اشتباه غيرقابل جبران ۲

0 views
0%

8 7 8 4 8 8 8 8 7 9 87 8 9 8 8 1 9 82 8 7 8 8 9 84 8 8 8 8 1 8 7 9 86 قسمت قبل سلام باتوجه به درخواست دوستان ادامه خاطرمو مينويسم چون اکثر کامنتا گفتن بنويس قبل ازاينکه شروع کنم بگم اسمهارو تغيير دادم قسمت قبل يادم رفته بود بگم ببخشيد اونجا بوديم که رامين از حسش به مامانم گفت و منم مشتاقانه منتظراين بودم که راضيش کنه ومن سکسشونو ببينم هرروز باهاش تلفنى صحبت ميکردم راستش فقط بعدازاينکه خودارضايى ميکردمو ياده کارى که دارم انجام ميدم ميفتادم حالم بدميشدو پشيمون ميشدم واينو به رامينم گفته بودم همش خودم فحش ميدادم ميگفتم بقيه شايد پيش بياد توکف مامانشون باشن ولى مثه من دست به کارنميشن اونم ميگفت بيخيال به چيزاى بد فکرنکن از زندگى لذت ببر حتى به شوخى بهم ميگفت بياتوهم مخ ترانه رو زنش بزن ولى ميدونست زنش پانميده يه دخترخوشگلو ساده ونجيب بود که کنار رامين بودنش آدمو ياد ضربالمثل سيب سرخ دسته شغال ميفته مينداخت رامين هرزه بود و باوجود متاهل بودن همه ى جمعيت نسوان شهرم بهش ميدادى ميکرد وضعش خوب بود تو بانک کارميکرد لاقيد بريم سره داستان رامين پياماشونو نشون ميداد زيادبودن ولى حرفاى مامانم به هيچ عنوان سمتو سوى سکس کردن نداشتو از حرفاى خصوصى طفره ميرفت هربارم کلى تحقيرش ميکردمو بهش ميگفتم بى عرضه ولى خب اينم زن داشت اونقدرا تو کف نبود که انرژى صرف کنه مدت کمى ازروزو باهم چت ميکردن يا حتى بعضى روزا هيچى تا اينکه دوسه ماه بعدش شنيدم ترانه حامله شده وباخودم گفتم گه تواين شانس الان رامين ميگه من ديگه باباشدمو حوصله ندارمو ازاين حرفا دوهفته اى از رامين خبرنداشتمو ماجراى رامين ازسرم بيرون رفته بودوحتى توفکرم بود بهش بگم نبايد ديگه پيام بدى که يه شب دعوت شديم خونه ى همين مجيداينا بعدازظهرش رامين به من زنگ زدو گفت شب يه چيزايى ميگم شاخ دربيارى وقتى ايناروگفت از کنجکاوى کونم تاشب پاره شد هرچيم اصرارکردم نگفت غروب رفتيم اونجا و سلاموتارفو غيره ومن فقط رامينو نگاه ميکردم منتظر علامتى چيزى بودم که مجيد گفت پاشيد بريم سالن فوتسال تاقبل شامم برميگرديم رفتيم باشگاه رامين که کلا بازى نکردو کنارزمين نشست بودو به ماها کسشعر ميگفت منم يه چنددقيقه اى بازى کردمو خودمو زدم به پادردو سريع بى تابه شنيدن حرفاى اون کسکش رفتم پيشش نگاش کردم گفتم خب گفت چى خب گفتم کيره خر ازبعدازظهر مخ مارو گاييدى بگو ديگه وايى که چقدر منه بيشعور تو کف مامانه خودم بودم خنديد اولو بعدباکلى گنده گوزى تو مخ زدن دختروزن گفت که چيزى نمونده گفتم ينى چى ينى پاداده گفت آره ديگه دارم باهاش درباره سکس حرف ميزنم من قلبم اومده بودتودهنم خواستم کامل تعريف کنه اونم شروع کرد گفت براى مامانم دردودل کرده بود که ترانه حامله استو نميتونه رابطه داشته باشه وازاين حرفا بهش گفته بود الان تاحدودى درکش ميکنه که دوربودن ازشوهرش چقدربراش سخته مامانم جواب داده بود براى خانما اندازه آقايون سخت نيست خلاصه حرفاشون رنگوبوى تازه گرفته بود به خودش ولى هنوز مامانم حرف خاصى نزده بود گفتم بيخيال شو نميتونى راضيش کنى اگه ميخواست وا بده حداقل يه حرفى ميزد مبنى بر نيازش ولى خبرى نيست اون دوباره گنده گوزى کردکلى واطمينان دادميشه منم دلم ميخواست بشه چقدر احمق بودم درسته تو فکرم بود ممکنه خونوادم نابودشه اما ميگفتم اين بدترين حالتشه اگرم اتفاقى بيفته بينشون نميذارن کسى بفهمه ونابوديو آبرورىزى توکارنيست پس تهش خودمو توجيه کردمو گفتم رامين به يه دليلى بايد خونه ما رفتوآمد داشته باشى وچه دليلى بهتر از سازى که رامين ميزد کاش اون روزا ميدونستم چه بلايى سره خودمو خونوادم دارم ميارم وچه بازى خطرناکى روشروع کردم من ازفرداش خودمو شيفته ى ويالون نشون دادمو گفتم رامين ميخواد يادم بده مامانم برخوردش کاملا خوب بود وکاملا استقبال کردو خوشحال شد که دارم ازوقتم استفاده ميکنم من حشرم زده بود بالاو خيلى زود بارامين رفتيم سازخريديم که صدالبته اونم به خاطر حاملگى ترانه به شدت از فقدان سکس رنج ميبرد کلاسا شروع شدو رامين جلسه اول اومدو نشستيم نقشه ريختيم اولش تئورى موسيقى يکمى گفت انصافا خوب بود سواد موسيقيش قرارشد جلسه بعدى من به يه بهونه خيلى زود برم بيرون وتا نيستم اون بتونه صحبت کنه ويه جورايى بگه تو کفه ودلش ميخواد باهاش سکس کنه ميگفت مامانت تو پيام دادن خيلى يواشه و کندپيش ميره وزود خوابش ميره هروقت به جاى حساس ميرسيم چون اغلب آخرشبا ميادچت واينکه گنده گوزى ميکرد بدون شک رودررو مخشو ميتونه بزنه جلسه دوم که 3بعداز ظهر دوروزبعدش بود به يکى ازدوستام سپرده بودم که سر ساعت سه و دوسه دقيقه زنگ بزنه برم پايين بهش گفته بودم ازفاميلمون خوشم نمياد ميخوام فقط سلام عليک کنمو جيم شم جلسه دوم فرارسيد اون روز مامانم تاپه زردو ساپورت مشکى پاش بود وقتى ايناتنش بودن خل ميشدم يکسره چشمام روى سينه وباسنش بودو به خودم فحش ميدادم البته جلوى رامين چادرسرميکرد خلاصه حدوداى سه رامين اومدو يه خورده بعدش اين دوسته ما زنگ زدو من گفتم مامان من چنددقيقه برم جلوى در رفتم پيش دوستمو گرفتيم نشستيم پارک سرکوچه ولى اصلا حواسم بهش نبود نميشنيدم چى ميگه اونم شاکى شد رفت به رامين پيام دادم هرموقع تک زدى ميام سعى کن حر فاى خوب بزنى راضيش کنى تواون لحظات انقدرآرزوى سکسيمو نزديک ميديدمو شهوتى بودم که اصلا پشيمونيو اينا به فکرم نميرسيد بيست دقيقه اى گذشتو رامين تک زد منم سريع خودمو رسوندم خونه اولين جا لاپاى رامينو ديدم که خرکى شق بود نگاش کردم يه لبخند ريز زدو سرشو به نشونه ى مثبت تکون داد هردو جلوى تلويزيون روى مبل سه نفره نشسته بودن مامان تا منو ديد گفت اينجورى عاشق ويالون بودى چرا کلاسوپيچوندى گفتم ميلاد حرف سرش نميشه گيرداده بود برم باهاش گيم نت بادقت نگاش ميکردم ظاهرش عادى بود وچيزى تغييرنکرده بود توراه باخودميگفتم اگه رژش پاک شده باشه ينى لباشو خورده وديگه تمومه با رامين رفتيم تواتاق تعريف کرد که وقتى رفتى مامانت حال ترانه روپرسيد منم دنبال حرفو گرفتمو دوباره رسوندمش به همونجا واز مامانت مشورت خواستم که اون چى کارميکنه که آروم شه واونم بالاخره سفره دلو باز کردهو درددل کرده وگفته به خاطر بالارفتن سنش کم طاقتتر شده و اذيت ميشه درکل ونياز داره ازنظرفيزيکى يکيو داشته باشه رامين گفت بهش گفتم شما خيليم جوونى مامانتم تشکر کردو بهم گفت مرد مهربونى هستى بعدم رفت آشپزخونه چاى بريزه وميوه بياره همراهه خوراکيا يه مدل شيرينى هم که خودش پخته بوده آورده وهمين خودش شده سوژه ى مخ زنى براى رامينه کسکش ميگفت بهش گفتم زهرا خانوم به شدت به آقارضا بابام حسوديم ميشه مامانم پرسيده چرا رامين جواب داده به اين خاطرکه شمابينظيرى هم کدبانو هم زيبا هم خوش اخلاق هم باسليقه دهن سرويس کسليس خوبيه خلاصه کارى کرده بود که مامانم گفته بود براى ترانه به خاطر شوهر خوبش خوشحاله رامينم درراستاى مخ زنى بهش گفته بود الان يکى ازمهمترين بخشاى زندگيش باوجودتاهل وبه زودى پدرشدنش صحبتو رابطه ى گرم با مامانمه بذاريد حال وهواى اون روزاى خودم رو براتون توضيح بدم بعدش دوباره ميرم سراغ داستان چون نميخوام فکرکنيد الان که دارم مينويسم فقط قسمت سکسش توذهنمه ولذت روبردمو تمام من خاطراتمو کامل براتون مينويسم تابدونيد چقدرتاثيرگذاشته روى زندگيم ولحظه لحظه اون فکرا و اتفاقا نميدونم تاکى قراره توذهنم باشه وآزاربده اون دوران من حشرى بودم ولى دوست دختر نداشتم و براى منه بيمار هيچى جدابيتى هم نداشتن دخترا و تماىلات جنسيم تنهاوتنها درون اطزافيانم بود و خالمو زندايى و اينا اهدافم بودنو سعى ميکردم مخشونو بزنم فکرميکردم واقعيت هم مثل داستاناى سکسيه و کاراى اشتباه زيادى انجام دادم که براتون بعدها خواهم نوشت توى ذهنم آرزوى کردن مامانم و زناى فاميلو نهايتا زناى همسايه ها بود وگرايشى به غيردرونم نبود اينه که هرکار ميکردم مامانمو وقتى داره سکس ميکنه ببينم ونتيجش حسرت بودو حسرت خلاصه اون روز مهمترين اتفاقش اين بوده که مامانم موقع نشستن پيش رامين چادرش رو ول کرده بوده روى کمرش و رامين ميگفت خيلى تابلو صدبار خيره شدم سينه هاش ولى خودش رو نپوشوند اون شب بافکر سکس رامينو مامانم خودمو پاچوندم رو سقف باهمه ى حالتا تجسمش کردم حرکت سينه هاش اينکه رامين ازپشت بادستاش کمرشو گرفته داره تلمبه ميزنه موهاى لخته ريخته شده روگردنش صداى نالش ساک زدنش اون بدن برف که يه تار مو هم نداره وااايى دلم ميخواست همون فرداش اتفاق بيفته ولى يه اتفاق ديگه افتاد فرداش بابام ازمرخصى اومد و ورق برگشت مامانم مسلما ديگه پيام بازى نميکرد بارامين ورامين ميگفت تموم شد باحرص ميگفت انگارمنو مقصر ميدونست منم ميگفتم ازبس لفت دادى منم بااومدن بابام از پيگيريم کم شد و قضيه رو از دست رفته ميدونستم چندشبى ازاومدن بابام گذشته بود که يه شب ساعت 2 ونيم باتشنگى ازخواب بيدارشدم موقعى که از اتاقمون بيرون اومدم صداشنيدم دقت کردم ديدم از اتاق باباايناست صداى بابام بود که نفس نفس ميزدو تند تند ميگفت جون جون گفتم ينى ممکنه خيلى بى سروصدا به اتاقشون نزديکه شدم درش بسته بود توپوست خودم نميگنجيدم چون شکاف کليد در اتاقشون به اندازه کافى باز بودبراى ديدن حوادث درحال وقوع دراى قديمى داشت خونه ومن به آرزوم ميرسيدمو سکس مامانمو ميديدم دل تودلم نبود چشممو به قفل چسبوندمو بععععله همه ى اون چيزاکه توکفش بودم مدتها بى اختيار از شهوت گريم گرفته بود واقعا دلم ميخواست خودمم ميکردمش داشتم سينه هاشو روميديدم تکونشون ليسيده شدنشون مالونده يکم شلتر از حدانتظارم بودن ولى عالى ازهمه ى پورن استارا سکسى تربود برام نوکش روشنه روشن بود نور چراغ خواب زياد بود نزديک چراغ خواب بودنو درم نزديک تخت باسنش کمرش روناش بازوهاش بابام بيرحمانه ميکرد خستگى ناپذير تلمبه ميزد موهاشو چنگ زده بود و لب ميگرفت سينه هاشو چنگ ميزدو کيرشو تاته فرو ميکرد تو کسش تو اوج لذت بود شايدم من اونطورى ميديدم از کس ميکردش فقط مامانم ناله ميکردو آه ميکشيد تواون لحظه دوباره شهوتم تا نوک برج ميلاد رفته بود ياد رامين افتادمو تصورکردم اونم توى اتاق بود ودونفرى بامامان سکس ميکردن بعد سعيدآقارو تصورکردم بعد على آقا بعد عموش وحتى مجتبى ودرآخر بافکر کرده شدنش توسط خودم ارضا شدم فرداى اون روز حالم خوب بود ميگم که مريض بودم همين ديدن ارضاى کاملم کرده بود حتى تمام روز جواب پياماى اونى رو که ميخواستم مخ بزنمم ندادم که البته يکى ازنزديکام بود شوهرم داشت ولى من ميخواستم بکنمش چون آمار ميداد وبعدا تو خاطراتم براتون همه روتعريف ميکنم قبول دارم تمام عمر دنبال سکس وکردن و ديدن بودم وفانتزى سکسى که بيراهه رفتم ميدونم دوهفته بعد بابام رفت و دوباره تنهاشديم رامين خيلى زود زنگ زدو گفت سينا دارم از حشر ميميرم زهراهم جواب نميده گفتم خب بابام بوده صبرکن هفده ساله بودم ولى يه جور توفکرسکس بودم انگار يه جوونه زن طلاق دادمو نياز مبرم دارم به بيشتر خانوماى دورو بر نظرداشتم و تو کار همه رفته بودم و گاهى پيام بازى با همشون ميکردم توى خونه هم يکسر مامانو ديد ميزدم حالا توحموم مهمونى خم شد يا هروقت بدنش ديده ميشد اون سال توى تولدم که خودمون سه تا منو مامانو داداشم برگزار کرديم خودمو زدم به بيخيالى واز مامان يه لب گرفتم يکم جا خورد ولى چيزى نگفت اتفاقى نيفتاد واما رامين دوباره شروع کردو رابطش بامامانم بعد از يک هفته شد مثل قبل برام عجيب بودکه چطورانقد زود داره درباره دورى از بابام حرف ميزنه رامين بعدا بهم گفت بابام تو مرخصيش فقط يه بار سکس کرده و زهرا توى حشر مونده يه شب رامين زنگ زد گفت سينا يه خبربرات دارم گفتم بگو گفت فردا زهرا توسط رامين کرده ميشه ديوونه شدم گفتم نه رامين من چطورى توآينده توچشماش نگاه کنم وقتى خيانتشو ببينم رامين گفت اونم آدمه يه بارزندگى ميکنه درضمن تو خودت تو کف همه هستى و پاش بيفته همه رو ميکنى گفت تو بايد فکرتو بازکنى حالا که تنوع طلبى ميکنى و دلت سکساى غيرمعمول ميخواد وگرنه به گاميرى خلاصه خرم کردو گفت بيا ببينو عشق کن اون شب خوابم نبرد صبح تابستون گرمى بود فرداش ساعت 10 صبح باعرق زياداز جا بلندشدمو توسرم فقط تصاوير سکس بود ومامانم سريع زنگ زدم به رامين ولى جواب نداد گفتم سرش شلوغه نميتونه جواب بده بانکشون هميشه شلوغه تو چهار راهه وليعصر رفتم آشپزخونه که مامانم گفت صبحانتو بخور منو ببر خونه خانوم ورامينى کلاس قرآن امروزم ديرميام چون مراسم هست ناهارم برامون گذاشته بود نيم ساعت بعدحدودا ازخونه زديم بيرون فکرکنم يازدهونيم مامانوجلوى خونه خانم ورامينى پياده کردم و رفتم خونه وخوابيدم و اينجورى فکرميکردم که همه چيز بعداز ظهر قراره اتفاق بيفته که بانک تعطيل شه ساعت 2 بازنگ تلفن مامان ازخواب بيدارم کرد درحين صحبت منو مامان ازاونور صداى زنگ گوشى رامين اومد يه آهنگ از انريکه بود سکته کردم اصلا نفهميدم چطورى با مامان خدافظى کردم فقط متوجه شدم بايد برم دنبالش برشگردونم سريع رامينو گرفتم ديدم درحال مکالمه است مطمئن شدم دوباره گرفتمش همون بود تا نيم ساعت زنگ ميزدم ولى جواب نميداد مامان ازم خواسته بود تو راه يه چيزايى خريدکنم ولى کلا يادم رفت نميتونستم چيزى به مامان بگم فقط ميديدمش عصبى ميشدم اين بود که از خونه زدم بيرون و چندتا پيام پراز فحش وتهديد براى رامين فرستادم حدوداى يازده شب پيام داد آدرس ايميلت چيه ميخواستم جواب ندم ولى گفتم ببينم چى کارداره فرستادم وبعدازچنددقيقه برام يه ويديو فرستاد به اسم هديه ى شبانه فيلمو بازکردم وبراى اولين بار متوجه شدم که دارم اطرافيانمو نابود ميکنم با رژ قرمزو براقش واون لباى خوشگلو گوشتى داشت کيره رامينو ميخورد 19دقيقه بود رامين دوربين کارگذاشته بود ازاين کارش شاکى شدم اما جدا تواين زمينه بهش اعتمادداشتم براى اونم آبروو خانواده مهم بدون ودلش نميخواست وجه ى اجتماعيش خراب شه و فقط براى لذتش فيلم ميگرفت نه سو استفاده هرچى ميخواست داشت چندروزى حالم بد بود فيلمو بعد از يه هفته پاک کردم ولى قبلش هزاربار ديدم اون روزا ميگفتم خوشبختانه ترانه ديگه نزديک زايمانه رامين ميتونه بکنشو از مامانه من بکشه بيرون اينم يه توجيه ديگه بود که فيلم ازجانب رامين خطرمحسوب نميشه ثانيه ثانيه ى فيلم يادمه دردکشيدنشو جيغودادش وقتى ازکون ميکردش آب روى سينه هاش موهاى عرق کرده ش چسبيده به صورتوگردنش به خاطر سکس نسبتا وحشيه رامين خط چشم پخش شده دورچشماش سوتين سفيدش رامين بعدازساک رفت سراغ کسشو حسابى خورد وبعد روى مبل پاهاروداده بود بالا طورى که مامان بادست پشت زانوهاى خودشو نگه داشته بود بعد رامين سره کيرشو گذاشت دم کس وتلمبه زد همزمان سينه هارو ميمالوند لب ميگرفت تويه گوشش حرف ميزد و آروم ميزد رو باسن مامان بعدبرگردوندشو رفت سراغ کونش روى همون مبل و سگى چنددقيقه هم ازکون کرد گفتم چطور از کون ميده ودردش نمياد هرفريمو هزاربارديدم هربار تلمبه ميزد سينه هاش پرت ميشد رو هوا و اون باسن خوشگل جمع ميشدو دوباره برميگشت سره جاش صورت خوشگلش خيسه خيس بود رامين کيرشوتوى کونش نگه ميداشتو ميچنسبوندش از عقب به خودشو گردنو صورتشو ليس ميزد بعدم آبو ريخت روسينه هاش مامانم حسابى درحين سکس لذت ميبرد توى صورتش ميشد ديد بعد هردوازکادر خارج شدن دوربينم بعداز چندثانيه خاموش ميشد من کاملا ارضاشده بودم درحدى که تا يه مدت هيچکسو بانظر نگا نميکردم بهش گفتم کس ننت که منو پيچوندى رامين گفت به خدا ترسيدم گفتم شايد اون لحظه اگه باشى طاقت نيارى بيايى وسط دعواکنى ياهرکاره ديگه اى گفتم اول فيلمشو ببينى برات عادى بشه بعدازنزديک ببينى قول ميدم دفعه بعد خبرت کنم محلشم ميگم مامانم ازخونه خانوم ورامينى نيم ساعت بعد به بهانه ى مريضى مادربزرگم زده بود بيرون و رامينم مرخصى گرفته رفته دنبالشو بردش خونه دوستش که خيلى دورنبود تموم ذهنم پربوداز همون تصاوير فيلم باکسى حرف نميزدم تو خودم بودم به کارم فکرميکردم واينکه من باعث خيانت مامانم شدم مامانم اون شب وفرداش تقريبا با مشقت راه ميرفت ومعلوم بود درد داره رامين گفت سوراخ کونش دست نخورده بود کاملا گفت مامانت خيلى شهوتيه سينا خودتم اگه بخوايى ميتونى بکنيش ناممکن نيست گفتم خفه شو تو بايد ترانه رو برام رديف کنى دوباره گفت شمارشو که دارى مخ بزن گفت جدى ميگم سينا تو پنج ساعت چهاربار بهم داد با ولع هربار کيرموميخورد کسشم خيسه خيس ميشد گفت سينه هاش ازهمه چى لطيفتره ونقطه ضعفشه چون وقتى نوکشونو براش ميخورى کاملا تسليمت ميشه و کامل خودشو ميبازه حرفايى که ميشنيدم حقيقت بود مامانو فرستاده بودم زير رامينو اونم حسابى کرده بودش بهم گفت اگه راهى به ذهنت نميرسه مخ بزنى همين فيلمو نشون بده اون وقت هردومون ميکنميش بهش گفتم نه فعلا چون دلم ميخواد بادوسه تا مرد ديگه هم سکسشو ببينم بعد خودم بکنمش باسن بزرگو خوش فرم کمره باريک رامين حسابى کرده بودش ومن ازفيلم خسته نميشدم داشت نابودم ميکرد به همين خاطر پاکش کردم ازش پرسيدم چطورى راضيش کردى گفت يه شب تو چتا حرفارو سکسى ترکردمو بهش گفتم توروخدا زهراازم ناراحت نشو ولى به نظر من تو خيلى زن سکسى اى هستى و شوهرت کيف ميکنه اونم گفته نه اتفاقا رضا سرد شده رامينم گفته مشکل ازاونه نه تو خلاصه انقدر ادامه داده که مامانمم شل شده و سکس چت کردن چند شب ادامه داشته بعد رامين گفته ديگه طاقت نداره اگه نکنه ميره سراغ يکى ديگه مامانمم باورش شده و نميخواسته از دستش بده چون فکرميکرده واقعا عاشقشه از بس کسليسى ميکرده ديوث رامين بعداز اون پنج بارديگه مامانو کرد که فقط بار دمشو رفتمو ازنزديک ديدم بقيه رو فيلم گرفت بار دومم اينطورى بود که يه هفته بعد رامين به من گفت برم باغشون تولواسون وتوى اتاق باغبون مخفى شم ولى برادرش اومدو کنسل شد رامين بيخيال نشد و باماشين برده بودش پاتوق بعضى وقتاى خودمون توى فشم که جاى دنجى بود منم با اس ام اس خبر کرد توى ماشين کردش کامل لخت نشدن ولى خوب کردش ومن داشتم ازنزديک تلمبه زدن رامين به مامانمو ميديدم که با مانتو کرده شدنش خىليم جذاب بود اونم تو باغ مامانم اون روز شرت تورى سياهش تنش بود که رامين مادرجنده به محض ديدنش توى پاش پارش کردو افتاد به جون سوراخاى کسو کونش ديدم به مامانم سکسى شده بود فقط وفقط سکسى از چشمم نيفتاده بود وجونمم ميخواست ميدادم ولى به چشم جنده نگاش ميکردمو دلم ميخواست همه بکننشو من ببينم هرچند ميدونستم گيره عوضى ترين پسره دنيا افتاده از اون سالها شش سال ميگذره و من الان 24 سالمه و دوساله پدرومادرم جدا شدن خاطرات مامانم هنوز تموم نشده ولى نوشتن رو باز ارجاع ميدم به حوصله خودتون چراکه باتوجه به خاطره بودنه اينا نه داستان بودنشون من بيشتر حال واحوال واتفاقاى حول سکس روتعريف ميکنم چراکه تعريف جزئىات سکس برام اهميتى نداره پس اگر حوصله خوندن ادامش رو داشتين بگين تا باز بنويسم نوشته نويسنده ى

Date: March 22, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *