سلام به همه شهوانیون عزیز این داستان نه توش توهین به دیگران داره نه توش بدبختی های یه نفر یک دست نوشته شخصی و واقعی با ازادی بیان تمامی اسم ها تو این داستان واقعی هستند شب تو چت رومی که خودم برای شهر باحالمون ساخته بودم سلام مریم خانوم خوبین شما چرا همیشه تا این وقت شب بیدارین حتما تنها هستین سلام اقا اشکان نه اتفاقا تنها نیستم خانوادم که میخوابن منم میام اینجور جاها یکم خوش باشم چه خوب مریم خانوم چند ماهه تو چت روم هستیم زیاد باهم حرف زدیم ولی نمیدونم شما چند سالته و چه شکلی هستی میشه اصل کامل بدین منم دلم میخواست اینو به شما بگم ولی خوب اسمم که مریمه سنمم 30 هست متاهلم منم اسمم همینه که رومه 17 سالمه _میتونم عکستو ببینم اصلا حرف زدنتو حرفای که تو چت روم به بقیه میزنی به سنت نمیخوره میدونم اینجا که نمیشه یاهو مسنجر داری تو یاهو مسنجر این عکسم ای جان با این سنت بهت نمیاد چارشونه باشی همیشه از مردای چارشونه و صورت تپل خوشم میومد اینم عکس منه اوهومم قابلتو ندارم چه باحال چشمای عسلی و موهای فرفری این چیزیه که هر وقت تو فیلمای خارجی میبینم حواسم پرت میشه و خیره اون خانومه میشم واقعا هم از مو های فر فری و چشم رنگی خوشم میاد خودمم فر فری هستم پس خوش به حالم شده این چت های ما تا یک ماه ادامه داشت و هی داشتیم بیشتر باهم اشنا تر و دوست می شدیم مریم توی یاهو بازی نقطه نقطه رو اورد گفت اگر تو ببری من شماره تلفنمو بهت میدم اگر تو ببری تو باید شماره تلفنتو بهم بدیی بازی بود که برای من باخت و بردش پیروزی بود بازی کردیم اون باخت و شمارشو داد ساعت 1 شب گفت زنگ بزن خوب من تا قبل اون با هیچ نوع دختری و زنی تلفنی حرف نزده بودم ولی هیچ استرسی نداشتم چون دوست داشتم صدای اون چهره رو بشناسم و بیشتر باهاش صمیمی بشم زنگ زدم و اون صدای گرمش اومد تو وجودم و تا الان که 21 سالمه هنوز تو گوشممه یک تا دو سه صحبت کردیم و قرار شد همدیگه رو ببینیم تو محل کارش روز قرار رسید و من کاپشنو شلوار مشکی با کتونی طوسی و موهای کاملا مرتب و مشکی رفتم محل کارش چون صورتم سفیده تیپ مشکی رو دوست دارم همیشه اینجوریم و فکر میکنم بهم میاد وقتی وارد محل کارش تو انجمن رانندگی شدم اموزش رانندگی منو دید و با لبخند فوق العاده زیباش بهم فهموند چقدرر مهربونه شبش بهم اس ام اس زد خوشششششگل منی تووو اون زمان که مد نبود خوشگل کی بودی تو ما خوشگل این خانوم بودیم گذشت یکی نبود به من بگه دیونه این شوهر داره اون موقع آخه من باهاش کاری نداشتم فکر میکردم یه دوست معمولیه بعد یه مدت کوتاه که خیلی باهم خو گرفته بودیم زنگ زد دید دارم راحت حرف می زنم گفت خونتون کی هست گفتم کسی نیست گفت میشه بیام گفتم بیا خلاصه میکنم شب اومد پیشم دقیقا شب تولدم بود وقتی در خونه رو باز کردم اولش گفتم اگه بهش دست بدم خیلی بده ولی اون یهویی بعد این که درو بستم بغلم کرد اولین بغل اومد تو خونه گفت اب بیار اب اوردم خواستم برم رو به روش بشینم با پاش بند کرد به رون پام گفت بشین اینورم نشستم اولین بوسه بغلش ولوو شدم حال عجبیی بود ارامش خاصی داشت چشاش زیر نور تیر چراغ برق بیرون خیابون که از پنچره می تابید داخل فوق العاده جذاب و خاص بود یه چیز بی انتها یه جنگل بی انتها بود که انگاری توش همه نور های خورشید جمع شده بودن انگشتاش رفتن لای مو هام اونجا فهمیدم نوازش یعنی این اولین نوازش گفت بریم تو اتاقت گفتمم اینجا بهتره که گفت مطمئن باش از این حرفت در اینده پشیمون می شی خلاصه بردمش تو اتاق و لب هاش که یه دنیایی بود رو گذاشت روی لب هام گفت این لب پایینیت تو عکسا منو دیونه کرده من نه از حال رفته بودم نه خیلی حشری شده بودم فقط غرق این شادی و لذت ناب بودم که کنار هم دراز کشیدیم و بی مکث داشتم اون لب هایی نرم و تپل رو می خوردم که ناگهان دستش رفت پایین و روی گفت اجازه هست بگیرمش گفتم اره خیره چشاش بودم وقتی گرفت اونو چشاش خیلی باز شد و بیشتر فشارش داد خودشو کشید بالا و سینه هاشو از زیر مانتو گذاشت روی لب هام دکمه هاشو وا کردم گفت بخاطر تو سوتین نبستم و من اون دو تا سینه های که مثل برف سفید بود و نوک صورتیشون رو با ت مام وجودم می مکیدم اولین سینه ها صدای آه و نالش دیونم کرده بود اون بدن نرم و لطیف سی ساله زیر دست هایی من بود تا وقتی که صدای زنگ گوشیش در اومد رفت با عجله گوشیش رو نگاه کرد نوشته بود و فهمیدم شوهرشه باور کنید تا اون لحظه اصلا یادم نبود شوهر داره چون خیلی ازاد بود متوجه شد که از وجود شوهرش سر خورده شدم و در گوشم گفت وقتی اومدی تو آموزشگاه و رفتی من متوجه شدم که شورتم خیس شده این خیسی چیزی بود که بعد چند سال اومد سراغم و به خودم قول داده بودم فقط یک شب باشه که نشد باید برم رفت و رفت و رفت که رفت مریم بعد مدتی برای من شد یه آرزو آرزویی که سر مسائلی خراب شد و دیگه هم درست نشد بعد اون هم تو 18 سالگی 19 سالگی و 20 سالگی باهاش چت کردم ولی نتونستم متقاعدش کنم که ببینمش و دقیقا همیشه یاد اون جملش میفتم مطمئن باش یه روزی از این حرفت پشیمون میشی و واقعا هم پیشیمونم از طرفی هم خیانت به شوهرش تو کت من نمی رفت تا اونجاشم زیادی شد مریم باعث شد من با تجربه بشم بعد مریم یه زن مطلقه 28 ساله تو چت روم باهاش اشنا شدم یه جورایی مریم به من عاشقی کردن و محبت رو یاد داد من این محبتو به سخت ترین زن ها نشون دادم و اونا نرم ترین زن ها شدند در مقابلم مریم سی سالش بود و منه 17 ساله رو اون زمان تربیت کرد و من اخلاقم دیگه با همسن های خودم جور نبود و باهاشون راحت نبودم و تا الان که بیستو یک سالمه کوچک ترین دوست دخترم 25 سالش بود البته دوست های زیادی ندارم همشون به تعداد انگشتای دست کمتر خلاصه من با صفورا مطلقه اشنا شدم و چیزای که یاد گرفته بودم رو رو اون پیاده کردم در عین نا باوری جواب داد وقتی مریم کلا رفته بود من اواخر 18 سالگیم بود بعد اشنایی صفورا من دلم ماشین سواری میخواد میشه بیای یکم دور بزنیم حال ندارم آخه یه پراید چیه که تو دلت بخواد باشه میام ادرس بده باشه خیابان پارک ولیعصر صفورا با یه پراید سفید اومد خوب عزیزم من بهت ساعت 6 پیام دادم الان ساعت 9 شب اومدی دیگه فک کردم داری می پیچونی منو گفت نه خنگه عمدا تو تاریکی اومدم رفتم دور زدیم و وارد یه منطقه از شهرمون شدیم که کلا اپارتمانی بود و بی سر و صدا زد بغل یه نور ضعیف ماه خیلی ضعیف تو ماشین بود چشم افتاد به پا های قطورش و چاک مانتو که پاهاشو کاملا بهم نشون میداد حواسم اصلا نبود که یهو گفت برگشت از صندلی پشت کیفشو برداره که سینش خورد به دستم یه سینه 75 نرمممممم گفتم صفورا نکنه تو ام اومدی سر قرار سوتین نبستی گفت ایول با تجربه گفتم فیلم زیاد می بیننم خلاصه دستمو آروم گذاشتم رو سنیش و فشار دادم اه این بار کیرم داشت منفجر می شد که دستش رفت روی کیرم من دیگه اون پسر با حیای یه سال پیش نبودم پیش خودم یه فرصت طلب عاشق که دومین سینه خوری اونجا پیش اومد این بار یه سینه نرمم و گوشتی با نوک تیره گفت صندلیتو بخوابون خوابودنمووو دستش از رو رون پام کشیده شد و رفت بین پاهام و رو کیرم اره اون دستای سفیدش داشت کمربندم رو باز میکرد تا کیرمو اولین دختر از زیر لمس کنه این بار لمس نشد خورده شد اولین ساک خیلی خوب خوب داشت میخورد صدای ملچ مولوچشو صدای کیر خوری میومد بعد چند مین بخاطر استرس محیطی که داشتم دیرتر ارضا شدم ولی بلاخره ارضا شدم یه اب خیلی زیادی اومد و همش با شال صفورا خانوم پاک شد صفورا تا اواخر 19 سالگی پیش من بود و اولین سکسم تو بیابون با صفورا بود تو ماشین صفورا وسط بیابون وسط ظهر یه زن مطلقه 29 ساله گوشتی فکر کن بشینه روت از شهوت می میری یه سکس ده دقیقه ای کردیمو اولین سکس من شد دقیقا یادمه اون یه جفت سینه های بلوری که نصفش از سوتین بیرون بود داشت بالا پایین میشد و یه کس داغ و صاف داشت رو کیرم سواری می کرد بی اختیار بودم و مطیع اون زن گفتم نزدیکه که ارضا شم پاشو زور زدم با پام بلندش کنم ولی دیدم نه با این که آگاهه ولی هنوزم روشه یهو احساس کردم کیرم داغ شد انگاری ابش اومده بود اره آبش اومده بود و رو کیرم یه چیزی سفید و غلیظ دی دم که منم با لذت زیاد ارضا شدم تو کسش میدونستم یه برنامه ای مثل قرض و داره و ازش هیچوقت سوال نکردم با این آب تو کس چی کار میکنی یه سری مسائل خانوادگی بیماری مادرم فوت برادرم مشکلات مالی باعث شد من عصبی بشم دیگه حوصله صفورا نبود حوصله هیچکسی نبود اعصابم خیلی خورد بود خیلی خیلی خورد بود طوری که مریم بعد یک سال زنگ زد خودشو معرفی کرد گوشی رو روش قطع کردم وقتی فهمیدم اونه در همون جرایانت بود که من ناخواسته وارد کلانتری شدم به یه جرم اشتباهی که خیلی زود به دادسرا نرسیده بی گناهیم مشخص شد ولی کتک هامو خورده بودم و یه شب بازداشتگاهمو رفته بودم این مسائل منو خیلی بد کرد طوری که منی که 75 کیلوو بودم و حداقل از نظر خودم خوشتیپ بودم یهو به خودم اومدم دیدم شدم 123 کیلو 123 کیلو اصلا ابدا شوخی نیست مادرم بهبود پیدا کرد اوضاع یکم رو به راه شد با سختی های قبلش کار ندارم و وارد رابطه با دوست دختر دوستم شدم اشتباه قضاوت نکنید الان میگم چرا فرهاد برو گمشو دختره حرومزاده تو خر کی باشی که به من التماس میکنی فحش های بد و دلم به دختره سوخت از فرزاد شمارشو گرفتم گفتم تو که اینو نمیخوای بده یه پیام بهش بدم دیگه زنگت نزنه ببین سمانه خانوم این فرزاد شما از شما سیر شده لطفا بیشتر از این وجودتو نشکن و خودتو جلوی خودت خراب نکن اونی که با گریه برگرده از قبل رفته هیچ جوابی نیومد ولی هیچ زنگی هم به فرهاد دیگه نخورد بعد یه هفته پیام از شماره سمانه اخه اون کثافت منو از دختری برداشت من میشه ببینمت اون کجا اره احساس میکردم با یه دختری که ترسیده و از دنیا سیر شده رو به رو می شم و خواستم یکم ارومش کنم و بهش بفهمونم هیچی ارزش اشک نداره لعنتی اما یه چیز بر عکس دیدم بهش گفتم من میتونم بهت یکم کمک کنم تا بتونی بری دکتر و مشکلت رو حل کنی گفت نمیخوام دنیای من تموم شده بعد دقیقا 1 ساعت صحبت کردن سمانه روی من خوابید تو خونه من سمانه بعد یک ساعت حرف زدن داشت اماده می شد تا با من سکس کنه یه بدن لاغر و سفید یه چهره معمولی که از تو اون چهره نه میشد غم رو ببینی نه می شد شادی رو ببینی هیچی یه چهره بی روح یه چهره سرد یه چهره ای که وقتی بهش نگاه میکنی هیچ حسی درونت زنده نمیشه اون بدن لاغر رو جلو روم باز کرد در مقابل بدن 120 کیلویی من یه بچه دیده می شد ولی از من بزرگتر بود و 25 سالش بود منی که اولش بدن این و اون رو لیس می زدم حالا اون داشت همین کارو واسه من می کرد ولی با لذت فراوون تر از روی رون پام مزبونش می کشید میاورد بالا همه جای کیرمو زیر و روشو خیلی داغ می خورد اه و ناله منو در اورده بود تا این که نشست رو کیر من داغ بود داغ بود داغ بود بهش گفتم پاشو نزدیکه ارضا شم اومد نشست بغل کیرم و کیرمو گذاشت تو دهنش و برام مالید این هم مثل صفورا اب دوست داشت ولی تو دهنش کاملا ارضا شدم تو دهنش همشو خورد خیلی خوشم اومد من با سمانه بالای 40 بار سکس کردم و خیلی سیر از سکس ولی چون دنیای از شهوت هستم نه این که رو هر کسی رو هر شخصی شهوتی باشم و قصد سکس داشته باشم فقط رو اونایی که میخوان من براشون شهوتی باشم از سکس سیر نمی شدم یه روز خودمو کنار سمانه جلو ایینه دیدم و از تیپ خودم از چاقیم کنار سمانه لاغر و پوست استخون خجلات کشیدم گفتم اون دختر عقلش نمیکشه و داره محبتی که از من میگیره رو در ازاش بهم سکس میده خلاصه قلبم گفت هیکلتو از کنار این دختر بی چاره بکش کنار و یکار کنه فراموشت کنه درسته اون راضی بود و هیچوقت در حقش بدی نکردم ولی دلم بهش میسوخت دل سوزیم باعث شد از زندگیش برم هر چند گاهی دلم میخواست دوباره سکس کنیم و ابمو بخوره ولی دیگه اونو هم از دست دادم با سارا اشنا شدم 25 ساله از چت روم سارا تپلی مپلی بود و یه مشکلی حرکتی داشت ولی در ظاهر و تیپ درجه یک بود خلاصه با سارا خانوم هم تا الان رو همیم و میخوام به خواست خودش که بهم گفته ازش عکس تهیه کنم و بزارم تو شهوانی سینه های 85 اش رو همه ببینن اما میدونم اونم یه روزی پرش میدم این وسط یه راز دارم در مورد یه دختر 28 ساله که دستم خسته شده و نمیتونم تایپ کنم و اونم االان تلگرام منتظرمه نمیدونم چیزی خوبی نوشتم یا نه ولی دلم خواست خودمو خالی کنم دلم یه فریاد عمیق میخواد یا یه دوست عمیق چهار تا نکته زندگیتون رو بازیچه دست اینو و اون نکنید منی که میتونستم در سن 18 سالگی در کنکور قبول بشم در نهایت در سن 21 سالگی تونستم بلاخره علوم پزشکی مشهد قبول بشم نه رشته تاپ ولی خوبه اما سر اشتباهاتم سه سال از ناب ترین دورانم خراب شد سر هوس نه همش هوس ولی زیادش هوس دو احساسات لعنتی تون رو خرج اونی کنید که تا اخرش با هاتونه من الان قدر مادرمو میدونم الان قدر پدرمو میدونم الان که دانشجو ام و دور شب ها شده برای پدرم و مادرم از گریه کردم نه بخاطر دوری نه به خاطر دوری از خونه بخاطر سادگیشون به خاطر بی الایش بودن جنس پدر و مادر به خاطر دنیای ساده پدر و مادر زیبا ترین عشق جهان پدر و مادره اگه این داستانه خوب پیش بره و سلیقه شهوانیون رو در نظر بگیره اون داستان دیگه رو هم مینویسم ببینم چی میشه کرد با خودم زندگیم خوب نیست ولی دارم بهترش میکنیم دارم تعادل روحو روانم رو تنهایی می سازم من دیگه اون اشکان با عقاید 17 ساله نیستم اگر من اون اشکان بودم شاید الان وضعیتم تو جوب خوابیدن و تو سری خوردن بود ولی تقدیر همین ادمای که کنارم بودن کارایی که کردم خطراتی که کردم خاطرات ترسناک و جذابی که داشتم و کل ادما و همکارام و غیره مسییرمو عوض کردن و شدم این راضیم به شرطی که 123 کیلو وزنم بشه 80 کیلو و این ذهن اشفته و پریشون بشه یه رودخونه دم میخواد به خودم کمک کنم ولی نمیدونم چطوری کمک میخوام ولی نمیدونم از کی بگذریم مرسی که خوندین یکم اخرش عجله ای شد ولی قول میدم داستان بعدی جزئیات بیشتری از جاهای بیشتر سکسی بگم و همه چیز رو خوب تعریف کنم شب بخیر 16 دی ماه نودو شیش 1 بامداد اشکان نوشته
0 views
Date: March 4, 2019