اسارت ۱

0 views
0%

نسترن دیر کرده بود قرارشان ضلع شمال میدان انقلاب درست جلوی سینما بود مهشید نگران و کلافه این پا و آن پا میکرد به ساعتش نگاه کرد یک ربع از ساعتی که قرار داشتند گذشته بود اطراف کم کم شلوغ میشد و هر از گاهی جمعیت در یکی از پیاده روها شعار میداد و بلافاصله نیروهای ضد شورش و لباس شخصی به آن سمت حمله میکردند و جمعیت را متفرق می کردند گاه گداری هم کسی دستگیر میشد مهشید موبایلش را از کیفش در آورد و شروع کرد به شماره گرفتن که کسی از پشت روی شانه اش زد سلام به کی زنگ میزنی کجایی تو دلم هزار راه رفت ببخشید خیلی ترافیک بود جلوی سینما سپیده پیاده شدم و دیگه بقیه راهو پیاده اومدم والا تا یک ساعت دیگه هم نمیرسیدم چه خبر بود اینجا هیچی خیابون کارگر رو که بستن گاز اشک آور هم زدن چند نفر هم دستگیر کردن میخوای همینجا بمونیم نه بابا بریم بالا اینجا که خبری نیست نسترن وکیل بود پنج سال پیش فارغ التحصیل شده بود و به خاطر وضع مالی خوب پدر و مادرش بلافاصله یک دفتر زده و مشغول به کار شده بود به خاطر زرنگی ذاتی ای که داشت پیشرفت خوبی هم کرده بود قد بلند و اندام متناسبی داشت و و در کل زن جذابی مینمود و عاشقان دلخسته زیادی داشت دوستش مهشید با اینکه در دانشگاه با او همکلاس بود اما به خاطر مشکلات مالی نتوانسته بود مدرکی بگیرد و سال سوم قید مدرک گرفتن را زده بود و در یک شرکت خصوصی منشی مدیر عامل بود چشمهای سبزی داشت و کمی درشت جثه ترو البته کوتاه تر از نسترن بود نزدیک پارک لاله فضا متشنج بود ماشینهای سیاه یگان ویژه مستقر بودند وبسیج و پلیس عملا با مردم درگیر شده بودند نسترن شروع کرد در همراهی با جمعیت شعار دادن مهشید که محافظه کار تر بود او را میکشید و سعی میکرد از کانون درگیریها دور بمانند بوی گاز اشک آور و دود همه جا را گرفته بود فضا جوری نبود که بشود راه رفت و باید میدویدند هر دو در امتداد بلوار کشاورز شروع به دویدن کردند چند موتوری با جلیقه و سر و شکل بسیجی از کنارشان رد شدند و یکی از آنها با باطوم به کمر مهشید کوبید و همزمان فریاد زد جنده ها مهشید از درد به خودش پیچید و کمرش را گرفت نسترن دنبال موتوری دوید و فریاد زد جنده مادر و خواهرته بی شرف مزدور موتوری دور شده بود هر دو پیچیدند در یکی از خیابانهای فرعی تا نفسی تازه کنند پشت سرشان یک ون مشکی به آرامی وارد خیابان شد و کمی جلوتر ایستاد دو مرد و یک زن از آن پیاده شدند لباس فرم یا نظامی نداشتند اما هر دو مرد سر تا پا مشکی پوشیده و صورتشان را با کلاهی که تا زیر گردن پایین کشیده بودند و فقط جای چشمها و دهانشان سوراخ بود پوشانده بودند زن اما چادر به سر داشت با داد و فریاد از مهشید و نسترن خواستند که سوار شوند نسترن حدس زد که از نیروهای ضد اغتشاش باشند و با این حال شروع کرد به داد و فریاد کردن که مگر چه کار کرده ایم و سوار نمیشویم مهشید اما حسابی ترسیده بود و زبانش بند آمده بود دو مرد با باطوم آنها را به سمت ماشین هول میدادند و زن هم دست مهشید را محکم گرفته بود و با خود میکشید اوضاع بدی بود و مقاومت فایده ای نداشت در ون که بسته شد موبایلهای هر دو را گرفتند و چشمهایشان را با چشم بند بستند و ماشین با سرعت شروع به حرکت کرد نسترن اجازه خواست که با منزلش تماس بگیرد ولی زنی که همراهشان بود گفت نیازی نیست مهشید پرسید ما را کجا میبرید و باز همان زن جواب داد جایی که لیاقتش را دارید پاسخ زن به وضوح بی ادبانه بود ولی مهشید تصمیم گرفت دهان به دهان او نگذارد و کار را بدتر از این که هست نکند ده دقیقه بعد دوباره ماشین ایستاد و از سر و صداها بر می آمد که یک نفر دیگر را هم با داد و فریاد میخواستند که سوار کنند ظاهرا دختری بود که به شدت مقاومت میکرد و از آن بیشتر زنی که گویا مادرش بود ظاهرا با ماموران درگیر شده بود و اجازه نمیداد که دخترش را سوار کنند صدای شوکر برقی و جیغ و فریاد زیادی از بیرون ماشین به گوش میرسید مادر دختر فریاد میزد نمیذارم دخترم را ببرید و اگر میخواهید او را ببرید من را هم باید ببرید زن فریاد زد سوارشون کنید هر دوشون رو مادر و دختر هر دو سوار ون شدند و همان مراحل تکرار شد موبایلهایشان را گرفتند و چشمانشان را بستند چند بار مادر آن دختر شروع کرد به حرف زدن که هر بار با حرفهای توهین آمیزی از او خواستند ساکت بنشیند و حرف نزند نسرین اعتراض کرد که شما حق ندارید اینطور صحبت کنید زنی که سوارش کرده بود این بار جوابی داد که برق از سرش پراند زنیکه جنده خفه میشی یا نه نسترن که وکیل بود میدانست که هیچ ماموری حق توهین ندارد ولی تصمیم گرفت تا ساکت بنشیند و وقتی به مقصد رسیدند به مافوق این زن شکایتش را بکند همانجا تصمیم گرفت دیگر حرفی نزند و اجازه ندهد این مامورهایی که معلوم نیست از کدام دهات آمده بودند به او اهانت کنند بیشتر از یک ساعت ماشین خیابانها را طی کرد در این مدت دیگر هیچ حرفی رد و بدل نشد فقط یکبار همان زن بد دهن به کسی زنگ زد و گزارش داد که چهار نفر را دارند می آورند و اضافه کرد که یک مادر و دختر هم هستند که قبل از سوار شدن خیلی کولی بازی در آوردند و خندید آن دخترک تازه وارد هق هقش بند نمی آمد نسترن پیش خودش حساب کرد که اگر بی مورد توی شهر نچرخیده باشند باید تا الان از شهر خارج شده باشند بعد از یک ساعت ماشین در مسیر پر دست اندازی افتاد جاده مشخص بود دیگر آسفالت نیست و بعد از ده دقیقه طی مسیر ناهموار ماشین توقف کرد کسی پیاده شد و یک دقیقه بعد دوباره سوار شد یک مسیر کوتاه دیگر هم با ماشین طی گردید و بعد همه سرنشینان پیاده شدند همه را همانطور با چشمان بسته در یک ستون قرار دادند و گفتند که نفرات عقبی هر دو دستشان را روی شانه نفر جلویی بگذارند و راه بیفتند جلوتر از همه نسترن بود یک نفر بازوی چپ او را گرفته بود و او را هدایت میکرد نسترن یک لحظه از فشار انگشتانی که به بازویش وارد میشد احساس کرد که این انگشتان نمیتواند انگشتان یک زن باشد ولی بعد پیش خودش فکر کرد که چنین چیزی ممکن نیست مهشید که دستانش را روی شانه نسترن قرار داده بود و پشت سرش راه می آمد از آنجا که فکر نمیکرد کارشان به تعقیب و گریز بکشد بر حسب عادتی که داشت و سر قرارهایش با مهشید همیشه کفشهای پاشنه دار میپوشید که اختلاف قدشان زیاد به چشم نیاید بوتهایی به پا داشت که پاشنه دار بودند و همین باعث میشد روی زمین ناهموار و با چشمان بسته تعادلش چند بار به هم بخورد چون این ماجرا تکرار شد دسته ایستاد و از مهشید خواسته شد بوتهایش را در بیاورد او ابتدا خود داری کرد با جوراب نایلونی روی این سنگ و کلوخ ها راه رفتن چیزی نبود که دلخواهش باشد اما وقتی اصرار مامورین را دید و از طرفی دید واقعا راه رفتن با آن پاشنه های بلند ده سانتی روی این زمین شدنی نیست در حالی که سکندری میخورد پس از چند بار تلاش موفق شد بوتهایش را از پایش بیرون بیاورد با یک دست بوتهایش را برداشت و با دست دیگر شانه نسترن را گرفت و آماده حرکت شد اما از او خواسته شد بوتها را زمین بگذارد و هر دو دستش را روی شانه نفر جلویی قرار دهد مهشید با اعتراض گفت پس چکمه هام رو چیکار کنم صدای همان زنی که در خودرو بود گفت میتونی بذاریشون همینجا یا اینکه به دندون بگیری و بیاریشون با خودت مهشید با عصبانیت کفشها را زمین گذاشت و به دستور عمل کرد دسته راه افتاد و بعد از چند بار پیچ و تاب خوردن از یک در آهنی بزرگ رد شد و وارد محوطه مسقف سوله مانندی شد و سرانجام توقف کرد صدایی شبیه موتور بالا بر به گوش رسید و بعد صدای باز شدن چند چفت آهنی و بعد از چند ثانیه احساس حرکت شکی نبود که روی کف یک آسانسور بزرگ ایستاده اند و پایین میروند اینجا هوا سرد تر از بیرون بود آسانسور که توقف کرد مسیر کوتاه دیگری هم پیموده شد و سر انجام همگی ایستادند صدای زن دیگری آمد و از متهمین خواست که دستهایشان را از شانه نفرات جلویی بردارند به نفر دوم مهشید دستور داده شد که دو قدم به سمت راست و یک قدم به جلو بردارد و از نفر سوم هم که همان دختر کم سن و سال بود خواسته شد که دو قدم به چپ و دو قدم به جلو بردارد دخترک که دست و پایش را گم کرده بود به جای چپ به راست رفت که صدای زنانه ای مثل پتک بر سرش فرود آمد چپ گفتم چپ تو مدرسه چی به شماها یاد میدن پس چپ نمیدونی کدوم طرفه دخترک هول شده بود و تعادلش را نزدیک بود از دست بدهد که یک دستی بازویش را گرفت و سر جای درستش قرار داد و بعد هم مادر دختر را آوردند جلو حالا ستون متهمین به یک ردیف ایستاده بودند قبل از اینکه کسی حرفی بزند همان صدای زنانه بلند شد که تا ازتون سوالی پرسیده نشده جیک نمیزنین از جاتون هم تکون نمیخورین با تو ام هوی تو که روسری سبز سرت هست صاف وایسا مگه اومدی مهمونی سرت رو بگیر بالا بالا میخوام سیب زیر گلوت رو ببینم نه مثه اینکه حالیت نیست صدای الکتریسته شوکر برقی پیچید توی سالن و همه را از جا پراند دلت از اینا میخواد نسترن سرش را تا جایی که میتوانست بالا گرفت خوبه خانم اردلان این مادر دختر که گفتی این دو تان صدای همان زنی که در ماشین همراهشان بود بلند شد که بله خانوم مادره اصرار کرد که باید بیاد به خیالش مهمونی میخواستیم ببریم دخترش رو صدای زن با لحن مسخره ای گفت خب البته مهمونی که هست ولی احتمالا نه از اون مهمونیها که اینا فکرش رو میکنن مادر دختر حدودا چهل ساله بود از ان تیپ زنهایی بود که حسابی به خودشان میرسند ترکه ای بود و یک مانتوی بلند و شیک با حاشیه آستینهای گلدوزی شده به تن داشت در نگاه اول فکر میکردی مدیر مدرسه ای چیزی باشد دخترش اما شبیه بچه مدرسه ایها بود کوله کوچکی پشتش بود و مانتوی چسبان قهوه ای رنگ و کوتاهی هم تنش بود که برجستگیهای بدن دخترانه اش را تا حدودی نمایش میداد ریزه بود و به نظر حدودا شانزده ساله میرسید صدای زن دوباره بلند شد خب خانوم ها فکر کنم هنوز دقیق متوجه نیستین اینجا کجاست ولی بالاخره میفهمید من رو خانوم صدا میکنید عادت بدی دارم که چیزی رو که میگم تکرار نمیکنم حالا هرچی همراهتون هست رو بریزید جلوی پاتون پول کیف کوله دستمال همه چی زنها به تکاپو افتادند و همانطوربا چشمان بسته جیبهایشان را خالی کردند نسترن که کیف کوچکی همراه خود داشت آن را جلوی پایش گذاشت دخترک اما اصلا حواسش به کوله ای که پشتش انداخته بود نبود و فقط جیبهایش را خالی کرد صدای زن دوباره بلند شد تموم شد همه انجام دادن یه دو ریالی هم دیگه توی جیبهاتون نیست الان معلوم میشه خانوم اردلان یه نگاه میندازی خانم اردلان با نگاه مسخره ای با چشم اشاره کرد به کوله ی دخترک به به خانوم کوچولو شما هیچی دیگه همراه نداری نه خانوم امممم یه قدم بیا جلو ببینم دخترک آمد و جلوتر ایستاد باز صدای زن با همان لحن تمسخر آمیز بلند شد که مامانش دخترت میگه هیچی دیگه همراش نداره ولی کوله ش مثه دسته خر روی دوشش هست چی کارش کنیم حالا دخترک ناگهان خیلی دستپاچه و در حالی که سعی میکرد با خنده موضوع را خاتمه دهد کوله را در آورد و گذاشت جلوی پایش مادر دختر که از این وضعیت حسابی عصبی شده بود بنای داد و فریاد گذاشت که اصلا اینجا کجاست و ما را برای چی آوردید و چرا چشمهایمان را باز نمیکنید و در همان حال بی توجه به فریادهای خفه شو دست برد که چشم بندش را بردارد که ناگهان دستی قوی مچش را گرفت و به عقب پیچاند و او را روی زمین خواباند و از پشت دستهایش را با یک تکه تسمه بست مادر دخترک همچنان جیغ و داد میکرد دخترک از شنیدن سر و صدا وحشت کرده بود و حسابی به گریه افتاده بود اما جرئت تکان خوردن نداشت زن مسئول فریاد زد خانوم اردلان چرا وایسادی دهن این پتیاره رو ببند خانم اردلان نوار چسب پهنی آورد و دهان او را بست دو نفر زیر بغلش را گرفتند و او را دوباره سر جای خود ایستاندند و یک پایش را هم به حلقه ای که روی زمین فیکس شده بود بستند زنی که خانوم صدایش میکردند گفت آن سه نفر میتوانند چشمانشان را باز کنند اولین چیزی که توجه نسرین را جلب کرد دو پروژکتور پر نوری بود که همزمان با این دستور روشن شده بود و درست از بالای سر زنان به آنها میتابید نور آنقدر زیاد بود که تقریبا نمیشد چیزی را دید و چند دقیقه طول کشید تا چشمانشان توانست همدیگر را ببیند خانوم حالا شبحی بود نشسته بر روی صندلی و چهره اش در تاریکی فرو رفته بود میز چوبی بزرگی جلوی او بود و خانم اردلان در حالی که دیگر چادری بر سرش نبود و با شوکر باطومی که در دست داشت بی قیدانه بازی میکرد به لبه جلویی و کناری میز تکیه داده بود و لبخند محوی بر لب داشت مادر دخترک که حالا هم چشمان و هم دهانش بسته بود از شدت ناراحتی صورتش کاملا سرخ شده بود و به سختی نفس میکشید دو نفری که او را بلند کرده بودند چند قدم عقب رفته و در گوشه ای از اتاق پشت سر محکومان ایستاده بودند زوایای اتاق در تاریکی کامل قرار داشت و چیز دیگری قابل تشخیص نبود خانوم رو به دخترک کرد و گفت خب خانوم کوچولو بذار ببینم میتونیم بهت چپ و راست رو یاد بدیم یا نه مانتوت رو در می آری و میذاری بغل کوله ت دختر که هنوز هق هقش بند نیامده بود با دو دلی شروع کرد به باز کردن دکمه های مانتواش زیر مانتو تاپ صورتی آستین داری پوشیده بود مانتو را در آورد و گذاشت جلوی پایش شلوار و تاپت رو هم در بیار دخترک هاج و واج مانده بود نسرین که تا آن لحظه ساکت ایستاده بود به دخترک نگاه کرد و خطاب به خانوم گفت این کارها برای چیه خانوم فریاد زد تا ازت سوال نپرسیدم دهنت رو باز نکن اینجا صحن دادگاه نیست که بخوای زر زر مفت کنی شماها هم متهم نیستین شماها یه مشت جنده ی بی سر و پائین که جامعه رو به گند کشیدین یه مشت کرم حشره پس خفه شو و تماشا کن ما با کرمهایی مثه شماها چه جور رفتار میکنیم و بعد رو به دخترک کرد کری مگه شلوار و تاپت رو هم در بیار نسرین رو به دختر گفت در نیار دختر جان اینها حق ندارن چنین دستوری بدن خانوم محترم من نمیدونم اینجا کجاست و متعلق به کدوم ارگان یا نهاد امنیتی هست ولی بهتون اخطار میکنم که این کارهای خودسرانه براتون گرون تموم میشه این دختر فقط یه بچه ست شما حق ندارین در حضور مادرش چنین چیزی ازش بخواین صدای خنده خانوم مثل بمب در سالن منفجر شد و تا حدود یک دقیقه ادامه داشت سپس با همان ناگهانی که شروع شده بود قطع شد صبر کن خوشگل خانوم صبر کن نوبت شما بزرگترا هم میرسه ولی اول باید این دخترک کم حواس و ننه جنده ش یه درس کوچولویی بگیرن پس خفه شو و بدون دیگه بهت اخطار نمیکنم به نفعت هست اون زبون درازت رو نگه داری توی دهنت و چشمهات رو خوب باز کنی این زبون به درد اینجا نمیخوره تنها کاری که میتونی اینجا با زبونت انجام بدی رو خودم به زودی بهت یاد میدم پس خفه شو و فقط نگاه کن و دوباره رو کرد به دخترک در میاری یا بگم خانوم اردلان بیاد و یک شوک کوچولو بهت بده در همین حال خانوم اردلان دکمه شوکر را زد و صدای انفجار الکتریسیته فضای سالن را پر کرد دختر به وضوح تکان خورد و اول تاپ بعد کفشها و دست اخر با کمی مکث شلوارش را هم در آورد حالا فقط چیزی که به تن داشت یک شورت و یک سوتین صورتی بود خانوم همانطور که دخترک را برانداز میکرد به خانوم اردلان که هنوز به میز تکیه داده بود و با شوکرش بازی میکرد گفت چطوره به نظرت خانوم اردلان گفت والا چه عرض کنم زیادم انگار بچه نیست خانوم رو کرد به دخترک و گفت دختری دخترک هاج و واج نگاه میکرد پرسیدم دختری چته تو تا حالا کس دادی کسی کردتت زبونت رو موش خورده از این خانوم وکیل یاد بگیر چه بلبل زبونه در بیار ببینم همه رو در آر پستون و کس کوچولوت رو هم میخوایم ببینیم مادر دخترک با چشمان بسته همانجا نشست روی زمین تقریبا از گریه به حالت خفگی افتاده بود و حبابهایی از بینی اش بیرون زده بود که با هر دم و بازدمش بیشتر و بیشتر میشد خانوم رو کرد به مادر دخترک خب فکر کنم حالا داری متوجه میشی که اینجا گه زیادی نباید بخوری و بعد فریاد زد بجنب دختر جون اگه لفتش بدی میگم خانوم اردلان بیاد شوکرش رو بکنه توی اون کس کوچولوت که قایمش کردی از ما مهشید و نسترن با بهت و وحشت همدیگر را نگاه میکردند نسرین هنوز مطمئن نبود که کجاست در خبرها چیزهایی راجع به برخورد بد و توهین آمیز مامورین با دستگیر شدگان شنیده بود ولی اصلا فکر نمیکرد مامورین تا این درجه وقاحت به خرج دهند به هر حال هم او و هم مهشید هم از ترس و هم از شوک ناشی از این اتفاقات بی حرکت و ساکت ایستاده بودند و مات و مبهوت صحنه را تماشا میکردند دخترک با گریه و اکراه سوتینش را در آورد پستانهایش کوچک بود و برجستگیهای صورتی رنگ نوک آنها بیرون زده بود خانم اردلان با شوکر اشاره کرد به شورت دخترک که یعنی آن را هم در بیاور دخترک تکان نخورد و با دستهایش سینه هایش را پوشانده بود و صورتش از شدت گریه و شاید خجالت قرمز شده و ورم کرده بود خانوم بلند شد و به طرف دخترک رفت حالا میشد زیر نور صورتش را دید زنی بود حدودا چهل و پنج ساله و چهار شانه و اندامی ورزیده و مردانه داشت لباس و شلوار سر هم و زیتونی رنگی به تنش بود که آدم را یاد یونیفورمهای نظامی می انداخت و پوتینهای سربازی براق و واکس زده ای هم به پا داشت سینه های بزرگی داشت و از زیر پارچه های ضخیم برزنتی لباسش به وضوح خود نمایی میکرد نسترن پیش خودش فکر کرد احتمالا اینجا بازداشتگاه نیروی انتظامی یا چیزی شبیه آن نیست البته مطمئن نبود چون تا به حال گذارش به بازداشتگاههای زنان نیفتاده بود و ترجیح داد صبر کند تا بالاخره مشخص شود ماجرا از چه قرار است خانوم رفت و جلوی دخترک ایستاد صدای سیلی ناگهان همه را از جا پراند جنده کوچولو وقتی بهت میگم لخت شو یعنی لخت شو وقتی میگم میخوام کس ت رو ببینم یعنی میخوام ببینم بین پاهات چی داری من میرم میشینم سر جام تا قبل از اینکه برسم به صندلیم نباید شورت توی پات باشه و با قدمهای بلند سر جایش برگشت و روی صندلی اش نشست دخترک با دستپاچگی در همان فاصله شورتش را در آورده بود و همانجا زیر پایش انداخته بود برش دار بنداز روی لباسهات دخترک اطاعت کرد جورابهات رو هم در بیار فکر کن اومدی حمام دخترک خم شد و جورابهایش را بیرون آورد وقتی برای در آوردن جورابهایش خم میشد و پستانهایش آویزان میشدند به وضوح مشخص میشد که پستانهایش هنوز چقدر کوچکند بیا چند قدم جلوتر دخترک جلوتر رفت نور زیادی که بر بدنش می تابید او را کامل در معرض دید قرار داده بود موهای بدنش به بوری میزد و از پشت بدنش هنوز فرم زنانه نگرفته بود ساقهای پایش ظریف و باریک بود و رانهایش کشیده و دخترانه با یکی از دستهایش پستانهایش را پوشانده بود و با دیگری جلوی بدنش را دستهات رو بردار دخترک سرش را پایین انداخته بود و میلرزید ناگهان لحن خانوم مهربان شد دخترم دستات رو که اینجوری گرفتی خب من نمیتونم کس ت رو ببینم همه این کارا رو کردیم که من کس کوچولوت رو ببینم دیگه غیر از اینه و نعره زد دستات رو بذار پشت سرت همین الان دخترک تکانی خورد و اطاعت کرد خب چی میگی خانوم اردلان خیلی بچه ست خانوم اردلان رو کرد به دخترک چرا شیو نمیکنی مامانت نمیذاره خانم با خنده گفت شرط میبندم مادرش خودش حسابی سفید کرده اون پائینا رو اونوقت دخترش باید دور کسش اینهمه مو داشته باشه خانم اردلان که انگار چیزی به ذهنش رسیده بود سریع پی حرف را گرفت و با خنده گفت شرط ببندیم و رو کرد به دخترک تو چی میگی مامانت موهای کسش رو میزنه یا مثه تو اون پائینش جنگل مولاست دخترک دستهایش را پشت گردنش گذاشته بود و شانه ها و پستانهای کوچکش با هق هق تکان میخورد خانوم گفت الان معلوم میشه دختر جون اگه تو بهمون نگی مجبور میشیم مامان رو هم مثل خودت لختش کنیم ها کس مامان رو دیدی تا حالا دخترک اصلا نای حرف زدن نداشت مادر دختر روی زمین نشسته بود ودیگر به خر خر افتاده بود خانم اردلان برو شلوارش رو در بیار خانوم کوچولومون که حرف نمیزنه دوست نداره راجع به کس مامانش نظر بده دخترک ناگهان به حرف آمد و با هق هق گفت داره اونم داره دو زن نگاهی به هم کردند و زدند زیر خنده خب داره که نشد حرف مثل مال توئه یعنی دخترک نمیدانست چه بگوید خانوم اردلان برو چشم بند ننه ش رو باز کن کس دخترش رو ببینه بذار بفهمه چه ظلمی در حق این دختر میکنه وقتی نمیذاره اونجاش رو شیو کنه دخترک باز با هق هق و برای اینکه مادرش را خلاص کند ناگهان به حرف امد و گفت تقصیر اون نیست اون چیزی بهم نمیگه خب پس خودت نمیزنی بیا جلوتر ببینم دختر جلوتر رفت خانوم از پشت میزش بلند شد و به سمت دختر رفت چراغ بزرگی که بالای میز بود را روشن کرد دخترک را مثل پر کاهی از زمین بلند کرد و روی میز بزرگ چوبی نشاند دخترک محکم هر دو پایش را به هم چسبانده بود و میلرزید خانوم رو کرد به خانم اردلان و گفت که چشمان مادرش را هم باز کنند خانم اردلان چشم بند را از روی چشمان مادر دخترک برداشت نگاه مادر به بدن لخت دخترش افتاد که روی میز و زیر نور نشسته بود و خانوم هم مقابلش ایستاده بود خب حاج خانوم این دختر نازت تا حالا به کسی داده یا نه و در همان حال به خانم اردلان اشاره کرد که چسب روی دهان زن را هم باز کند چسب که باز شد مادر دخترک شروع به نفس نفس زدن کرد موهایش آشفته بود و حسابی عرق کرده بود صورتش مثل لبو قرمز شده بود بریده بریده گفت شما رو به خدا ببخشید بذارین بره اذیتش نکنین هرچی بگین من من هرچی اذیتش نکنین خانوم نگاهی به همکارش انداخت و گفت میگه هرچی بگیم گوش میده به شرطی که دخترش رو اذیت نکنیم خانم اردلان خندید خب ببین من که نمیخوام دخترت رو اذیت کنم من با خانوم اردلان یه شرط بستم میخوام بدونیم دخترت تا حالا با کسی خوابیده یا نه همین ز طرفی این کار هم لازمه و باید توی پرونده ش بنویسم و در همین حال چشمکی به خانوم اردلان زد مادر دخترک فقط گریه میکرد و خودش را به سمت دخترش میکشاند اما پایش بسته بود و تقلایش فایده ای نداشت خانوم رو کرد به دختر اما من اینجوری که تو رو معاینه نمیکنم من فقط وقتی حاضرم کس کوچولوت رو نگاه کنم که کاملا بدون مو باشه و چون ممکنه موقع شیو کردنش وول بخوری و زخمی بشی باید اول خانم اردلان به همین میز محکم تو رو ببنده در همین حال خانم اردلان جلو آمد و پای چپ دختر را گرفت و به سمت گوشه میز کشید طنابی به گوشه میز چوبی متصل شده بود خانم اردلان مچ پای باریک دخترک را از میان حلقه طناب رد کرد و با کشیدنش آن را محکم نمود دخترک تقریبا به طور کامل به سمت کنج چپ میز برگشته بود و سعی داشت پاهایش را بسته نگاه دارد خانم اردلان به دخترک رو کرد و گفت ببین اون پات رو هم باید ببندم به اون گوشه میز میبینی اون حلقه رو باید مچ پات بره توی اون حلقه الکی نچرخ این ور دخترک ساکت و رنگ پریده و خسته مینمود مادرش گریه میکرد و به طور نامفهوم چیزهایی میگفت خانوم خودش پای دیگر دخترک را گرفت و کشید به سمت حلقه آن سوی دیگر میز بدن سفتی داری دخترها باید از سنین کم ژیمناستیک رو شروع کنن این برای خودشون خوبه موقع زایمان به دردشون میخوره دخترک جیغش در آمده بود زانوهایش خم شده بود و عرق به همه جای بدنش نشسته بود به هر تقلایی بود پای دیگر دخترک را هم به آن سوی میز بستند کاملا معلوم بود که پاهای دخترک بیش از حد توانش کشیده شده کس دخترک حالا زیر نور و در برابر دیدگان گروه محکومین قرار داشت خانم اردلان به پشت میز رفت و سر دخترک را گرفت و خوابانش روی میز و محکم نگهش داشت خانم اردلان از کشوی میزش یک تیغ بلند بیرون آورد و زیر نور گرفت و بعد نگاهی به کس دخترک کرد با دسته تیغ چند ضربه آرام به روی کس او نواخت و بعد فکری کرد و ناگهان رو کرد به خانوم اردلان دستهای مادره رو باز کن خانم اردلان سریع این کار را انجام داد هنوز پای مادر دخترک به زمین بسته شده بود خوب گوش کن ببین چی میگم تکرار هم نمیکنم آبغوره الکی نگیر خودت دوست داشتی بیای به این مهمونی و حالا هم اومدی تا ده میشمرم همه لباسهات رو در میاری و درست مثل دخترت لخت لخت میشی دلیلش رو بهت بعدا که لخت شدی میگم اگه تا شماره ده شمردم و لباسی به تنت مونده بود با همین تیغ لبه های کس دخترت رو میبرم و ختنه ش می کنم مطمئن باش این کار رو میکنم و در همین حال با دو انگشت یکی از لبه های کس دخترک را گرفته بود و میکشید شروع کرد به شمردن یک دو سه مادر دخترک مثل دیوانه ها شروع کرد به لخت شدن و هنوز به شماره هفت نرسیده بود که چیزی به تنش نمانده بود خانوم و خانم اردلان نگاهی به هم کردند و پوزخندی زدند مهشید و نسترن هاج و واج مانده بودند داستانهایی از کهریزک و تجاوز به زندانیان مرد شنیده بودند ولی اصلا به مخیله شان هم خطور نمیکرد که در بازداشتگاههای زنان هم نسبت به بازداشت شدگان رفتارهایی اینچنین صورت بگیرد آنها نمیدانستند جایی که هستند نه یک بازداشتگاه زیر نظر نهادهای امنیتی که بازداشتگاهی غیر قانونی و مخفی ست که گروهی انسان خود سر با هدف پاک کردن جامعه از عناصر نامطلوب و یا فاسد تشکیل داده بودند این افراد تقریبا همگی گرایشات سادیستی داشتند مالک اصلی این بازداشتگاه و یا به قول خودشان خانه تنبیه فردی به نام ایرج بود محل بازداشتگاه هم کارخانه ی متروکه ای در حاشیه شهر تهران بود که در اصل متعلق به پدر ایرج بود ایرج که پس از مرگ پدرش کارخانه متروکه را نیز در کنار خیلی چیزهای دیگر به ارث برده بود تصمیم گرفت که ایده ای را که همیشه در ذهن داشت عملی کند او از پول و امکانات خود استفاده کرد و شروع به تهیه مقدمات کار نمود برای این کار علاوه بر پول و امکانات نیاز به ایدئولوژی ای داشت که بتواند افرادی را در گروه خود جذب کند و مهمتر آنکه این افراد را در گروه نگاه دارد و چه ایدوئولوژی بهتر از اصلاح جامعه ای ناپاک و غیر قانونمند ایرج از طریق فروم هایی در اینترنت با افرادی که گرایشاتی مانند او داشتند ارتباط برقرار کرد و پس از مدتی با جلب اعتماد آنها و تبیین دیدگاه هایش توانست تیمی متشکل از سه مرد و چهار زن تشکیل دهد خانوم اولین کسی بود که به عضویت گروه در آمد و بعد از ایرج ارشد ترین فرد گروه بود معمولا افراد به صورت دوره ای در گروه فعالیت میکردند و روز دستگیری مهشید و نسترن تنها چهار نفر در جلسه بازجویی مقدماتی حضور داشتند ایرج اما خود پای ثابت گروه بود روال کار این بود که تیم شکار به سطح شهر میرفت و قانون شکنان را شناسایی و در اولین فرصت تحت پوشش مامورین امنیتی اقدام به بازداشت آنها میکرد در انتخاب سوژه ها که همگی زن بودند فرم بدن و صورت و نحوه پوشش آنها اهمیت داشت ماههای اول صرفا بر روی زنان خیابانی زوم میکردند ولی بعدها ایرج که میدید که تحقیر یا شکنجه جنسی یک زن هرجایی که بعضا به این رفتارها عادت دارند لطفی ندارد دستور جدیدی داد و آن این بود که قانون شکنان حتی در حد عبور از یک چراغ قرمز نیز باید دستگیر و تنبیه شوند و از آن روز بیشتر زنان و دخترانی که به دام او می افتادند از قشرهای بالای اجتماع و یا دختران کم سن و سال بودند وقتی دستگیر شدگان را می آوردند تنها بخش کوچکی از سالن را با پروژکتورهای پر نور روشن میکردند و متهمان را با چشمان بسته درست زیر نور قرار میدادند و ایرج یا بقیه اعضای مرد تیم که حضور داشتند بدون اینکه قربانیان متوجه باشند در کنج تاریکی از سالن صرفا شاهد بازجویی مقدماتی از دستگیر شدگان بودند این کاربرای این بود که به زنان این احساس را بدهند که در یک بازداشتگاه زنان هستند و اگر بد رفتاری و تحقیری هم هست روال کار معمول در اینجور محیطهاست تجربه به ایرج ثابت کرده بود که تحقیر زنی که حس کند در اسارت یک سیستم است بسیار لذت بخش تر از تحقیر زنی ست که احساس کند در اسارت یک فرد قرار دارد کار بازجویی های مقدماتی را خانوم و خانم اردلان انجام میدادند خانوم یک میسترس تمام عیار بود و عاشق این کار بود دختران کم سن و یا ریز نقش انتخاب اولش بود و معمولا در جلسات بازجویی اش اول به آنها گیر میداد و یک چیزی را بهانه میکرد و به اسم تنبیه و زهر چشم گرفتن از بقیه هر بلایی دلش میخواست بر سر قربانی اش می آورد لذت این تنبیه ها برای او به این بود که در جلوی چشم قربانیان دیگر و شریک خود خانم اردلان و در حالی که میدانست ایرج هم نظاره گر است تصمیم میگرفت با قربانی چه کند ان روز همان اول که دخترک را دید و فهمید که مادرش هم همراه اوست به شدت هیجان زده شده بود تحقیر یک مادر ودختر جلوی چشم یکدیگر چیزی نبود که بتواند از آن چشم پوشی کند و این مادر و دختر هم به سادگی بهانه لازم را به او دادند این نکته را هم بگوئیم و به ادامه جلسه بازجویی مقدماتی بپردازیم و آن اینکه اکثر زنان دستگیر شده همه ی تقلا و تلاششان قبل از دستگیری بود یعنی سعی میکردند سوار ون نشوند و خیلیها نیز که سمج تر بودند اینگونه از خانه تنبیه جسته بودند اما آنهایی که دستگیر میشدند و چشم بند به روی چشمشان قرار میگرفت چون داستانهای زیادی از وضعیت بد بازداشتگاهها شنیده بودند هر اتفاقی که می افتاد فکر میکردند روال عادی بازجویی ست و برای اینکه بیشتر تنبیه و تحقیر نشوند در سکوت یا میان هق هق گریه شاهد اذیت و آزار دوستانشان و یا مطیع فرامینی بودند که صادر میشد اولین چیزی که بعد از بیرون آوردن لباسها به چشم می آمد سینه های عمل کرده مادر دخترک بود و البته کس بی مویی که کمی لبه هایش آویزان مینمود ولی با این حال هوس انگیز بود خانوم با خنده گفت خانم اردلان اصلا زیر اون مانتوی دراز و بی ریخت فکر نمیکردم یه همچین هیکلی قایم شده باشه چطوره خانم اردلان که سر دخترک را رها کرده بود آمد آن سوی میز و با پا از داخل به ساق پای زن ضربه زد زن پاهایش را کمی باز کرد مچ دستهایش را گرفت و گذاشت پشت گردنش به سمت میز برگشت و طناب بلندی آورد و خیلی سریع یک سرش را پرتاب کرد بالا طناب آن بالا از بین میله ای که بالای سر زنان بود رد شد و برگشت خانم اردلان که معلوم بود انقدر این کار را تکرار کرده که همه مراحلش را حفظ است مچ دستهای زن را با آن بست و سپس سر آزاد طناب را کشید دستهای مادر دخترک بالا رفت طناب را از میان یک ستون رد کرد و با همه قدرت کشید مادر دخترک با فریاد به اندازه ده سانت از روی زمین بالا کشیده شد طناب را فیکس کرد و آمد و میله ای که دو سر آن حلقه هایی بود را به پاهای زن بست این برای این بود که پاهای زن باز نگه داشته شوند همه این کارها در کمتر از یک دقیقه اتفاق افتاد زن جیغ میزد و معلوم بود کتفهایش دارد از جا در می آید خانم اردلان میان لباسهای زن و دخترش گشت و شورت هر دو را پیدا کرد و مچاله کرد و چپاند توی دهان زن حالا مادر زیر نور با پاهایی باز آویزان بود و روبرویش دخترک گریانش به میز با پاهای باز بسته شده بود و منتظر سرنوشتش بود خانوم همانطور که با تیغ توی دستش بازی میکرد رو کرد به نسرین و مهشید دلتون نسوزه باید بهشون یاد بدیم که بازداشتگاه جای عره گوز کردن اضافی نیست مخصوصا شما خانوم اشاره کرد به مهشید حواستون رو جمع کنین میتونستین شما جای این زن باشین حالا یکی تون داوطلب شه پشمای این دختر رو بزنه مهشید و نسترن آشکارا تکان خوردند صدایی ازشان بیرون نمی آمد در همین حال خانم اردلان دوباره به سمت میز رفت و یک تکه کابل بیرون آورد خانوم گفت چرا خشکتون زده نکنه توقع دارین گند و کثافت لای پای این دخترک رو من تمیز کنم رو کرد به مهشید تو اون تیغ رو بر میداری و قشنگ شیو میکنی کسش رو البته ما اینجا کف نداریم همینجوری میتراشی اگه خیلی دلت سوخت براش میتونی تف بزنی تا زمانی که شیو این دخترک تموم بشه ننه ش این بالا شلاق میخوره پس اگه دوست داری این زن کمتر زجر بکشه زود کارت رو تموم کن خانوم اردلان حاضری شما خانم اردلان دستی به بدن برهنه زن کشید و با علامت سر جواب مثبت داد مهشید هنوز هاج و واج مانده بود که صدای صفیر کابل و سپس برخورد با بدن برهنه زن او را از جا پراند خانم اردلان با همه قدرت دستش را عقب میبرد و کابل را بر تن زن فرود می آورد بلافاصله پس از هر ضربه رد آتشین آن بر تن زن باقی میماند زن مثل یک ماهی که بیرون از آب افتاده باشد پیچ و تاب میخورد خانوم به طرف دخترک رفت و از پشت هر دو دست او را محکم گرفت مهشید گیج و حیران به طرف دخترک رفت تیغ را برداشت و خیلی آرام شروع کرد از بالای کس تراشیدن بدن دخترک از شدت عرق خیس خیس بود و همین کار را کمی راحت میکرد اما جیغ و فریاد دخترک سالن را برداشته بود معلوم نبود از درد تراشیدن فریاد میزند یا به خاطر شرایط مادرش است مهشید برای اینکه درد دخترک را کمتر کند آب دهانش را بر روی کس دخترک ریخت و با دست آن را پخش کرد از ترس اینکه دخترک را زخمی نکند با احتیاط این کار را میکرد از طرفی دستش میلرزید و جلوی اشکهایش را نمیتوانست بگیرد صدای صفیر شلاق دائم به گوش میرسید خانوم به صدا در آمد اینجوری که تو میتراشی که ننه ش میمیره اون بالا مهشید کنترلی روی لرزش دستانش نداشت و گاه خراشهای کوچکی ایجاد میشد و خون به آرامی به جریان میفتاد با خودش فکر کرد باید سریع این کار را تمام کند و به هر حال چند خراش بین پاهای دخترک بدتر از ضربات آن کابل نیست پاهای دخترک کاملا باز بود و حتی مقعد دخترک هم زیر نور در معرض دید قرار داشت و مانعی بر سر حرکت تیغ نبود عانه دخترک را که تراشید رسید به جاهای حساس تر که دقت بیشتری میخواست مشکل اینجا بود که تیغ کند بود و هر ناحیه را باید چند بار میکشید تا کاملا بدون مو شود و مجبور بود لبه های کس دخترک را بگیرد و بکشد تا حرکت تیغ در آن نواحی میسر شود خانم اردلان سبک شلاق زدن خودش را داشت اول پشت زن قرار میگرفت و به ضربان را به کمر و باسن زن مینواخت سپس جا عوض میکرد و می آمد جلو و بر روی شکم و سپس پستانها ضربه میزد تقریبا همه ضربه ها را افقی مینواخت وقتی خطهای سرخ بر روی بدن سفید زن زیاد شدند سعی میکرد ضربات را درست روی کس زن بنشاند پاهای زن به خاطر آن میله تقریبا به زاویه نود درجه باز بود در این حالت حرکت شلاق از پایین به بالا و عمودی بود مهشید نمیتوانست این صحنه ها را ببیند ولی صدای سفیر کابل و برخوردش با پوست لخت زن او را متوجه وخامت اوضاع کرده بود نسترن اما در سکوت شاهد این بی رحمی بود انقدر بریدگی و خراش بر روی کس دخترک به وجود امده بود که دختر تقریبا از حال رفته بود و بین پاهایش هم ورم کرده و خونین مینمود مهشید گفت تمام شد صدای شلاق قطع شد خانوم دخترک را که بی حال افتاده بود رها کرد و امد جلو سرش را برد نزدیک یک بطری آب از کنار میزش برداشت و روی کس دخترک ریخت که خونها و موها را بشوید مهشید فرصتی پیدا کرد که نگاهی به مادر دخترک بیندازد تقریبا از هوش رفته بود و تمام بدنش را رد شلاق پوشانده بود خانوم سرش را نزدیک تر برد هنوز اینجا و آنجا تکه هایی از مو به پوست اطراف کس دخترک چسبیده بود خانوم رو به مهشید کرد و گفت خوب نیست کارت کس خودت رو هم همینجوری میتراشی مهشید سرش گیج رفت تکیه داد به میز که زمین نیفتد خانوم از جیب لباسش فندکی بیرون آورد روشن کرد و در کمال ناباوری آن را به طرف کس دخترک برد شعله را به آن قسمتی که هنوز کمی مو داشت نزدیک کرد موها شروع کردند به کز خوردن و بوی مو و سوختگی بلند شد دخترک ناگهان جیغ بلندی زد و تکانی خورد و دو دستش را که حالا آزاد شده بود جلوی بدنش گرفت تا مانع از این کار شود خانم اردلان شلاق را گوشه ای انداخت و به طرف دخترک رفت و هر دو دستش را گرفت و به پشت بدنش پیچاند خانوم در حالی که میخندید با شعله فندکش بازی میکرد نسرین که تا ان لحظه ساکت بود با نا امیدی نالید که آخه چرا این کارا رو می کنین خانوم بی توجه به نسترن رو کرد به مهشید چرا این دوستت خفه نمیشه و اشاره کرد به خانم اردلان که دختر را باز کند پاهای دختر را که باز کردند به سختی توانست روی پاهایش بایستد دخترک گریه میکرد و میلرزید خانوم دستور داد مادر دخترک را هم که به هوش آمده بود پایین بیاورند خانم اردلان شورتها را یکی یکی از دهان مادر دخترک بیرون کشید و بعد دست و پای زن را باز کرد زن به شدت به سرفه افتاده بود و نفسهای تند و سریعی میکشید میخواست روی زمین بنشیند که خانوم گفت همانجا سر پا باید بایستد وگرنه دوباره او و دخترش تنبیه میشوند زن به هر جان کندنی که بود با بدنی پر از جای شلاق این بار ساکت و بدون سر و صدا ایستاد و دخترکش را در آغوش گرفت از هر دوی آنها خواسته شد که شورتهایشان را پایشان کنند و ساکت سر جایشان بایستند شورتها کاملا از بزاق دهان مادر دخترک خیس شده بود و چنان به بدن آنها میچسبید که زیاد فرقی با نپوشیدنش نداشت از مهشید خواسته شد که با یک جارو و خاک انداز تمام موهای ریخته شده را جمع کند و لباسهای اضافی را نیز همه را گوشه ای روی هم انباشت کند کارها که انجام شد همه را درست مثل اول به خط کردند و خانوم ظاهرا خطاب به همه گفت خب ما اینجا دو تا خانوم محترم داریم و دو تا خانوم تقریبا لخت موقع اومدن اینجا همه تون یه شکل بودین همه تون باد دماغ داشتین فکر میکردین یه شهروند محترم هستین و حقوق شهروندی دارین یا لااقل انسان هستین الان مطمئنم لااقل این دو تا خانوم اشاره کرد به مادر و دختری که تقریبا لخت ایستاده بودند و میلرزیدند کمی توی پیش فرضهای ذهنیشون تجدید نظر کردن ولی خب شما دو تا خانوم مخصوصا شما خانوم وکیل احتمالا این حس رو ندارین توی دلتون میگین اون دو تا اشتباه کردن و تنبیه شدن خوشحالین که شما اشتباه نکردین و شایدم خوشحالین که من بهتون گیر ندادم مکثی کرد و دوباره ادامه داد اینجا فقط قسمت پذیرش بازداشتگاه هست ما هنوز کسی رو به معنای واقعی کلمه تنبیه نکردیم اصلا من بدون اجازه از مافوقم چنین اختیاری ندارم که کسی رو تنبیه کنم من فقط به این مادر و دختر لطف کردم و برای اقامت در بازداشتگاه آماده شون کردم به شما دو تا این لطف رو نکردم اول از همه اینکه از اون در که رد بشین اشاره کرد به دری که احتمالا در سمت راست قرار داشت و در تاریکی قابل دیدن نبود تازه میفهمین اینجا کجاست بعضیها لخت و تحقیر شده و شلاق خورده از اون در رد میشن و بعضیها هم مثل شما دو تا خانوم محترم همینجوری ترگل ورگل با رژ گونه و کفش پاشنه ده سانت در همین حال اشاره کرد به خانوم اردلان خانم اردلان کفشای این خانوم رو هم بیارین براشون تا بپوشن و اینجور پا برهنه روی این زمین سرد راه نرن همونجور که توی خیابون قدم میزدن بذار از این در رد شن خانم اردلان سری با خنده تکان داد و بیرون رفت خانوم ادامه داد من انتخاب رو میذارم به عهده خودتون میتونم آماده تون کنم مثل این مادر و دختر که اونجا کمتر بهتون سخت بگذره یا اینکه بذارم واقعیت این بازداشتگاه شما دو تا رو غافلگیر کنه و این رو هم بدونین نود درصد کسانی که من بهشون لطف نمیکنم هیچوقت از اینجا بیرون نمیرن سکوتی برقرار شد کسی حرفی نزد پس از یک دقیقه صدای باز شدن در آمد و خانم اردلان از تاریکی سمت چپ سالن وارد محوطه پر نور شد کفشهای پاشنه دار را انداخت جلوی مهشید و رفت با پوزخندی کنار خانوم ایستاد مهشید اما تکان نخورد نسترن درون خودش داشت با خودش کلنجار میرفت مطمئن نبود این زن بلوف میزند و یا واقعا به نفعشان است خودشان را در اختیار این زن قرار دهند چیزهایی که در همین مدت دیده بود آنقدر عجیب و غیر قابل باور بود که حدس زدن اتفاقات بعدی برایش ممکن نبود تصمیم گرفت ریسک کند و خودش را از تک و تا نیندازد میدانست اگر آنجا یک بازداشتگاه قانونی باشد به خاطر آشنا بودنش به مسائل حقوقی ممکن است نسبت به او سخت گیری کمتری کنند تصمیمش را گرفت و رو به مهشید کرد و گفت کفشهات رو پات کن این خانوم صرفا مسئول پذیرش بازداشتگاه هست و قطعا هیچ اختیاری نداره این داره از ترس ماها سوء استفاده میکنه برای این کارش هم توی دردسر میفته مهشید آشکارا میلرزید خانوم چشمانش برق زد و گفت تصمیم بگیرید تا یک دقیقه دیگر چشم بندهایتان را میزنیم و دستهاتون رو میذارین روی شونه همدیگه و با هدایت خانم اردلان از این در رد میشین و رو کرد به مهشید و ادامه داد دوستت ظاهرا تصمیم خودش رو گرفته تو هم فکرهات رو بکن میتونی همه لباسهات رو در بیاری همین الان کمی مکث کرد و گفت اگه کس ت مو داشته باشه همینجا و درست همونجوری که این دختر رو شیو کردی شیو میشی با پاهای باز و جلوی چشم دوست وکیلت و این دو مادر و دختر و البته من و خانوم اردلان دوستت مهشید این کار رو برات میکنه و تو هم ازش میخوای که این کار رو انجام بده به حرف من که ظاهرا گوش نمیده تا زمانی که اون بین پاهات رو نتراشیده حق نداری بدون لباس از این در رد شی البته همه اینها در صورتی هست که تو هم مثل این خوک کوچولو اشاره کرد به دخترک کست پر مو باشه اگه دوست نداشته باشی به نصیحت من گوش بدی باید با لباس کامل وارد بازداشتگاه بشی که البته این کار همونطور که گفتم میتونه عواقب بدی برات داشته باشه تو نمیدونی پشت اون در چه اتفاقی برای زنهایی که با لباس وارد میشن میفته ولی من میدونم با سر اشاره کرد به ان مادر و دختر و ادامه داد فکر میکنی برای چی دستور دادم این دو تا شورتهاشون رو نگه دارن برای اینکه حقشون نیست کاملا لخت از این در رد بشن امیدوارم این رو بفهمی مهشید انقدر ترسیده بود که قدرت فکر کردن نداشت به خودش میلرزید و آرام آرام اشک میریخت نسترن بازویش رو گرفت و تکان داد نترس مهشید این کاری رو که من میگم بکن کفشهات رو بپوش و به حرفش گوش نکن 8 7 8 3 8 7 8 1 8 2 ادامه نوشته

Date: May 30, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *