خاطرات من مربوط به مدتها پيشه و الان سه سال تحت درمان تا آثارشون جبران بشه هرچند آثار بيرونيش تا پايان عمر جايى نميره و همرامه و اذيتم ميکنه اول بگم هرآدمى اشتباهاتى توى زندگيش داره و تاحدودى خودش مقصر وتاحدودى هم شرايط مقصرن من همه چيوبراتون مينويسم ومتوجه خواهيد شد که چى ميگم البته بگم بدون شک مقصراصلى خودمم که مريض جنسى بودم ولى چون نا آگاه بودم وتو خونواده اى که تقريباکم سوادن رشد کردم ديگه پيش اومد اميدوارم که درحقيقت براى کسى سکساى اشتباه رخ نده چرا که کابوسه هرلحظش کابوسه وتا پايان ولت نميکنه اين ماجراهارو براى نزديکترين دوستم تعريف کردم و الان که اينجا مينويسم ديگه جنبه شکنجه دهنده برام ندارن وفقط توى ذهنم هستنو سعى ميکنم عادى وکم رنگشون کنمو قبحشو حداقل سطحى ازبين ببرم من از بچگى ازهم سنام نسبت به جنس مخالف کنجکاوتربودم و خب چون بچه بودم نزديکترين جنساى مخالف بهم سوژهاى کنجکاوى بودم برام مثل زعمو زندايى عمه خاله دختراشون عروساشون متاسفانه مامانم شش ياهفت سالم بود که سکس باباومامانو ديدمو مثل يه شوک بزرگ توى ذهنم نقش بستو تا سالها جلوى چشمم بود ازاون موقع به بعدهميشه دوس داشتم پيگير رفتاراشون باشمو دوباره باهم ببينمشون و يه جورايى ازهمون موقعها درمورد مامانم فانتزى هاى سکسى داشتم حدوداى سيزده چهارده سالگى بودم که شغل بابام به بيرجند منتقل شد و دوسه ماهى يکبار ميومد مرخصى اون موقع ها تازه جلقو شروع کرده بودم و سوژه جلقم بيشتر سکس مامانم باديگران بود که يکى ازعادتاى منه مريض اين بود که به مردا نگا کنم تو مهمونيا ببينم کى تو نخه کيه وصدالبته کى تو نخه مامانه من درمورد مامانم بخوام صحبت کنم اون موقع سى و پنج سالهو اين حدودا بود و درمورد جزئياتو ابعادش دوس ندارم حرف بزنم فقط بگم مثه برف سفيده اعتقاداتش هم معموليه نه خشک مقدس نه بى دين اما مسلمون رفت وآمدو مهمونى روهم دوس داره و اهل شوخى وخنده است داشتم ميگفتم که برام مهم بود کى تو نخ کيه هميشه فکره کثيفم دنبال اين چيزابوده و چون هميشه مراقب بودم زياد برام پيش ميومد که مسائل تحريک کننده رو بفهمم متوجه شده بودم که سه نفر به شدت تو کفشن و هميشه دارن نگاش ميکننو دلشون ميخواد ترتيبشو بدن يکيش عموى خودش بود که سالش بودو زنو بچه داشت و شوهر دوسته خودش سعيدآقا و يکى از دوسته بابام على و البته دوست خودم که بعدا بهم گفت خودم متوجه نشده بودم خلاصه فانتزى سکسيم شده بود سکس مامانم با اينا روز به روز بلوغو بيشترحس ميکردمو زندگى با مامانم که تا قبل ازاون مسائل تحريک آميز زيادى درموردش توى ذهنم بود سختتر ميشد تا اينکه يه شب که ازعروسى برگشته بوديم موقع عوض کردن لباس کاملا لخت ديدمش حواسش به من نبود ازتوى آينه چند دقيقه سينه و باسنشو نگاه کردم و تاصب خوابم نرفت حتى چندبار رفتم ازروى پتو به باسنش دست زدم اوج دوره بلوغ بودم به شدت رفتم توکفش والبته خب مثل همه مادراى ديگه توى خونه راحت ميگشت اکثرا با تاپو دامن بود وهميشه آرايش ملايمى داره وقتايى که مى رفت حموم موقع بيرون اومدن هم خيلى مراقبت نميکرد وبارها بدنشو ديدم البته خب فکرشو نميکرد که پسرش داره با نظر بهش نگا ميکنه اون روزا با يکى ازصميمى ترين دوستام که هم کلاسيمم بود درمورد سکس وزن زيادحرف ميزديم تا اينکه يه باربهم گفت کاش مامانم دوست پسرداشت من ميديدمشون منم که ازخدا خواسته ديدم ياردرخانه وماگرد جهانيم سفره دلمو بازکردم که همون روز باکلى طفره وخجالت گفت منم به عشق مامانت جلق ميزنم بهش گفتم برام تعريف کن چيه مامانمو دوس داريو اگه باهاش باشى چى کارميکنى اينم بگم اين حرفا شروع سالها اشتباهو بدبختى بود تازه هم با سايتاى سکس داستان خانوادگى آشناشده بودم فقط کارم شده بود خوندنو تصوره مامانو جلق زدن البته ازوقتى بامجتبى درموردش حرف زدم کمى آروم شده بودمو جدى توفکر کردنش ياديدن کرده شدنش بودم ديگه بامجتبى راحت شده بودم درمورد مامانامون مدام حرف ميزديمو بيشتر مامانه من چون هردومون توکفش بوديم و نهايتا منه الاغ به مجتبى گفتم مجتبى مخ مامانمو بزن باهاش سکس کن اونم بچه بود منم بچه فکرکرديم شهر هرکى به هرکيه يه چندوقتى زياد ميبردمش خونه و هى سعى ميکردم بهش ياد بدم بره با مامانم حرف بزنه صميمى شه ولى خب فايده نداشت خيلى بچه ترازاونى بود که واقعا اينکارعملى بشه و نتيجتا هم مامانم به خاطر نگاهاى تابلوى مجتبى و لبخنداى احمقانش بهم گفت اين پسره خله ديگه خونه نيارش براى مجتبى تعريف کردم کلى ضدحال خوردوديگه خونه نبردمش درباره مامانم با پسرعموم هم صحبت کرده بودم ولى ازاونم نا اميد بودم اونم بچه بود تا اينکه يه روز منه بيشعوره مريض از يه موقعيت سوءاستفاده کردمو نتتيجش اولين لگدرو بهم زد وآبرومو برد ولى من آدم بشو نبودم اينجورى بود که سعيدآقا شوهر دوسته مامانم اومده بود عکساى مهمونى لعنتيشون رو که تو کامپيوتر مابود بزنه روى سى دى ببره اون موقع هنوز فلش نبود منم براش سيستم رو روشن کردمو اومدم بيارم فايل عکساى مهمونيشون که يهو يه فکرشيطانى به سرم زد باخودم گفتم اينکه مامانه منو با چشماش خورده بذار يه چندتا عکس با لباس سکسى از مامانم ببينه عکس العملشو ببينم کيف کنم اين شد شروع کردم به گشتن الکى فايلا که مثلا نميدونم عکسات کجاست و ازعمد آوردم توى فايل که چندتا عکس بالباساى سکسى مخصوص مجلس زنونه از مامانم توش بود بعد عکسارو بازکردم يکى يکى زدم جلو و اون عکسايى رو که مامانم بود زود رد ميکردم که مثلا اون نبينه اصلا نگفت چرا عکساى بيخود بازکردى ساکت نشسته بود ميديد درحين ديدن عکسا بهش گفتم الان براتون چاى ميريزم اين بود که يهوگفتم برم چاى بريزمو بيام پيداشون کنم رو همون فايل سيستمو گذاشتمو رفتم توى آشپزخونه خداخدا ميکردم وقتى درحال رفتن به اتاق بودم درحال ديدن عکساى مامانم باشه ولى متاسفانه رفتم ديدم داره از پنجره بيرونو نگاه ميکنه ولى کيرش راست بود بعد ديدم يه عکس بازه ولى پشت فايله اين زياد که از کامپيوتر سردرنمياورد زده بود موس روى فضاى فولدر عکس رفته بود زير ولى بسته نشده بود اين بود کع سريع زدم روش ديدم بععععععله سعيدآقا عکساى مامانمو داره مىبينه نگاش کردم ديدم داره منو ميبينه يه لبخند بهش زدمو چاى رو گذاشتم زمين عکسم نبستم بهش تعارف چاى زدم که بشينه خودمم نشستم يکم کرده بود وقتى ديد عکس العمله منو بعد صدامو گرفته کردمو گفتم سعيد آقا من يه کارى ميکنم نميدونم گناه ميکنم يانه نميدونم چى کارکنم ولى همش انجام ميدم خلاصه خودمو زدم به مظلوميتو ازش راهنمايى خواستم اونم پرسيد چيه مشکلت و گفت باهام راحت باش منو دوست خودت بدون منم ازخدا خواسته شروع کردم دوباره سفره دلو بازکردن اما ايندفعه با ذوق صدبرابر چراکه خودمو به ديدن سکس مامانمو يکى ديگه نزديک ميديدم حتى بهش گفتم توذهنم تخيل ميکنم شما دارى مامانمو ميکنى بيچاره معلوم بود سرخو سغيد ميشه از خجالت و ازطرفى شهوتى هم شده ازش چاره خواستم که گفت بايد عادتو ترک کنيو بدو گناهه وازاين کسشعرا که حرفاشو قطع کردم گفتم شما داشتى عکساى مامانمو ميديدى اونم کم نياوردازطرفى راحتترشده بودباهام گفت خب يه لحظه کنجکاو شدم منم مردم خب که اون لحظه تصميم گرفتم با اين دهان خوردشدم اون حرف زشتوکثيفو بزنمو ازش بخوام مامانمو ساکت شد چپ چپ وباعصبانيت نگام کرد گفت بابات خيالش راحته پسرش تو خونه است منم سريع زدم زير گريه که دست خودم نبود اشتباه کردم اين روزا حالم خرابه گريم به خاطر اين بود که آبروم جلوش رفته بود واونم اصلا همدلى نکردو کلى ريد بهم اون روز گذشت فرداش نزديکاى غروب اومد جلو دره خونه منو باخودش برد که حرف بزنيم بهم گفت نگرانه که من دوباره اشتباه نکنمو ازکسى نخام مامانمو کلى کسشعر گفت که يادم نيست فقط يادمه هزاربار بهش گفتم من مريضم نه لاابالى بى غيرت نيستم دارم عداب ميکشم ولى لذتم ميبرم وفقط بااين فکرا ارضا ميشم و کلى حرف زدو تهشم کمکى نشد فقط نتيجش اين بود که از زنو دخترش خواسته بود جلوى من باحجاب کامل بيان چون من بزرگ شدم يکى دوسالى گذشتو اتفاق خاصى نيفتاد الا اينکه بابام مرخصى هاش طولانى ترشدو غرق توى کاربود ولى مامانم اصلا درنبودش طورى رفتارنميکرد که صفت بدى بهش نسبت بدن رفتو آمده ما يکى از آشناهامون زياد شده بود که مرده همکار بابام بودو اونم خيلى وقتا نبود وزياد خونه ى هم رفتو آمد داشتيم اونم يه پسر به سن من داشت و يه دختر که ازدواج کرده بودو مابا شوهرش خيلى رفيق بوديم اونقدر که درمورد همه چى حرف ميزديم اما نه درباره مامانم تا اينکه يه شب که منو مجيد پسرشون و رامين دامادشون تنها بوديمو شراب خريديدم مست کنيم خوش بگذرونيم مجردى اون شب شهوتم زده بود بالا ودلم ميخواست درباره مسائل سکسى حرف بزنم ولى مجيد زود خابيد رامين بيداربودو داشت براى من خاطره تعريف ميکرد از سربازى و دانشگاهو اين کسشعرا که بهش گفتم رامين تو دوس دارى با زن بزرگترازخودت سکس کنى خنديد گفت خب معلومه گفتم مگه زن ندارى گفت خب حالا داريم حرفشو ميزنيم مستيم منم از اىن حرفش استفاده کردم گفتم پس منم حرفشو ميزنم گفت بزن داداش راحت باش که گفتم من به شدت دوس دارم با زن کامل سن سکس کنم خلاصه شروع کردم ازسکس گفتن تا حشرى شه بعد بهش گفتم حرفايى که شنيدى بين خودمون تا ابد بمونه البته بهش اعتماد داشتم ايندفعه سعى کردم بهتر وارد عمل بشم شروع کردم از گرايشم بهش گفتم و آخرش بهش گفتم من تو کفه مامانمم چى کار کنم ديدم لال شده فقط باتعجب نگام ميکنه گفتم چته گفت آقا راستش منم دلم ميخواد با زهرا خانوم سکس کنم خيلى من دوباره تو شهوت غرق شدم گفتم خب تا حالا کاريم کردى تورو خدا رودربايستى نکن بگو ناراحت نميشم اونم شروع کرد لو دادن که چقدر اوايل ديدش ميزدهو بعد نگاهاى معنى دارو آماربازى وقتى داشتم اينارو ميشنيدم داشتم روانى ميشدم درسته هميشه توکفش بودم ولى الان که فهميدم آماربازى کرده داشتم منفجرميشدم رامين گفت اون هم مثل تو نيازداره بايد يه جورايى ارضا شه خب گفت مامانم بهش گفته قبل ازاون توکل اين سالها کوچکترين ارتباطى نداشته باوجود تنهاييش رامين خوش تيپه خوش صحبته و درکل مرد جذابيه رامين پسرخوبى بود وازطرفى من باحرفام حسابى اعتمادشو جلب کردم که اينارو لو داد طبق معمول شهوتم پيروزشد وبه جاى دعوا و کتک کارى وسروصدا فقط ازش پرسيدم چقدر مونده باهاش سکس کنى اما سوالم ترسوندش گفت اصن قرار نيست رابطمون اونطورى باشه فقط صحبتو دردودله گفتم تو براى دردودل با يه زن بزرگترازخودت آماربازى کردى وخنده هاى معنى دارو گفتم راستشو بگو تا الان سکس کرديد يانه که مطمىنم کرد اتفاقى نيفتاده فعلا ولى دنبالشه که حرفارو سکسى کنه و يواش يواش راضيش کنه براى سکس وااايى چقدر حال بدى داشتم هم عذاب وجدان هم عصبانيت هم شهوت توام باخشم اما نميتونستم دل بکنم از فکر کردن به اون لحظه همون شب درمورد همه چيزش حرف زديم وقرارشد حتما موقعيت طورى باشه که من بتوتم ببينمشون ادامش رو اگر خاطراتم حوصلتونو سرنبرد مينويسم اگر سربرد که هيچ ادامه نوشته نويسنده ى
0 views
Date: March 30, 2019