از سرکار تا سرررررکار ۱

0 views
0%

پدرم پیمانکار شرکت گاز بود و مادرم خونه دار و منم اون پسر وسطی و درس خون و دوس داشتی بودم ما به همراه عموم تو یه خونه دو طبقه زندگی میکردیم پسر عمو بزرگم منو خعلی دس مالی می کرد و منو دیونه ی خودش کرده بود ولی هیچوقت کونم نمیزاشت نمیدونم چرا ولی منو تبدیل کرده بود به یه ادم با یه شخصیت دیگه من مریض به همجنس گرایی شده بودم حدود سه سال با من قطع رابطه کرد اون اشتباهاتی ک مرتکب شدم تنها یه مقصر داشت اونم اکبر پسر عموی بزرگم بود یه روز با پسر عمویه کوچیکم محسن تو حیاط داشتیم با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکردیم دیدم روی دوچرخه ی پسر عمم یه سی دی هس که روش نوشته شده بود ماه عسل فکر نمیکردم فیلم بدی باشه برا همین برش داشتم و با محسن رفتیم زیر زمین که اتاقه برادر بزرگم بود کامپیوتروو کتاباش و اونجا بود سی دی رو گذاشتم تو کامپیوترو فیلم پخش شد دیدن فیلم ایرانی اونم با اون صحنه ها برام هیجان اور بود وقتی اون فیلمو دیدم عشق همجنس بازی که خعلی وقت بود از سرم رفته بود دوباره به سرم زد همینطور در حال دیدن فیلم بودیم که یه دفعه پسر عمم زد پشت سرم و گفت داری حال میکنیا و سی دی رو دراورد و رفت از اونجایی که ما حتی موسیقی رو هم جلوی پدرم گوش نمیدادیم چرا که اون خعلی ناراحت میشد و از موسیقی متنفر بود چند روز از اون ماجرا گذشت و من و محسن به مسجدی که سر کوچمون بود رفتیم و با اذان گفتن و اقامه وارد مسجد شدیم یه پسری اونجا بود الان اسمش یادم نمیاد شبا بعد از تموم شدن مسجد با بچه ها میرفتیم قایم موشک بازی بر حسب اتفاق من و اون پسره رفتیم داخل یه نیسان که پشتت بسته بود و قایم شدیم بعد چند ثانیه بهم پیشنهاد داد که باهم دو دول بازی کنیم اخه اون موقع اب کیر نداشتیم خعلی بچه بودیم منم قبول کردم چون اون علاقه رو داشتم و شروع کردیم به مال همدیگرو مالیدن فردا شب بعد مسجد همه پسرا جمع شدیم و اون رفت پشت نیسان و شلوارشو دراورد و به همه گفت هر کی سی ثانیه وقت داره بیاد منو بکنه مام یه دول داشتیم فقط به عنوان یه جور بازی میرفتیم میمالیدیم درش بعد از اون روز منو محسن یه جورایی از هم خوشمون اومد حدودا از اون به بعد فک کنم هشت سال تو یه خونه بودیم از همون موقع ها تا وقتی که خونه هامون جدا شد من فاعل بودم و اونم مفعول خعلی روزایه خوبی بود هم نمازمو میخوندم هم با خدا ارتباط داشتم و هم محسنو داشتم تا اینکه پدرم به خاطر یه حادثه فوت کرد و مام خونه هامونو جدا کردیم و منم بخاطر دینم قید ارتباط با محسنو زدم بعد پدرم منم رفتم تو کارگاه یکی از همکاراش مشغول کار شدم و ترک تحصیل کردم وقتی که خونه هامون جدا شدن همسر پسر عمم و دخترش که شوهرش رفته بود خارج از کشور برای پناهندگی اومد همراه ما بشینه چرا که خعلی به همون اعتماد داشت بنده خدا کل هفته رو بجز تعطیلات رو سرکار بودم و وقتی برمیگشتم خونه با خانوادم و مریم و دخترش مریم همسر پسر عمم میشستیم تو حیاط و شام میخوردیم و چای خعلی باهم حرف میزدیم و سربه سر هم میزاشتیم مثل خواهر بزرگتر نداشتم وقتی سرمو میزاشتم رو پاهایه مادرم اون با دست موهامو نوازش میکرد و خعلی دلش میسوخت برام برادر بزرگم که درس میخوند و زیاد با ما نبود و کوچیکم بنده خدا دنبال رفیق بازی و مشروب و سیگار رفته بود بعد پدرم و هرچی بهش میگفتم دس بردار نبود بگذریم دنیا مال پولداراس به هر حال از سرکار برگشتم خونه دیدم کسی خونه نیس رفتم پایین زیر زمین به مریم گفتم مادرم اینا نیستن گف نه رفتن خونه خالت الانم کلید دس منه بگیر برو حموم کن بعد بیا پایین چای بخور گفتم باشه اومدم پایین دخترش تو اتاق خواب داشت با اسباب بازیاش بازی میکرد و خودشم چای اورد نشست کنار م و شروع کرد به حرف زدن بعد از یه مدت حرف زدن شوخیش گرفتو هی اذیتم میکرد و با دست بشکونم میگرفت هر چی بش گفتم بس کن بیخیال نمیشد بش گفتم خودت خواستی و شروع کردم به بشکون گرفتنش تا حالا انقد تماس نزدیک نداشتیم وقتی از رون پاش بشکون میگرفتم اون فقط میگفت توروخدا درد داره نکن دالیان منم می گفتم خودت خواستی بت گفته بودم با همون تماس انگشتام با بدنش شعله ی وحشیانه شهوت مثل شلاق به تنم میخورد و سعی میکردم دستمو نزدیک تر کنم و جاهایی که فقط مال شوهرش هستنو بشکون بگیرم داشتم دیوانه وار تو اتیش لمس بدنش میسوختم که اونم خسته شده بود از درد و منم تنمو انداختم رو بدنش تنها کاری که کرد این بود که شالشو بکشه جلو صورتش و نفس نفس میزد با لحن شیطنت امیزی بم گفت بلند شو جات بد نباشه ولی فقط در حد حرف بود و عکس العملی نشون نمیداد رفتم در اتاقو بستم که دخترش اتفاقی نبینه دوباره برگشتم و در حال برگشتن تفکراتم بود که مثل یه منطقه ی نظامی شده بود و انگار شهوت دشمنی بود که میخاست به زور وارد سرزمین نجابت و اعتماد من بشه و تنها سلاحی که در دست داشت انتقام از خدا بود رفتم و روش دراز کشیدم و خعلی اهسته بوسه ای از رو لباش گرفتم و بوسه ی بعدی و بعدی اروم بغلش کردم و اوردمش رو خودم و دستمو بردم سمت باسنش و شروع به نوازش باسنش کردم ناگهان چهره ی دخترش روبروم حاظر شد و منم از زیر مریم بلند شدم و رفتم به سمت طبقه ی بالا و شروع کردم به دوش گرفتن دلم بیتاب بود عرق کرده بودم نفسام خعلی سخت میومد بالا رفتم جلویه ایینه بخودم نگاه کردم پسری که عشقش به پسر عموش بخاطر دین از بین رفت جوونیش رو باید تویه کار سپری کنه و مقصر کی بود اهی کشیدم و از اینکه تو خانواده ای مسلمان بدنیا اومدم متنفر بودم داخل تفکرات خودم غوطه ور بودم که صدای در بلند شد شهوت به سراغم اومد میتونستم حدس بزنم چه کسی میتونه باشع در رو باز کردم دیدم مریم پشت دره منم سرمو بردم بیرون فقط همدیگرو نگاه میکردیم دیگه شهوت حکمفرمایه مغزم شده بود با کیر شق شده و بدنی برهنه از حمام بیرون شدم و با بدن خیس چسبیدم به مریم و لبام بی امان لباشو میبوسید و دستشو گذاشتم روی کیرم تا داغی کیرمو حس کنه خابوندمش رو زمین و لباساشو در میاوردم اونقدری شهوتی بودم که فقط یک چیز رو میخاسنم اونم فرو کردن کیرم داخل کس همسر پسر عمم بود ولی مریم امتناع کرد و خودشو پس کشید و گفت دالیان این مال محسنه پسر عمم گفتم دیگه ماله منه اون هیچ حقی نداره ولی بازم نذاشت و گفت این ماله اونه توروخدا مال من نیس در صورت علاقه ی شما ادامه دارد نوشته متخصص

Date: April 24, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *