اینکه شیوا رو بعد از مدت ها دیده بودم و اون دیگه مال من بود دوم انکه اون زن بود و داشت طلاق میگرفت واین یعنی به دست اوردن یه کس تر تمیز و باز که اروزی هر کسی می تونه باشه چند روزی از اون روز خوب گذشت و تو این مدت ما با هم تلفنی و حضوری در تماس بودیم و خیلی یا هم حال می کردیم اون با ماشین می امد دنبالم و با هم میرفتیم گردش داشتیم به اواخر اسفند 83 نزدیک می شدیم و عید داشت از راه می رسید این بود که تو فکر بودم با اون که خونه هم از خودش داشت یه سکس توپ داشته باشم و میدونستم کار آسونی نیست و اون به این راحتی ها به سکس پا نمیده این بود که پیشنهاد مسافرت دادم و اون هم قبول کرد و اون هم که دیگه طلاق گرفته بود دوست داشت بره بگرده تا ناراحتی هاش خوب بشه چند روز بعد زنگ زد و گفت که بلیط نخجوان رو گرفته تا با من و دوستش که اسمش مریم بود و به زن بی ریخت مطلقه 40 ساله بود بریم عید نوروز نخجوان باشیم من هم با کمال میل قبول کردم و می دونستم بهترین موقعیت برای کردن شیوا نخجوان هست که کسی مزاحم نیست ولی اون لاشی هم با خاطر این مریم رو به خودش آویزون کرده بود تا به بهانه مریم من نتونم اونو بکنم روز قبل از حرکت من به حمام رفتم و یه صفایی به شمشیرم دادم و حسابی تر تمیزش کردم و بهش گفتم غصه نخور تا چند روز دیگه تو کس شیوا میری فردا شب حرکت کردیم به سمت نخجوان تا زمانی که برسیم نخجوان اون کنار صندلی من و تو بغل من بود و من هم انو میمالوندم داشتم از شق درد می مردم آروز داشتم زود تر برسیم تا بکنمش اما بی خبر از اینکه اون زیرک تر از منه و بعد از رسیدن به نخجوان اون از من خواست تا برم تو یه اطاق دیگه تنها بخوا بم و اون و مریم تو یه اطاق دیگه باشند من که آمپرم رفته بود رو 1000 با حالتی قهر رفتم تو یکی از اطاقها و خودمو گم کردم و اون هم فهمیده بود من از این حرکت اون خیلی شاکی شدم و میدونست اگه من اون رو تو اون همه گرگ راست کرده ول کنم کس و کونش رو یکی می کنند ول کنم بدبخت می شه شیوا در به در دنبال من میگشت تا منو پیدا کنه و می دونست که من خیلی دوستش دارم منو پیدا کرد و امد تو اطاق من که با تفاوت روی تخت دراز کشیده بودم نشست کنارم و شروع کرد به خایه مالی من هم هیچی نمیگفتم ولی آخر سر دلم به رحم امد و قبول کردم که جدا از هم بخوابیم ولی همش تو فکر خلق موقعیت برای کردن شیوا بودم ولی حضور مریم مانع میشد دوست داشتم یکی پیدا بشه مریم رو ببره تو به اطاق دیگه بکنه من هم شیوا رو جر بدم ولی روزها تو نخجوان می گذشت و من همچنان از کس شیوا بی نصیب با خودم گفتم جمال اگه نتونی اونو بکنی باید کیرتو از ته قطع کنی خاک تو سر بی عرضت کنند ببو که تا الان کس به این نازی رو نکردی من تو غیاب مریم که بعضی وقتها میرفت بیرون خودمو می انداختم روی شیوا ولی اون لاشی هم که موضوع رو می دونست که من راست کردم اونو بکنم ولی پا نمیداد هر کاری نکردم نمی شد و اون منو پس می زد ولی من دست بردار نبودم و خودمو که عجیب تو حال هوای کس و کون شیوا بودم به اون می مالوندم شب آخر که تو نخجوان بودیم هتل ما عوض شد و از هتل اکراین به هتل تجارت رفتیم که هتل بهتری بود با عوض شدن هتل و اطاقها من دنبال موقعیتی بودم که من و شیوا تو یه اطاق باشیم و این شب آخری بکنمش این بود که موقع انتخاب اطاق دم مسئول اطاقها رو با چند تا هزاری دیدم و ازش خواستم یه اطاق 3 تخته به ما یه جای دنج هتل بده اون هم سنگ تموم گذاشت و یه اطاق 4 تخته در انتهای سالن به ما داد تا اینجاش خوب جلو رفته بودم و دیگه هیچ بهانه ای برای نبود سریع وسایل رو تو اطاق ریختم و با خودم عهد بسته بودم امشب باید اونو بکنم چون دیگه فرصتی نمونده بود و ما فردا تهران بودیم اون شب همه افراد تور ومن شیوا مریم رفتیم دیسکو شیوا اون شب یه تاپ بلند یک تیکه مشکی پوشیده بود که خیلی کس تر از قبل شده بود اون شب تو دیسکو حسابی مشروب خورد و با هم خیلی رقصیدیم و تا ساعت 11 شب تو دیسکو بودیم و آخر شب برگشتیم بو هتل و من شیوا و مزاحم همیشگی مریم رفتیم تو اطاق برای استراحت بعد از چند دقیقه صدای در امد مریم که خیلی لاشی بازی در می آورد و همه فکر میکردند جنده است حیف کیر رفت در رو باز کرد و به دیدیم یکی از پسر های توره که عمل از سر روش می بارید و امده دنبال مریم که با هم برن چای بخورند و بعد از ما خداحافظی کرد و در رو پشت سرش بست و رفت من بودیم شیوا و البته یه کیر راست کرده انگار همه چی داشت ردیف میشد با بلاخره بعد از اون همه بدبختی و ناز شیوا رو از دبی تا نخجوان کشیدن و تو کف کس بی نظیر اون بودن بتونم جرش بدم بعد از اینکه در بسته شد من که میدونستم زدن مخ شیوا و کردن اون کار حضرت فیله و اون به من به این راحتی ها نمیده سریع و به سرعت نور دست به کار شدم تا با یه نقشه حساب شده حتی شده به زور اونو بکنم ولی انگار خودش هم فهمیده بود که دیگه وقت دادن کسه من شیوا کنار یه بخاری برقی روی تخت نشسته بود تا گرم بشه من هم با یه شلوارک رفتم کنارش نشستم روی تخت کیرم داشت سقف رو سوراخ میکرد چند لحظه من و اون سکوت کردیم بعد اون به آرومی سرش رو گذاشت روی پای های من و سر گردن لختش مثل مهتابی جلوی من خود نمایی میکرد من هم کارم رو شروع کردم گردن و گوش زیر گلوش رو میخوردم وای که چه حالی میداد و این کار رو با شدت تمام ادامه دادم جوری که اون تو حس رفته بود و دستمو گرفت گذاشت رو سینه هاش معلوم بود که شهوت سر تا پاشو گرفته و من هم نگذاشتم سرد بشه که بخواد بهونه بیاره و از دستم بپره دو تا دستمو زدم زیرش و به آرومی بلندش کردم آروم گذاشتمش روی تخت و خوا بیدم روش و شروع کردم به خوردن لبش انگار دیگه تسلیم شده بود و می دونست راهی جز کس دادن نداره من ادامه دادم و گردن و سینه های بلوریش رو خوردم کمک کرد تا لباسش رو در بیارم دیگه سینه هاش کاملا بیرون بود فقط مونده بود شرت مشکی که لای پاش مونده بود از رو شرتش کسش رو مالوندم صدای آه و نالش اطاق رو برداشته بود رفتم لای پاش از کنار شرتش کسشو خوردم یه کم بوی بد میداد ولی من توجهی نمیکردم با کمی مقاومت و ناز شرتش رو هم در اوردم باورم نمیشد شیوا لخت زیرم خوابیده و من قرار انو بکنم از شدت هیجان داشتم پرواز میکردم همچین شاه کسی گیر همه نمی یاد خدا قسمت همه بکنه از من خواست که لخت بشم من هم لخت شدم و دوباره شروع کردم به خوردنش از کف سر تا کف پا هر دو داشتیم دیوونه می شدیم پاهاشو دادم بالا و با کمک خودش سر کیرم رو گذاشتم تو سوراخ کسش و آروم آروم فشار دادم و درآوردم چند بار که رفت توش و در امد خیس که شد شروع کردم به تلبمه زدن کس شیوا بیشتر از اون چیزی لذت داشت که فکرش رو میکردم الان که دارم اینها رو می نویسم راست کردم کس تنگ تنگ مثل دختر باکره کیرم رو تا دسته میکردم تو کسش و در می اوردم این کار رو با شدت انجام میدادم صدای شالاپ شالاپ کس شیوا و آه ناله اون منو حشری تر میکرد و من همچنان میزدم توش بعد از یک ربع موقعیت رو عوض کردم و برگردوندمش و از پشت موهاشو گرفتم و کیرم کردم توش بعد سرش رو دادم پایین تخت و کونش رو به هوا بود من هم با تمام قدرت میکردمش از اینکه میدیم کسی که این همه ادعای بی محلی کردن به پسرها و ناز کردن برای من داشت و نمی خواست یه من بده زیرم خوابیده و داره دست و پا میزنه لذت خاصی میبردم دو تا لپای سفید بی مو کون مانکنی شیوا رو گرفته بودم و حسابی میکردمش سوراخ کونش منو وسوسه میکرد تا بکنم تو کونش ولی قبول نمیکرد دوباره برش گردوندم کیرم رو دادم دستش از بزرگی و کلفتیش تعجب کرده بود و انو دوباره گرفت کرد تو کسش ولی انباردیگه زیاد آه و ناله نمکرد ولی من همچنان می کردم سینه هاش روی تخت مثل ژله با لا پایین میرفت بعد از نیم ساعت من که هنوز آبم نیومده بود بهم گفت که توش نریزم چون قرص نخورده بود و خواست بریزم رو سینش بعداز40 دقیقه که مدام می کردمش در آوردم تا برام جق بزنه تا مریم نیومده من هم خالی بشم دادم دستش حسابی که کیرم رو مالوند آبم با فشار و قدرت فراوان ریخت رو شکم و سینش و آه من در امد شیوا با دستمال مشغول پاک کردن آب کیر من بود که رو شکمش بود که مریم در زد من سریع رفتم رو تخت بغلی و خودمو به خواب زدم و شیوا با همون وضعیت رفت در رو باز کرد مریم دید که شیوا فقط با شرت و سوتین دررو باز کرده تعجب کرد و یه نگاهی به من که مثلا خواب بودم انداخت و گفت این خواجه حرم سرا که خوابه من هم تو دلم گفتم بیچاره نبودی ببینی دوستت زیر کیر جمال چه دست و پایی میزد اگه بودی تو رو هم میکردم بعد از اون شب فراموش نشدنی فردا صبح از نخجوان به سمت تهران حرکت کردیم مدتی گذشت شیوا رفت تو همون خونه که با شوهرش که ازش طلاق گرفته بود با هم زندگی کردند در حالتی که دیگه با هم زن و شوهر نبودند و مطمئن بودم اونها با هم سکس هم داشتند چون 12 ماه با هم تو یه خونه بودند و بعد از مرگ مادر شیوا اونها دوباره با هم ازدواج کردند بعد از سفر نخجوان شیوا دیگه مثل روز اول با من نبود و منو مدام می پیچوند تنها میرفت پارتی و و آخر سر هم با خونسردی به من گفت که با شوهر سابقش دوباره ازدواج کرده جالب بدونید شوهرش سعید می دونست زنش با من داره میره نخجوان ولی هیچ ممانعتی نکرد شاید هم میخواست افراد دیگه از چنین کسی بی نصیب نمونند شیوا بعدا چند ببار با من تماس گرفت ولی من جوابی نمی دادم و می دونم اون الان خیلی دوست داره منو ببینه چون هیچ کسی تو زندگیش به اندازه من به اون محبت نکرده بود و اینو خوب میدونست چه کسی رو از دست داده با تشکر از مسولین محترم سایت امیدوارم لذت برده باشید نوشته
0 views
Date: August 3, 2018