از رنجی که میکشم

0 views
0%

سلام من مهتاب 32 ساله دختری بودم که تا 26 سالگی روابطم با جنس مخالف خیلی محدود بود اما همیشه در سر رویاهای عاشقانه داشتم اعتماد به نفسم خیلی پایین بود و بخاطر خلق و خو و فرهنگی که اسیرش بودم کسی طرفم نمیومد تا اینکه اون اومد با خواستگاری و بعد ابراز عشق و علاقه شروع شد و هر روز فاصله من از زمین بیشتر میشد و رو ابرها سیر میکردم تمام شعرهای عاشقانه تازه برام معنا پیدا کرده بودن شعرهایی که قبلا فقط می خوندم و می نوشتم الان مخاطب خودش رو پیدا کرده بود اینها ادامه داشت تا اینکه یک روز اون برای اولین بار دستم رو گرفت اولش حس خوبی نداشتم بدنم مثل چوب خشک شده بود واقعا حس خوبی نداشتم بعد که سوار ماشینش شدم باز دستمو گرفت این بار بجای اون حس سرد خون گرمی تو رگهام جاری شد بی اختیار دمای بدنم بالا رفت منو تو آغوشش گرفت و بعد برای اولین بار طعم بوسه رو چشیدم نگاهش برام عجیب و غریب بود و بعد فهمیدم که آتش شهوت چشمهاشو اون شکلی کرده بود وقتی برگشتم خونه خیلی عذاب وجدان داشتم همه چیز برام تازه و عجیب بود احساس گناه و لذت باهم آمیخته شده بود زمان که گذشت بوسه ها و آغوش ها برام عادی شده بود حالا دیگه بدنم رو هم لمس میکرد و تمام عشق بازی ما توی ماشین اون اتفاق می افتاد شهوت در من تازه بیدار شده بود وفتی اولین بار بهم گفت تو هات هستی من معنای این کلمه رو نمیدونستم با گذر زمان وابستگی من به اون بیشتر و انگیزه و حس اون برای ادامه کمرنگ تر میشد تا اینکه یک روز باهام قرار گذاشت و گفت که به اصرار خانوادش داره ازدواج میکنه گریه میکرد اما من مثل این بود که دارم تو یه بیابون آواره میشم هیچوقت نمیبخشمش اون احساس منو آواره کرد شهوت رو در من بیدار کرد و با اینها باعث شد از اون موقع به بعد پشت سر هم اشتباه کنم و همیشه دنبال این باشم که ثابت کنم که این من نیستم که ترک و طرد میشم حرفهام ادامه داره بشرط که دوست داشته باشین ازم بشنوین نمیدونم چرا اینجا بهم حس امنیت داد تا برای اولین بار از راز دلم پرده بردارم موفق باشین نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *