سنگینی نگاش بدجور اذیتم میکرد دستو پامو گم میکردم کلا پسری بودم خجالتی تو سن ۱۹ سالگی اصن چشم چرون نبودم دزدکی نگاه میکردم ولی هیچوقت روم نمیشد مستقیم خانومارو نگاه کنم صدام زد آروم گفتم جانم سعی میکردم دستو پامو گم نکنم درسته استادم بود ولی من تنها تو خونش ب اصرار خودش این مدت خیلی کمکم کرده بود از پی ام های توی تلگرامش حس عجیبی داشتم همیشه میگفت استاد صدام نزن فکر کن دوستتم من ۱۹سال آذر ۳۳سالش بود تا حالا ازدواج نکرده بود تو دردو دلای که تو تلگرام میکردیم گفت بعد بهم خوردن نامزدیش با عشقش دیگه فکر ازدواج نداشته قیافش خوب بود ولی قدش کوتا تر از من بود قیافم نسبت به هم سن هام جا افتاده تر بود استرس داشتم دهنم خشک شده بود من خونه ی آذر تنها اینقد ساکت بودم صدای ساعت رو مخم میرفت دقیقه مث ساعت بود اینقد فضا سنگین بود اذر اومد نشست رو مبل کنارم گفت خوب چ خبر خوب شدی دیگه به فکر خودکشی نیسی گفتم ن ب لطف شما حالم خیلی خوبه مرسی ک به زندگی عادی برم گردوندید سرمو بلند کردم نوع لباس پوشیدنش خیلی فرق میکرد با بیرون لباساش چسپی تر بود برخلاف بیرون ک اصلا توجه جلب نمیکرد ولی لباسش هر چند لختی نبود ولی چسپیده و فیکس تنش بود چن ثانیه نگاش کردم باز سرمو زمین انداختم با انگشتام بازی میکردم هر سوالی میکرد سعی کردم بدون استرس جواب بدم عرق صورتمو خیس کرده بود کلرو روشن کرد گفتم یه لیوان آب میخوام پارچ رو آورد و برام آب ریخت آب رو خوردم ولی گلوم انگار هیج جوره خشک بودنش برطرف نمیشد بهم گفت تو پسر عاقلی هستی میتونی خیلی چیز هارو درک کنی مطمئنن گفتم مرسی شما لطف دارید بهم گفت راستش خودتم بهتر از من میدونی هر انسانی نیاز های داره با استرس گفتم بله میدونم گفت انسان همونجوری ک بدنش نیاز داره غذا بخوره اب بخوره بخوابه نیاز داره رابطه جنسی خودشو هم تخلیه کنه گفتم بله خوب ولی تو جامعه ما قبل از ازدواج باید سرکوبش کنیم شهوتو راه حلی نداریم گفت اره راست میگی ولی سرکوبش باعث مشکلاتی از جمله اعصاب خوردی استرس و اضطراب و میشه چون باید این نیاز برطرف بشه گفتم نمیدونم ولی شاید با خود ارضای بتونی حلش کنیم گفت شاید بتونیم با خود ارضایی حس رو موقتا از بین ببری ولی اثرات مخرب زیادی داره ولی هیچوقت باعث نمیشه این حس تمام و کمال برطرف بشه لحن حرف زدنش طوری بود ک کم کم حس میکردم شکمم خالی میشه و ک یرم راست میشه سعی کردم خودمو جمع کنم ک فهمید منم حالم بد شده اومد کنارم نشست گفت میدونم تو هم نیاز داری جوونی و من هم سنم طوریه ک باید الان شوهر داشتمو و بچه ولی بخاطر اتفاقاتی ک برام افتاده تنهام بوی نفس هاش جوری بود ک میشد فهمید شهوتی شده و گرما لحن حرف زدنش باعث شده بود من خودمو گم کنم گفت ببین هم تو الان نیاز داری هم من چرا نتونیم به هم کمک کنیم گفتم اخه استاد گفت استاد صدام نزن بهم بگو آذر گفتم اخه آذر جون نذاشت حرفمو بزنم بوسید منو گفت چقد قشنگه اسمم وقتی تو ب زبونش میاری گفتم نظر لطفته دهنش نزدیک صورتم بود از نفس هم تنفس میکردیم گفت امروز مال هم بشیم منم حرفی واسه گفتن نداشتم لبمو گذاشتم رو لبش چند دقیقه با ولع تمام لب هم دیگه رو خوردیم رو مبل خوابیدم بغل خودم سفت گرفتمش و لبشو میخوردم کم کم شروع کردم گردنشو لیس زدن نتونستم لباسشو در بیارم بدن پُری داشت پاشد خودش درآورد منم سوتینشو باز کردم از پشت با دستام همونجوری از پشت سینه هاشو گرفتم گردنشو میمکیدم حرفی رد و بدل نمیشد بینمون رو ب خودم گرفتمش سرمو بین سینه هاش کردم بوش کردم و شروع کردم خوردن سینه هاش شلوارم داشت از شق بودن کیرم پاره میشد شلوارشو کشیدم پایین کامل درش اوردم شرتشو کشیدم رو رونش با زبون شروع کردم لیس زدن کصش اهش بلند میشد با دوتا انگشت شصت و اشاره کصشو باز کردم زبونمو انداختم بین کصش لیس میزدم بهم گفت شروع کن ب کردن گفتم مگ پرده نداری گفت ن موقع نامزد بودنش پردشو از دست داده منم لباسامو در اوردم بدنم مو داشت ولی ن زیاد سیاه بود موهای سینم ولی پر نبود گفتم ک یرمو خیس کنم با تف گفت خودش خیس میکنه ک یرمو گذاشت دهنش لیس زد چن بار کفتم بسه کیرمو گذاشتم رو کصش هی میکوبیدم رو کصش اعصابش خورد شده بود منم دوست داشتم بالاخره سر ک یرمو هول دادم تو کصش یه آخی کشید بعد تا ته کردم توش یه اووف بلند گفت چن بار عقب جلو کردم میدونستم تند تند اینکارو بکنم ابم میاد ولی یواش میکردم توش کامل در میاوردم بعد باز میکردم توش کیرم حداکثر شق بودن بود چن بار تند تند تلنبه زدم خودمو کنترل کردم ابم نیاد کشیدم بیرون یه کم زبون کشیدم رو کصش لرزید و ابش از کصش لیز خورد چشاشو بسته بود پاشو بلند کردم از پشت بکنم گفت نه گفتم منم باید ارضا بشم ولی نذاشت دوباره کیرمو گذاشتم تو کصش چن باری تلنبه زدم دراوردم با فشار ریخت رو شکم و رون هاش من ک خسته شده بودم خیلی کلی عرق کرده بودم آذر هم نا نداشت هر دوتامون دراز کش بغل هم خوابیدیم بعد از ۲۰ دیقه رفتم دسشویی خودمو تمیز کردم لباسامو تنم کردم گفتم دستت درد نکنه اذر جون منو بوسید گفتم من میرم دیگه دیر شد گفت باشه عزیزم منم میرم حموم شب تو تلگرام بهت پیام میدم شب بهم پی ام داد گفت مرسی عزیزم قول بده پیش کسی نگی اتفاقات بین مون رو بعد از اون دوبار دیگ سک س داشتیم بعدش دیگه گفت میخواد شوهر کنه خواستگار داره و هر اتفاقی ک افتاده رو فراموش کنم منم قبول کردم نوشته
0 views
Date: February 8, 2019