اشتباه ماری ۲

0 views
0%

قسمت قبل زنگ زدم بالاخره اول آدم وارنشسته بودم رومبل تاصداشوشنیدم همه چی مرورشدازگذشته برام دلم شورافتاد راه افتادم وسط حال سعی کردم خونسرد باشم بعد احوال پرسی گفتم شایدنباید زنگ میزدم سعی کرد مجابم کنه که نه این حق ماست بعد اینهمه سال از هم خبردارباشیم نمیدونستم از این رابطه چی میخوام ولی از ذهنمم نگذشت حتی به سکس انگار همون دختر مجرده قبل بودم که هیچی حالیش نبود خلاصه شروع شد پیام دادن زنگ زدن تا وی چت که اومد بهش گفتم نصب کنه دیگه اونجا میحرفیدیم بعضی شبا میرفتیم بیرون تو ماشین حرف میزدیم تو کوچه های خلوت تا بالاخره یه روز بیتاب شد اولش شروع کردبه شوخی دستمو بگیره کشیدم تا وسط حرفامون یهو خودشو کشیدسمتم نگاش که کردم لباشو گذاشت رولبم کلا نفس یادم رفت قبلا اهل لب نبودم حتی تو رابطم باشوهرم ولی حالا هیچ عکس العملی انجام ندادم یخ کردمو نفسم رفت متوجه شد کنار کشید حالش بدتر از من بود ما هیچوقت تو این سالها این مدل چیزا رونداشتیم همیشه فاصلمونو حفظ کرده بودیم وحالا شکسته شد من صورتموگرفتم تو دستم رفت ازماشین پایین من داشتم انالیز میکردم که چی شد و اون بیرون ماشین گر گرفته بود کاپشنشو دراورد باطمانینه نشست تو ماشین نگاش نمیکردم ولی حواسم بهش بود میخاستم ادامه دار باشه ولی این ترس لعنتی که همیشه باهامه منو دنبال میکنه گفتم برگردیم دیگه دستموگرفت گفت نگاهم نمیکنی باورکن نشد کنترل کنم دیگه حق بده بهم با نگاه ارومش کردم ولی انگار خودم دیگه دل کندن ازش برام محال بود اون لحظه نه تنهابه شوهرم که به بچم هم فکرنمیکردم نمیخاستم برم برگشتم خونه پیام داد خوبی گفتم طرفم نیا فعلا ببینم باید چکار کنم تازه حسه اومده بود بینمون شایدم بود من خودمو به اون راه زده بودم خودمو مقصر میدونستم که چرا به اینجا کشید درحالی که واقعیت بود که دیر یا زود پیش می اومد یه مدت گذشت تا بوسه بینمون عادی شد یه بارم جسارتشو جمع کرد و دستشو گذاشت رو سینم موقع لب بازی دل خودم میخاست ولی باز ترس از ادامش منو منفعل میکرد تا بالاخره رفتم خونش همسرش مسافرت بود ماهواره روشن بود آهنگ پخش میکرد ومن استرس شدید داشتم میدونستم اگه پیشنهادبده جوابشو چی بدم سرصحبت بازشد گفتم به هزارویک دلیل نه اصرار با منطق میکرد که نباید مرز داشته باشه رابطمون حالا که به اینجا کشیده ولی من امتناع میکردم دوسش داشتم کنارش آروم بودم عشق میکردم ولی ترس ترس ترس فقط محدود بودبه سینه و لب یک سال گذشت و ما بحث مداممون این بود تا بالاخره اتفاق افتاد یه روز توبغلش بودم کنار هم دراز کشیده بودیم که اومد روم چشاش التماس بود و من اضطراب حتی عشقبازیاش ارومم نمیکرد حس کرده بودم دیگه تحملم تمومه و اتفاق میفته امروز حق داشت از لحاظایی خیلی بام راه می اومد با اینکه معمولا کنار من حالش خراب میشد سینه هامو باسرعت لب میزد جوری زبونشو میکشید سر سینم که میخاستم از حال برم داغ شده بود بدنش از رو لباسم واضح بود آروم لباسمو دراورد بدون حرف دستپاچه بود همه رو باسرعت انجام میداد که من جلوشو نگیرم همینطور که مشغول درآوردن بود بدنمو لمس میکرد یا میخورد که سرد نشم ولی من یخ بودم مثل اسکلت زیرش خوابیده بودم و بیحرکت تا اینکه دستش رفت سمت شلوارم موج گرفتم محکم فشارش دادم به خودم که دستش نتونه از بینمون ردبشه نگاهم کرد تمام التماسشو بااحساسشو ریخته بود تو چشای خاکستریش همیشه بهش می گفتم چشات وحشین ولی الان آروم آروم بود گفت خواهش میکنم مریم دیگه وقتشه اینقدربیرحم نباش مثل عروسک شده بودم انگار صداشو نگاهش مجوز عبور بود گناهش یادم رفت شوهر و بچم یادم رفت خودمو سپردم بهش لباسامو دراورد ازخودشم بدنشو چسبونده بودبه من که یه وقت مانعش نشم اصلا نگاه به پایین تنم نکرد زیرپتو پاهاموبازکرد اومدوسط پام خوابید روم و خودشو کشید بالا من نفسم به شماره بود بدون اغراق هیچ شهوتی نداشتم از ترس و دلهره ولی از قبلش خیس شده بودم یهو فرو کرد اصلا نیازی به پیداکردنش نبود خودشون راه همو پیداکرده بودن سرمو به سمت بالابردم یه آه ضعیفی کشیدم لبمو کشید تو دهنش مک میزد با ولع باحرص باعشق شایدم با کینه این سالها پر بودم ازش شهوتم برگشت ولی زود تموم شد آبشو ریخت استرسش اینقدر شدیدبود که اصلا تونستیم مدیریت کنیم بار اولو ولو شد روم حالم بدشد انگار یادم اومد چه غلطی کردم اینهمه گناه برای این چندثانیه پشتمو کردم بهش بغلم کرد بااینکه خیلی بیحال بود شروع کردبه دست کشیدن به بدنم و من هزار و یک فکر و دلیلم برای امتناعم از اینکار اومده بود جلو چشمم روی شکم خوابیدم ودستامو حایل کردم به زمین نگاش کردم گفتم این اولین و آخرین باربود من واقعا نمیتونم دارم دیوونه میشم از عذاب وجدان چشماش آرومتر از همیشه نگاهم میکرد گفت اینکارونکن بامن اینقدرخودخواه نباش چرا میخای زهرکنی بهمون این رابطه رو ولی من مصمم بودم شهوتم رفته بود و ارضا نشدن و اینکه سکس اولم باهاش اینجوری تموم شده بود مزید برعلت بود بادلخوری خدافظی کردم و برگشتم خونه موقع خواب تموم صحنه هاجلوچشم بود رفته بودم حمام قبل خواب که قرمزی بدنم از ته ریشش محو بشه روسینم از اتفاق شوهرم شروع کرد تو رختخواب به معاشقه نمیذاشتم لبمو بگیره چشامو بستمو امینو تصورکردم طبق معمول سینه هام براش جذابیت بیشتری داشت و تا حسابی نمیخوردشون ول کن نبود دستشو که برد سمت شورتم خیس شدم وفقط سکس نه چندان مطلوبمو با امین یادآوری میکردم باخودم اونم امشب عجله داشت بیتاب بود دوتا انگشتاشو از راه کرد تو کسم آخ گفتنم دلیل بر دردش نبود اه و ناله هام از یکی عصر مونده بود و حالا راحت میتونستم بریزمش بیرون میخواستم اونیو که محکم شده بود و نبض میزد روی رونمو فروکنه بهم هرچه زودتر بهش گفتم ازخداخواسته اومد روم گفتم اینجوری نه سگی شدم مثلا میخاستم چشم توچشم نباشم باهاش می ترسیدم بفهمه ازچشام تلمبه میزد دستاش دورکمرم بودومحکم میزد من پیچوتاب میخوردم و بالشوچنگ میزدم نزدیک اومدنم بودولی ریخت بی هوا ومنم برای باردوم تو اون روز بی نصیب موندم معمولا نمیتونست ارضام کنه همیشه بادست تازه باکمک خودم که چوچولمو بمالم واون ضربه بزنه ارضامیشدم وحالا باحال بد افتاده بودم گوشه تخت وبه امروزفکرمیکردم که چراخیانت کردم آیا واقعاحقشه شوهرم کسی که هنوز راضی کردن زنشو تو سکس بلدنیست منم نیازای خودمو داشتم ولی همه این فکرا برای چندلحظه بود حس سرخوردگی و عذاب وجدان اومد سراغم و نذاشت بخوابم بااینکه اونروزو تو بغل عشقم گذرونده بودم ادامه دارد نوشته

Date: March 8, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *