اشتباه 2

0 views
0%

قسمت قبل گرمای تنش بهم آرامش میداد موهام رو نوازش میکرد و سعی میکرد که آرومم کنه دلم نمیخواست دوباره نگاش کنم دلم نمیخواست بدونم اینی که بغلش خوابیدم یه مرده غریبه ست نمیخواستم به چیزی فکر کنم آره من به یه آغوش نیاز داشتم یه نفر که ذهنمو ارضا کنه یه نفر که بتونم تو بغلش آروم بگیرم یکی که باهاش دیگه تنها نباشم کسی که تو تنهایی هام به خاطره نداشتنش بی صدا اشک میریختم قطره اشکی از گوشه چشمم چکید دوباره داشتم اشک میریختم نمیدونم چرا ولی نفس هام صدا دار شده بود سامان هم اینو فهمید سرمو سفت چسبوند به سینه ش آغوشش خالی از هوس بود منم همینو میخواستم یه جایی واسه گریه هام موهامو بوسید دستامو نوازش کرد بغضم ترکید و های های تو بغلش گریه میکردم این همه محبت واسم زیادی بود تا حالا محبت ندیده بودم واسه همین بهش نیاز داشتم ولی ولی یه لحظه بهش پشت کردم زانوهامو تو شکمم جمع کردم دستمو تو موهام فرو کردم و چشمامو بستم دستاشو از پشت حلقه کرد دوره کمرم صدای نفس هاش رو به وضوح حس میکردم شیدا جونم واسه چی گریه میکنی عزیزه دلم نمیدونم سامان نـــــمــــیـــدونــــــم ـمیخوای تنهات بزارم این طوری اذیت میشی آره بهتره یه ذره تنها باشم ولم کرد و چیزی نگفت دمه صبح سرد بود و من با اون پیراهن کوتاه میلرزیدم رو تختی رو از زیرم جمع کرد و کشید روم رفت مستی از سرم پریده بود ولی نا نداشتم چشمامو باز نگه دارم چشمامو بستم و خوابم برد نزدیکای عصر بود که بیدار شدم پتو رو زدم کنار و از رو تخت بلند شدم هنوز منگ بودم مست خواب جلوی آینه قدی وایسادم و خودمو برانداز کردم با موهای ژولیده و چشمای پف آلود خوشکل تر شده بودم لباسم پایین افتاده بود و سینه هام معلوم شده بود لباسو کشیدم بالا و از اتاق بیرون اومدم اولین چیزی که نظرمو جلب کرد یه پرتره ی بزرگ بود بی توجه به مبل سر راهم به سمته تابلو حرکت کردم از شدت تعجب چشمام گرد شد لنگه ی همین تابلو خونه ی ما بود یه دختر زیبا با یه لباس عروس شیری رنگ که رو یه تخت دراز کشیده بود و به بیننده زل میزد از تابلو خوشت اومد آرهــــــ ولی چیزه تازه یی نیست منظورت چیه خوب لنگه ی همین تابلو رو من دارم اونوقت از کجا آوردیش من از جایی نیاوردمش این پرتره ی چهره منه واقعا معلوم نیست بعدشم شما از کجا آوردیش قصه ش طولانیه شیدا جان فعلا بیا این جا بشین منم میرم واسه دوتامون قهوه بیارم بودن تو اون خونه یه ذره برام ترسناک بود از این که یه شب دیگه رو تو اون خونه صبح کنم میترسیدم دیشب مست بودم و خواب ولی امشب چی امشب هوشیار بودم ولی بازم یه صدایی ته دلم میگفت امشب با بقیه شبا فرق داره خیلی آروم و موقر پامو روی اون پام انداختم و دستامو تو هم حلقه کردم انگار نه انگار که دیشب فاصله بینمون فقط یه تیکه پارچه بوده اما این آرامشه قبل از طوفان بود اینو خوب میدونستم اما چیزی که خیلی توجهم رو جلب میکرد اون تابلو بود تابلویی که لنگه ش ماله من بود ولی یه چیزه نا آشنا تو پرتره بود یه حس غریب نتونستم خودمو کنترل کنم بلند شدم و دوباره به سمت تابلو رفتم انگشتمو رو پارچه ش کشیدم لمس کردم غرق شدم تو پرتره دستای گرم سامان رو دوره کمرم حس نکردم لبای داغش رو گردنم خونم رو به جوش آورد یه حس کرختی تمام تنم رو فرا گرفت توان حرکت نداشتم فقط لبای سامان بود که گردنم رو میمکید دستاش روی کمرم حرکت میکرد دستامو گذاشتم رو دستاش از همیشه هوشیار تر بودم منو برگردوند طرف خودش آروم لباش رو گذاشت رو لبام داغی لباش حالم رو بد میکرد از حرارت تنش آتیش میگرفتم دستاشو به پشتم رسوند و زیپ پیراهن رو کشید پایین پیراهن تو دستاش آروم لغزید پایین لخت بودن جلو یه پسر حس شهوت رو ییش تر میکرد خودم تو بغلش رها کردم دیگه نمی تونستم سر پا وایسم دستامو انداختم دوره گردنش زیر پاهامو انداختم دوره کمرم مثله بچه ها ازش آویزون شدم لبامو ازش جدا کردم سرمو گذاشتم رو شونه ش باورم نمیشد که لب داده باشم لذت بخش ترین چیز تو عمرم بود دستاشو فرو کرد بین موهام و نوازشم میکرد رفت سمت اتاق ـ سامان یه قولی بهم بده ـ چه قولی عزیزم ـ قول بده چیزیو تو بدنم فرو نکنی ـ باشه گلم هر چی تو بخوای ولی امشب یه جوره دیگه بود آروم منو رو تخت گذاشت خودش تی پیرهن و شلوارش رو در آورد بازم از پشت بغلم کرد بازم لباشو گذاشت رو گردنم رگ خوابم تو دستش بود دستاشو کشید رو سینه هام خیس شده بود شورتم با این که لذت میبردم ولی بازم میترسیدم پاهامو جمع کردم که به پاهاش نخوره یه تصور بدی از پایین تنه ش داشتم با یاد آوری بین پاهاش درد برام تداعی میشد پاهاشو به پام نزدیک کرد خودمو جلو کشیدم نفس هام صدا دار شده بود واضح بود که میترسیدم برگشتم و رومو کردم بهش دستاشو دو طرف صورتم گذاشت چشمامو بستم و بازم تو بغلش فرو رفتم لبامو بهش سپردم لباش بود که لبامو میمکید و منم لذت میبردم دستاشو به پشتم رسوند و سگک سوتینمو باز کرد بدون هیچ مقاومت و حرکتی گذاشتم که درش بیاره حالا دیگه بر خلاف دیشب همون یه تیکه پارچه هم بینمون نبود از پهلو برگشتم و دراز کشیدم خودشو کشید روم لاله گوشمو گرفت تو دهنش آروم آروم میمکید و با یه دستش سینه مو میمالوند لحظه به لحظه داغ تر میشدم صدای نفس نفس زدنم تمام اتاق رو پر کرده بود گردنمو لیس زد و اومد سراغ سینه هام نوکشو بوسید و میک زد چشمام خمار شد دستشو کرد تو شورتمو و مالوند رو ابرا بودم یه چیزه باورنکردنی رو تجربه میکردم اولین تجربه م سرشار از لذت میشد لحظه به لحظه عاشق تر میشدم ولی تهش ترس بود یه حس درد ناک از این که یه چیزی وارد بدنم بشه میترسیدم ولی بودن با اون ترسمو کم میکرد دلیلشو نمیدونستم از همون حسای غریب بود از همون فکرای همیشگی نهایت سعیمو کردم که لذت ببرم دستشو رو کوسم میکشید و چوچولمو میمالوند سینه مو ول کرد و شورتمو در آورد واااااااااییییی خوشگل خودمو ببینش خیلی نازه دختر سرشو فرو کرد بین پاهام و کوسمو بوسید چوچولمو میخورد ظرفیت اینو نداشتم دیگه بعد از چند ثانیه تمام تنم لرزید و آبم اومد ولی اون بس نمیکرد آه و اوووهم تمام اتاقو برداشت ـ آییییییییییییی سامان نکن تو رو خدا دارم میمیرمممممم ـ باشه خانومی دیگه بسه گلم بر گرد فقط ساااامااااااان تو قول دادی ـ باشه باشه ولی یادت بمونه تو خالی شدی ولی من ـ فعلا کافیه بغلم میکنی ـ باشه گلم بیا تو بغلم بغلم کرد و آروم گرفتم ادامه دارد نوشته

Date: July 31, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *