اعتیاد به خاطر کون مژگان

0 views
0%

سلام این یک خاطره است ونه فانتزی ذهن یک جقی اسمم خان هست البته با یه پیشوند که بگذریم بچه شهرستانی هستیم و اما یه قد حدود190 و اندامی که بعدا میگم چی و یه کیر باحال18تا19 قضیه از اونجا شروع شد که پایان دوران دبیرستان بود اون زمون تازه ما داشتیم سر از تخم درمی آوردیم و اسم کون و کس و اینارا به زبون میاوردیم اکثر دوستان یه خری را پیدا کرده بودند و یه کارایی میکردند اما من چون هیکل کاملا تخمی داشتم کسی نگاهمم نمیکرد وزن نزدیک 105 خورده ای سیبیل فابریک و خیلی دل گرفته بودم به هرکی آمار میدادم و تو کف بودم به چشم قاتل و بچه دهاتی بهم نگاه میکرد و اون موقع ها که نمیفهمیدم که تفکرات تخمی خودما داشتم که مرد و سیبیلاش و یه دختر همسایه ما بود به نام مژگان خانم این دختر هرچی بگی از زیباییش و تنازیش کمه ما از بچگی باهم بزرگ شدیم و مادر هامون خیلی رفیق بودند اما اونم بعد از دوران راهنمایی سرگوشش میجنبید و منم همیشه تو دلم میگفتم اونم کونی شد رفت اما راستش ته دلم واسش میرفت بعضی شبا با فکرش میخوابیدم لامصب بجور هواییم کرده بود خلاصه یه همکلاسی داشتم به اسم احمد یه روز قضیه را براش تعریف کردم و اون گفت چقد تو خری خوب یا برو درست بهش بگو یا یه موقعی زوری زوری کارشا بچسب منم که اینکاره نبودم شبانه روز نشسته بودم و نقشه میکشیدم و فکر کونش داغونم میکرد یه روز ظهر که داشتم از خونه میزدم بیرون دیدم مامانش اومد خونمون و چون میدونستم کسی جز مجی نباید تو خونه باشه دل و زدم به دریا و رفتم سمت خونشون ایفون و جواب داد و گفتم واکن مامانت گفته بیام یه چیزی از پشت بوم ور دارم اونم باز کرد الکی رفتم رو پشت و بوم قلبم داشت کنده میشد و تمام نقشه هایی که چیده بودم یادم رفته بود تو فکر این بودم که بیخیال شم برم که یهو دیدم یه هوری جلوم ایستاده مجی با یه چادر سفید نازک که فقط چون حال نداشته بود یه لباس درست بپوشه انداخته بود رو سرش تو نور افتاب همه اندام و جونش پیدا بود دوباره قلبم سرعتش رفت رو1000 اب دهنم و قورت دادم و گفتم نیست فکر کنم انداختند رفته انگار گفت چی بود حالا گفتم یه ذره لوازم موتور قبلا اینجا بود حالا نیست گفت اهان خوب من رفتم تاچرخید وای داشت فشار خون از چشام میزد بیرون منم بدون معطلی پشت سرش راه افتادم تا به پله هارسیدیم وکسی مارا نمیدید از پشت یهو بغلش کردم اونم که هول شده بود ولی من واقعا گنده مونده بودم نمیتونست تکون بخوره گفت چته چرا همچین میکنی وحشی گفتم وایسا میخوام حرف بزنم کلی تلاش کرد خودشا نجات بده اما نتونست گفت جیغ میزنم گفتم خفه شو وایسا کاریت ندارم گفت باشه اروم گفتم مجی من دوست دارم ولی بلد نبودم بهت بگم زد زیر خنده تو تو خیکی تو باید عاشق 220لیتری بشی نه من گفتم باشه هرچی تو بگی من خیکی من بشکه ولی من تورو میخوام حتی اگه شده سرتا ببرم میبرمت واسه خودم اونم یهو ترسید گفت تو میدونی من چنتا دوست پسر غول دارم که تورا یه دستی میکشن گفتم خفه شو جلو من نگو دوست پسر داری خلاصه بحث از حالت تهدید رسیده بود به حالت التماس من گفتم بگو تو منا چطوری میخوای همون میشم گفت من دوست پسرام همه ورزشکار و اندامی هستند نه تو خیکی گفت تیپ وقیافه خیلی مهمه و خلاصه اوناشم شاید پا بدم منم که انگار خودم را خیلی خار و خفیف دیدم ولش کردم رفت اما اونجا شروع زندگی من به نحوه دیگه بود اولاش هر روز صبح میرفتم کوه و دویدن که لاغر شم اما انگار نه انگار یه روز یه پسر دیدم تو خیابون به قول خودم از اون سوسولا اما دیدم ظاهرش همونه که مجی میخواست رفتم جلو وباهاش سلام واینا گفتم داداش تو چی میخوری بدنت اینجوری شده منم اینجوری بشم گفت مربی بدنسازی و یه شماره داد گفت عصر بیا باشگاه رفتم اونجا و تازه فهمیدم خوب بدبخت مجی حق داشته به من اون حرفارازده بود خوب اگه اینا هیکله من یه تاپه بیش نیستم چسبیدم به ورزش یک ماه15کیلو کم کردم مربی میگفت بدنت میسوزه نکن ولی من گوش نمیکردم فقط فکر هیکل بودم دیگه خودم خودما تو اینه میدیدم لذت میبردم با یچه های باشگاه بیشتر رفیق شده بودم و بیرون میرفتیم ولی هنوز کار داشتم مو و ابرو و خلاصه توجه دخترها را به خودم بیشتر میدیدم گفتم برم سراغ مجی بفهمه دارم کار میکنم یهو با کسی دیگه نباشه به بهانه نون قرض گرفتن رفتم در خونشون گفتم خودت بیا لطفا پایین وقتی اومد منا دید گفت چقد لاغر شدی پسر چیکار کردی گفتم به خاطر تو کردم حالا خوبم گفت خوب که نه ولی همینجوری پیش بری و اون سیبیلارا بزنی بهتر میشی منم که انگار مزد این یکماه کارم را گرفته بودم سریع عین اسب رفتم اولین کار رفتم سر اینه و تیغ را ورداشتم و با سیبیلام خداحافظی کردم عین خود بوقلمو پرکنده شده بودم یکساعت پا اینه بودم و روم نشد بیام بیرون اما وقتی اندام مجی را یادم افتاد جون گرفتم و اومدم بیرون اولش همه میخندیدن ولی اروم اروم عادی شد هرروز باشگاه هرروز دویدن ماه دوم رسیدم به نزدیک85انصافا خوب شده بودم اروم اروم ارایشگاهم عوض شد و تیپم به قول خودم سوسولی مو ژل میزدم و عطر میزدم و خلاصه اندام باحال منی که قبلا تو کف یه چشمک بودم الان گوشیم پر از شماره دختر از 24ساعت 23ساعت در حال چت کردن و مخ زدم چنتاشونم یه مالشی داده بودم ولی هنوز میگفتم غیر مجی با کسی نباید بکنم و فکر میکردم فقط عشق اونه چند وقت بعد دوباره همون نقشه را اجرا کردم و وقتی مامانش نبود رفتم در خونشون اومددرو باز کرد گفتم بیام تو حرف بزنم گفت کسی بیاد ضایعه خلاصه رفتم تو حیاط گفتم حالا چی خوشت میاد حالا مال من میشی گفت باشه فرداشب فلان کافی شاپ وعده اومدم بوسش کنم گفت حالا نه فردا بعد کافی شاپ خداحافظی کردم و رفتم شب خوابم نمیبرد همش قلبم تند تند میزد و صحنه فردا را تجسم میکردم که چه بشود حتی فکر خاستگاری راهم کردم اما گفتم نه زوده حالا اون باید یکم منت منا بکشه خلاصه فردا شد راس ساعت خوشتیپ عطرم همه جا را پر کرده بود میز اختصاصی چندتا میز دور وبرم گرفتم که خالی باشه و بتونم راحت حرف بزنم سرم تو منو بود که ببینم کدوماش گرونتر و باحال تره گه دیدم یکی با یه زبون غلیظ تهرونی گفت سلاااام سرما بالا اوردم دیدم واااای حدا یه شاسی هلو مجی با یه پسره قد بلند خوشتییییپ با کلاس نشستن پسره که گوشی ایفون طلایی رنگ یا یه کلید ماکسیما گذاشت رو میز که بفهمونه ماشین و گوشیش چیه من فقط مات مجی بودم یه مانتو که چه عرض کنم یه پارچه دور نصف دستاش و کمرش یه تاپ سفید بازباز و یه شلوار لی زخمی که نه متلاشی نشست نصف سینه هاش پیدا بود گفت معرفی میکنم دوستم واحتملا نامزدم سیاوش و به اونم گفت فلانی عاشق من و یهو دوتایی زدن زیر خنده پسره با یه صدای پر غرور و کلفت گفت خوب داداش شنیدم میخواستی تو پله های خونه کس دوست مارابکنی فکر کردی که چی مگه نگفت یه دستی میکشمت عین سگ دلم میخواست زمین دهن باز کنه برم توش اما فقط گوش کردم گفت ببین جوجه پسر دهاتی این تیپ و قیافه الکی که واسه خودت زدی مفت نمیارزه برو دنبال چندتا مث خودت و دیگم نبینم دور جنده من بچرخی وگرنه خودم میام کونتا میکنم و عکستا با بنر میزنم سر در خونتون و دوباره دوتایی زدن زیر خنده بعدم با غرور گفت گارسون اومد گفت این پسره چی سفارش داده گفت هنوز هیچی چندتا میز گرفته فعلا و منتظر مهموناش بود امر بفرمایید چی بیارم گفت هیچی کارتشا داد وگفت همه را حساب کن نفری 50هم واسه بچه ها انعام بکش این پسرم هرچی خواست بیار دفعه بعد اومدم پولشا میدم اونم تا کمر خم شد و گفت چشم قربان رفت و اومد کارت و اورد اصلا کاغذ رسید را ندید و انداخت رو میز و گفت پسر مباظب کونت باش و پاشدن رفتن مات کون مجی بودم یه پاشنه بلند پوشیده بود وقتی راه میرفت همه به کونش نگاه میکردن و کیرشونا میمالیدن منم که هرچی اونا دورتر میشدن انگار خورشید داشت غروب میکرد تا شب همونجا موندم و به رویاهایی که واسه سکس با مجی کرده بودم فکر میکردم وتو ذهن کینه ای میشدم شب شد گارسونه اومد نشست کنارم و شروع کرد به حرف زدن پسر خوبی و حرفاش قانع کننده اخرش گفت ببین این ادما همینن فقط پول را میبینن خودتا عذاب نده و گفت واسه اینکه یادت بره یه شماره بهم داد گفت الان هماهنگ میکنم برو پیشش کارتا میسازه نگران ش نباش منم دفعه بعد پولشا از فلانی میکشم رو صورت حسابش میگم خودت گفتی هرچی خواست بده نا مفهوم ادرسا گرفتم و رفتم اصلا نمیدونستم کجا میرم واسه چه کاری میرم زنگ را زدم یه خانم گفت بله گفتم من از کافه اومدم گفت با کی کار داری گفتم نمیدونم گفت چیکار داری گفتم اونم نمیدونم گفت اهان در و را باز کرد و گفت بیا تو رفتم تو یه خانم حدود35ساله اومد استقبالم گفت چطوری عاشق گفتم بله شما گفت فلانی قضیه را برام تعریف کرده و گفته یه کاری کنم یادتت بره گفتم چی یادم بره مگه میشه یادم بره خانمه یه لباس راحت پوشیده بود دستم وگرفت برد تو اتاق نشستیم رو تخت گفت سیگار میکشی گفتم نه گفت همون دیگه اگه میکشیدی حالا ارومت میکرد گفت حالا تعریف کن پسره ببینم منم بی اختیار شروع کردم حرف زدن یه به خودم که اومدم دیدم سرم تو دل خانمه اونم کلا لباس نداره و منم بالا تنه چیزی ندارمو داره با سینم بازی میکنه وپک به سیگارش میزنه گفتم مرسی که گوش میکنی اروم لباشا گذاشت رو لبم و دود سیگاررا خالی کرد تو دهنم حس خوبی بود لبش رو لبم بود وسینه هاش چسبیده به صورتم وداشت با کیرم ور میرفت منم عین فلج مغزی ها بی تحرک به خودم اومدم دیدم وای کیره داره شلوارا جر میده خانمه چرخید رو بدنم و اروم شلوارما باز کرد ودرش اورد گفت افرین فکر نمیکردم پسری به سن تو یه همچین مامله ای را داشته باشه خلاصه اولش خورد و یکم بازی کرد و پاشد نشست روش تمام وجودم سوخت از گرماش نمیدونم چند بار شد ولی احساس میکردم بدنم ریکاوری شده به مجی فکر نمیکردم دیگه و فقط پوزیشن عوض میکردم واقعا نا نداشتم ولی حال روحیم بهتر شده بود گفتم خانم ببخشید ساعت چنده من باید برم خونه مادرم نگران میشه الان گفت الان بری اتفاقا شک میکنه گفتم چطور گفت ساعت8صبح باورم نمیشد رفتم پشت بنجره اتاق پذیرایی دیدم راست میگه هوا کاملا روشنه گفتم وای مگه میشه چطور گذشت گفت دیدی گفتم یه کاری میکنم یادت بره گفتم چی یادم بره گفت هیچی بیا یکم بخواب ظهر برو خونه تا یه بهونه پیدا کنیم مامانت گیر نده منم خیلی خسته بودم حوابم برد با احساس لذتی از خواب پریدم دیدم بازم داره واسم لیس میزنه گفت چطوری عزیزم هرچی این خشکل را میخورم سیر نمیشم گفتم جدی پس بیا تا سیرت گنم افتادم روش باورکنید یجوری تلمبخ میزدم که احساس میکرده تو راهپیمایی دارم مرگ بر امریکا میگم یه سکس کامل وباحال هردو بینفس افتادیم کنار همدیگه گفت مادرما اوردی جلو چشمم وحشی گفتم همینه ما اینیم لباساما عوض کردم و رفتم از خونش بیرون ولی الان دیگه مقل دیشب نبودم خیلی راحتتر و ازادتر تا چند روز اول هرچی یاد مجی میوفتادم میرفتم خونه خانمه اونم همه جوره خوب حساب میکرد وسط همه سکسام میگفتم به عشق کون مجی میکنم چند ماه گذشت بدنم تقویت نداشت باشگاهم که ول کرده بودم داشتم خپل میشدم تا یروز که رفتم خونه خانم یه پسر دیگم اونجا بود گفت نمیدونستم میای و دیگه مجبوره کار اونم راه بندازم گفت تو مشکلی نیست رفتن تو اتاق حدود40دقیقه تمام میکردن وفقط صدای شالاپ شالاپ میوم حالا ما کلا 5دقیقه طول میکشید اومد طرف رفت و به خانمه گفتم این چیکار میکنه این همه میکرد گفت خوب همه شیره میکشن گفت شیره چیه گفت واقعا نمیدونی باشه فردا میارم ببین فردا بازم رفتم اونجا رفت یه سیم اورد و خلاصه بساط را به پا کرد و یه چندتا پکم من کشیدم نمیدونید چه فازی بود انقد شارج شده بودم که میتونستم 20نفرا پشت هم بکنم این بسازط هروز ادامه پیدا کرد و پیدا کرد و امروز بعد از سه سال من شدم معتاد شیره کسی که نمیدونست سیگار چطوری روشن میشه الان روزی 2پاکت ونستون قرمز میکشه البته روزی 2بارهم کس و کونا میبندم به هم و حال میکنم نوشته

Date: November 12, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *