سلام اسم من سحره برخلاف چیزی که آیدی اکانتم هست 19 سالمه و پارسال کنکور دادم دلیل عضویتم اینجا و البته خیلی از سایتای ایرانی دیگه تو این زمینه پیام رسان ها پیدا کردن دوست پسر یا زوج بوده بعد از کنکور برای که البته پارسال موفق شدم و دوستانی که تو سایتای دیگه فعالیت داشته باشن میشناسن منو داستانمو به اصرار برخی از عزیزان بعد از یک سال میزارم پدر من مهندس شهرسازی بود و توی پروژه های گازکشی روستاها تو جنوب کار میکرد تا سن 8 9 سالگی من بعد از اون به دلایل شغلیش به شهر گرگان اومدیم من توی سن بچگیم میشه گفت منزوی بودم و بجز بچه های همکارای بابام که تو خونه های سازمانی همسایه بودیم دوستی تو مدرسه نداشتم از بین اون دوستام سه تا از خانواده ها که بیشتر صمیمی بودیم توی یک آپارتمان 4واحدی خونه گرفتیم صاحب خونه یک پیرمرد پیرزن بودن شغل باباهامون هم 14 7 بود دوهفته کار یک هفته خونه برای همین وقتی میرفتن اونا ما سه تا خانواده سه تازن و سه تا دختربچه میرفتیم خونه یکیمون ما تا 10 11 سالگی کاملا چشمو گوش بسته بودیم فقط میدونستیم که فلان جارو به کسی نباید نشون داد البته کارای احمقانه زیاد میکردیم مثلا وقتی تنها بودیم یواشکی حموم بریم یا تو باغچه جیش کنیم یا الکی به هم دیگه شیر بدیم و همه از این قبیل کارا کردن راستی اسم دوستام یکیشون مریم بود اون سفید و نسبتا لاغر ولی خیلی خوشگل بود یکی دیگشون هانیه که سبزه و یکم پر بود و خوش اندام منم همه چیزم متوسط بود کلا سال پنجم بود که فک کنم یکی تو فامیل مریم اینا بهش فیلم سکسی نشون داده بود اینم کلا هیچی نگفته به ما تا اینکه یک روز تو اتاق بودیم گفت اونروز یکی بهم یک فیلم نشون داد که یک اقاهه اونجاشو میکرد تو عقب خانومه خانومه هم آهُ اوه میکرد بعدش یک مداد برداشت گفت کی حاضره روش همون کارو بکنیم کسی قبول نکرد بعدا من توخونه خودمون فک کردم با خودم یعنی کلا تو فکرش بودم که اصلا یعنی چی همچین کاری و این چیزا بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم ایندفه بهشون بگم من حاضرم خونه مریم اینا بودیم تو اتفاق بهشون گفتم من قبول میکنم اونام با شوق و اشتیاقی گفتن زود زود که انگار پسر هستنو میخان منو بکنن به بهانه مداد رنگی برداشتن رفتیم خونه هانی اینا بهانه که نه کلا قرار بود با مداد رنگیای اون مثل فیلمه بکنیم رفتیمو من شلوارمو تا زانو دادم پایین و به شکم خابیدم پاهامو یخورده باز کردم چشمامو محکم بسته بودم منتظر بودم اونا یکاری بکنن همونطوری خشک ولی صیقلی گذاشت توم با اینکه خیلی باریک بود ولی خیلی خیلی احساس درد میکردم هنوز فکر کنم اندازه یک نخود توم بود که اشکم در اومد البته بیشتر ترس داشتم تا درد خلاصه با کلی طعنه زدن که زدی زیرش و فلان اندازه یک بند انگشت تو کونم فشار دادن بعدش که در آوردن با صحنه حال بهم زنی روبرو شدیم که قابل گفتن نیست مداد رو شستیم و اونقد حالمون بد شده بود که تا مدت ها اصلا از اینکارا نمیکردیم ولی من دوست داشتم بازم تجربه کنم و همش بهش فکر میکردم تابستون شده بود و دیگه بیکار بودیم من برای اولین روزای عمرم قشنگ حشری بودن رو که تا اون موقع درکی ازش نداشتم حس میکردم دوست داشتم تو مکان های مختلف لخت باشم مثلا مامانم که بیرون میرفت واسه خرید همین که از پنجره میدیدم رفت لخت میشدم و میرفتم واسه خودم تو آشپزخونه و اتاق ها و حتی تو راه پله ها یا پشت بوم خونه دست شویی که میرفتم انگشت کوچیکمو سعی میکردم بکنم تو کونم و بشدت دوست داشتم اینکارو برای کص هم بکنم ولی مامانم خیلی خیلی تاکید کرده بود که به جلوت اصلا دست نزنی و دستکاری نکنی بزرگ نمیشی وگرنه مریض میشی البته تو بچگی برا همینم میترسیدم اینکارو بکنم حتی نمیدونستم که میشه یک چیزی رو توش فرو کرد وگرنه اون موقع ها اینکارو میکردم قطعا یا شلوارک میپوشیدم بدون شرت و وقتی با دوستام بودیم توی حیاط با دوچرخه عمدا یطوری پامو میذاشتم روی لبه دیوار تا کصم دیده بشه چون دیگه از اون کارای یکی دوسال پیشش که همو لخت کنیم مثلا نمیکردیم یجورایی خجالتی شده بودیم نسبت به این کارا و خلاصه از این حس ها که خیلی از دخترخانوما تجربه دارن من متوجه شدم که مریم هم کارای مثل من رو میکنه یعنی اونم حشری میشه از اونجایی که همش از اون روزی که مداد کردن تو کونم حرف میزد بطور غیرمستقیم منم بعد از کلی مدت بهش گفتم بیا بدون اینکه به هانیه خبر بدیم یبار دیگه اینکارو بکنیم ولی فکر کردیم که چیکار کنیم که مثل دفعه پیش مداد کثیف نشه و حالمون بد نشه چون چیزی به ذهنمون نرسید منصرف شدیم تا اینکه آخرای تابستون بود مریم در خونمون رو زد گفتم بریم خونه ما رفتیم مامانش نبود منو برد تو دسشویی گفت ببین من چیکار میکنم شیلنگ رو یاد گرفته بود میکرد تو کونشو میشست خودشو نه اینکه فرو بکنه میذاشت در سولاخش محکم فشار میداد و کلی آب اینور اونور میپاچید ولی تمیز میشد توش یخورده معلوم هم بود مداد و این چیزارو رد کرده گفت تو هم بشین همینکارو بکن با هزار اصرا منصرفش کردم و رفتیم تو اتاق خلاصه مداد دراز کشید جلو آینه پاهاشو داد بالا گفت اینجوری باید بشینی مداد رو برداشت اندازه یک انگشت کرد تو کونش بعد یکم مداد هم بغلش گذاشت دوتایی من که بیشتر ترسیده بودم و تعجب کرده بودم بهش گفتم چطوری اینارو یاد گرفتی فهمیدم همون فامیلشون که بهش فیلم رو نشون داده بهش این هارو هم یاد داده این مقدمه داستان بود اگه استقبال خوبی بشه ادامه داستان که از اول راهنمایی تا سوم دبیرستان هست و مربوط میشه به لز کردن ما سه نفر توی همه این سال ها تو قسمت بعدی اگه بخواید مینویسم قسمت بعدیش هم داستان اولین کون دادنم به یک نفر بخاطر لجبازی با همین دوستام هست اگه دوست دارید ادامه بدم با نظراتتون خوشحالم کنید نوشته
0 views
Date: June 5, 2019