اغتشاش تخم مرغی

0 views
0%

برداشتی آزاد از یک ماجرای واقعی نور بود و صدای ماشین ها هیاهوی آدم های ترسان شهر پر شده از ماشین های بزرگ و پلیس های ضد شورش دنیا پر شده از نارنجی و زرد صدای شلیک های هوایی کوبش های قلبم را شدت می دهد دم که می گیرم انگار زلزله هشت ریشتر انداخته اند به جانم یک چیزی ته حنجره ام گیر کرده حناق شده چسبیده بیخ خرم سنگین شده درد می کند انگار که کلی فریاد زده باشم انگار که بخواهم کلی فریاد بزنم دست هایم را می چپانم توی جیبم چله ی کوچک است پس چرا بوی پاییز گرم می آید مردم شتابان از کنارم عبور می کنند پس چرا اینقدر آهسته دنیا دور سرم می چرخد کجای این شهر را دنبالش بگردم صبح که بیدار شدم صدای چکاوک می آمد یا شاید حس کردم که صدای چکاوک می آید لعنت به کسی که گفت صدای چکاوک موقع سحر نحس است لعنت به آن چکاوکی که سحر آمد خواند و رفت و لعنت به منی که نه چکاوک دیده ام نه آوازش را شنیده ام اما مصر که چکاوک بود صبح شوم آسمان گرفته بود زمین هم هوا هم همه جا را گرد نحسی پوشانده بود مثل یک جغد روی درخت بید در قرص کامل ماه توی صورت فلکی عقرب وسطش دقیقا روی قلب سرخش فقط این موقع سال عقرب از کجا پیدا کرده بود در را که محکم می کوبانند تمام حس های بد دنیا یورش می برند توی قلبم شهر آرام نبود مردم اعتراض کرده بودند هول و هراس آدم پشت در پای رفتنم را سست می کند چنگ می زنم به قاب در و زل می زنم به شیدا که می دود سمت در در که باز می شود قامت فرزاد پیش چشمم جان می گیرد صورتش سرخ است و چشم هایش سرخ تر نزدیکم می شود پس فرهاد کو چی شده از لرزش صدایم متعجب می شوم دلم شور می زند شور نبودن فرهاد و رخ سرخ فرزاد رو می کند سمت شیدا یه چیکه آب میاری برام شیدا می دود داخل خانه پی آب نگاهش می کنم رگه های سرخ چشم هایش ترسناکش کرده مغازه بودم نزدیک ظهر اومدن گفتن ببندین برین وگرنه جونتون پای خودتون کرکره رو ندادم پایین گاز اشک آور زدن لا مروتا قیامته اونجا منتظر نگاهش می کنم جان میکنم حرفی از فرهاد بزند شیدا با پارچ و لیوان می آید طاقت نمی آورم فرهاد کو با تو تو مغازه بود لیوان آب را از شیدا می گیرد و یک نفس بالا می رود جان بکن بگو کم جان به لبم کن _ وقتی گفتن ببندین زد بیرون گوشیشو هم جا گذاشت فک کردم اومد پی تو آمد پی من مگر من کدام جهنمی بودم که بخواهد بیاید پی من صدای شلیک بلند می شود شیدا جیغ می کشد و من آوار می شوم _ کجا بریم بریم تپه تپه چرا اونجا تپه خوبه آدماش خوبن آرومم می کنن مکث می کند زل می زند به چشم هایم بریم حاجت بگیرم می گن شهیدا جاشون پیش خداست بریم ازشون بخوام پارتی بازی کنن برام بریم ازشون بخوام این چشا واسه همیشه واسه من شه در آغوشم می گیرد محکم حرصی نفس می کشد _ از دستت نمیدم شبنمم از دستت نمی دم فرزاد جلو تر از من وارد خانه می شود نیست فرهاد اینجا هم نیست بیگم خانم توی سرش می کوبد پسر بزرگش گم شده آن هم توی این موقعیت مامان هم آنجاست تکیه می دهم به قاب در و زل می زنم به اهالی خانه گوشی فرزاد زنگ می خورد شاید فرهاد است از کنارم رد می شود می رود سمت موتور قدیمی شان می خواهم دنبالش بروم که بیگم خانم پر مانتو ام را می کشد فرزاد جواب می دهد فریباست خواهر کوچکشان نگاهم را می دهم به بیگم خانم ملتمس نگاهم می کند دورت بگردم فرهادمو بجور به مامان نگاه می کنم پشت بیگم خانم ایستاده می دانم دلش رضا نیست با فرزاد بروم توی این آشفته بازار اما مامان پس فرهاد چه لوتی ترین مرد زندگی ام چه صدای فریاد فرزاد می آید پاساژ چه غلطی می کنی دست بیگم خانم را می بوسم و چشم می گویم صدای باز شدن در به ضرب چشم همه را می کشاند به در حیاط میلاد است پسرعموی فرهاد نفس زنان و لرزان رو می کند سمت فرزاد مهرداد نیست گم و گور شده فرزاد از موتور جدا می شود و می رود سمت جسم مچاله و لرزان پسرک نوجوان یعنی چی نیست از صبحی قیبش زده گوشیش هم خاموشه فرزاد کره خر پدر سگی حواله مهرداد می کند و می رود سمت موتور میلاد با چشم های اشکی نظاره گر هندل های پر حرص فرزاد است جان می کند تا بگوید می ری پی ش موتور روشن شده را از در خارج می کند می جورمش و با دستای خودم خفش می کنم مامان سفارش می کند مراقب باشیم می زنم پشت میلاد و ترک فرزاد می نشینم فریبا زنگ زد بازاره دنبال اونم باید بریم میلاد ملتمس نگاه می کند می خواهد مطمئن شود دنبال برادرش می رویم همسایه ها بیرون آمده اند فرزاد گاز می دهد هنوز صدای شلیک می آید کاش همه شان هوایی باشند _ ماچم کن تا بزارم سوار شی اخم می کنم تخس نگاهم می کند اینجا دور و اطرافش را نگاه می کند آمده بودیم الهک بابا اجازه خواستگاری داده بود و فرهاد از ذوق داشت می ترکید تا کسی نی ماچم کن وگرنه ولت می کنم می رم می دانستم شوخی می کند مردش نیستی حرف از دهانم در نیامده گازش را می گیرد متعجب صدایش می کنم و می دوم دنبالش کمی جلوتر می ایستد بازی اش گرفته به او که می رسم لب باز می کند هان فرمایشی بود به شانه اش می زنم اذیت نکن فرهاد بزار سوارشم تخس شانه بالا می اندازد نوچ بی مایه فطیره اطراف را نگاه می کنم از خلوتی استفاده می کنم و سریع گونه اش را می بوسم نگاه کج و کوله ای حواله ام می کند این به درد عمه ات می خوره لپ قبول نی دست به کمر می شوم غیرتت اجازه می ده جلو مردم بوست کنم اخم می کند ناراحت می شود لعنتی ناراحتش کردم چی می گی واس خودت مگه گفتم برو جغله مردمو ماچ کن نیش گازی میزند دست می برم بازویش را میگیرم فوری ترمز می گیرد و به سختی موتور را کنترل می کند از اتفاقی که ممکن بود بیوفتد می ترسم چه کار کردم من احمق چه غلطی می کنی صدایش انقدر بلند هست که غم بیاندازد به دلم نمی بینی خودم ترسیده ام می بیند انگار که موتور را خاموش می کند و مظلومانه لب می زند شرمنده مهربانی اش خار می شود می رود توی چشمم اشکم را که می بیند به هول و ولا می افتد گفتم که شرمنده الان دو تایی تا پایین قل خورده بودیم مرده بودیم خوب بود گریه ام شدت می گیرد به خدا دست خودم نیست این پسر را خیلی دوست دارم گریه نکن جانا اگه گریه نکنی برات شوکولات می خرم خنده ام می گیرد او هم می خندد گوگولی لپ گلی خودم زودتر می گفتی شوکول می خوای اشک هایم را پاک می کنم می خواهم سوار شوم که نمی گذارد ها بله چ زود پسر خاله میشه ماچ من به قوت خودش باقیه اطرافم را نگاه نمی کنم مبادا پای عملم سست شود آرام لب می گذارم روی لب هایش شیرینی نفسش پای جدایی ام را سست می کند در جدال با لذت سکر آور لب هایش پرچم پیروزی ام را بالا می برم سخت و خسته از جدال لب که جدا می کنم دست مردانه اش پشت گردنم می نشیند و باز می گردم به خلسه شیرین می بوسدم پر عطش حریصانه تمام تنم به رعشه می افتد بازی پر خشونت لب هایش زانویم را سست می کند دست دیگرش را می تند دور تنم محکم مردانه لب که جدا میکند آهم غلیظ می شود جلوی صورتم لب میزند نبینم غیرت منو با این دری وری ها تاخت بزنی لب هایم هنوز نیمه بازند نفسم هنوز جا نیامده نگاه شیفته اش می دود پی تیله های لرزانم _ چه چشات اسمی شده _ می خوای من برم دیگه چی همینم مونده فریبا توی پاساژ بود آنتن ها را پرانده بودند نمیشد زنگ بزنیم که بیرون بیاید با هم بریم سر تکان می دهد که باشد معلوم است کمی ترسیده من هم ترسیده ام خیابان دست جماعت تفنگ به دست بود تیر هوایی می زدند تا مردم متواری شوند ترسیدن داشت رد شدن از جلوی قریب به پانزده نفر تفنگ به دست که حق تیر هم دارند _ یک دو سه می گم بدو شبنم می دویی ها سر تکان می دهم با شمارشش می دوم در تیررس که قرار میگیریم صدای شلیک بیشتر می شود مغزم زنگ می زند می ترسم دست آزادم را می گذارم رو سرم و گام هایم را بلند تر برمی دارم مبادا از فرزاد جا بمانم مبادا تیری راه تنم را پیدا کند تا جلوی کرکره ی پایین کشیده شده ی پاساژ می دویم دستم را به میله هایش می گیرم گوشم زنگ می زند بوی مزخرف گلوله می آید به جماعت تفنگ به دست نگاه می کنم همه تیر ها هوایی بود مرد آن طرف میله ها در را باز نمی کند می ترسد شورشی باشیم می ترسد بیایند چوب توی آستینش کنند فرزاد عربده می کشد مرد را فهش می دهد و فریبا را صدا می کند کمی بعد فریبا سر و کله اش پیدا می شود ریملش ریخته و رنگش پشت تمام آن لعاب ها به صورت واضحی پریده دخترک احمق وسط این آشفته بازار آخر موقع قرار گذاشتن بود احمق احمق احمق مرد در را باز می کند جان دوباره رد شدن از خیابان را ندارم شهر کوچه پس کوچه زیاد دارد خیابان را دور می زنیم کاش فرهاد هم همین کار را کرده باشد لاله گوشم را می بوسد چند بار پشت سر هم چرا تو لکی حرف نمی زنم ملحفه را بالا تر می کشم دستش را تکیه سرش می کند و از بالا زل می زند به من سرخ شدن گونه ام را از شرم حس می کنم کتمان چرا حس خوبی ندارم با دست دیگرش شکم لختم را نوازش می کند قیافه نگیر واس من خودتم خواستی خانم گل من بخواهم من زنم عقلم کم است تو که مردی و عقل کل تو چرا شقیقه ام را می بوسد آدم زن می گیره درست و حسابی نصفه و نیمه تو قاموس ما نی عقد یعنی همین عروسی هم باشه واسه بخورا و غیبت کنا هان حرف نمی زنم ادا نمی آیم فقط نمی دانم چه باید بگویم قهری با ما خانوم گل اخم می کنم نگو خانم گل بدم میاد می خندد آرام پر حس مردانه جذاب سر می کند توی گودی کردنم چشم عسل بانو عسل گیسو عسل چشم آرام می زنم پس گردنش عسل کدوم خریه می خندد بی صدا پر تکان من هم می خندم سر که بلند می کند هنوز آثار خنده توی چشم هایش هست شبنم بانو دیدی اون تپه رفتنا جواب داد دیدی مال خودم شدی از این میم مالکیت خوشم نمیاد نگاهش عوض می شود شیفته می شود عاشق می شود فرهاد می شود باس خوشت بیاد جلوی لبم لب می زند دیدی ملت می گن عشقم قلبم نفسم نگاه شیفته اش رنگی می شود رنگین کمانی می شود هزار رنگ می خورد قد تمام میم های مالکیت دنیا می خوامت لب می گذارد روی لب هایم بوسیده می شوم با طمأنینه با حس شیرین خواسته شدن با تمام میم های مالکیت دنیا دستش می لغزد روی کمرم هرم دست هایش کرختم می کند تمام وجودم حسودی می کند به جای لمس دست هایش روی کمرم به رقص نوازشگونه انگشتانش روی مهره های کمرم قلبم آنجا وسط سینه ام جایش تنگ است انگار آرام آرام می آید می نشیند روی لب هایم روی لمس تر و گرم لب هایش در بازی با لب هایم جدا می شود زل می زند به من دستش هنوز روی کمرم می رقصد به چی فکر می کنی هیچ به جانت قسم جان و جهانم همه چیز از فکرم پاک شده ذهنم حالا خلوت ترین جای دنیاست خیلی می خوامت آقا فرهاد روی زانو می ایستد هر پایش یک طرفم ملحفه را کناری می دهد و خیمه می زند روی تن آشفته ام _ بریم راند بعدی مخالفت اصلا معنا دارد وقتی این طور با تنی لخت و لب هایی خندان و چشم هایی شیطان زل می زنی به من مردم و حرف های صد من یه غازشان بروند غاز بچرانند من باشم تو باشی و این حس خوب بینمان دنیا را دوتایی می شود ساخت مهرداد را پیدا کردیم وقتی فریبا را با تاکسی راهی خانه کردیم و کوچه پس کوچه ها و خیابان هارا دنبال فرهاد بودیم مهرداد را پیدا کردیم کنار چند اسلحه به دست دیگر ایستاده بود و تفنگ دست داشت فرزاد انگار خون جلوی چشم هایش را گرفته بود چند لیچار حواله اش کرد و گرفتش زیر مشت و لگد هم قطارانش داخل نمی شدند معلوم بود قضیه خانوادگی است تفنگش را برداشته و رفتند و گذاشتند فرزاد تا جا داشت کتکش بزند راه می رفت و فهش نثار جد و آباد مهرداد می کرد و هیچ حواسش نبود جد و آباد ما سه نفر تقریبا یکسان است پسرک احمق مگر چند سالش است که تفنگ دست گرفته حق تیر هم دارد وای که اگر خطی روی فرهاد افتاده باشد می دانم چه بلای سر جوانک مزلف کله خراب بی عقل بیاورم می روم سمتش آش و لاش کنار جدول نشسته و با پشت دست بینی اش را چک می کند مبادا شکسته باشد احمق گوساله فرهادو ندیدی بی محلی می کند هوی با توام نگاهم می کند به مو های آشفته کنار صورتم پوزخند می زند فرزاد عصبانی مشتی حواله صورتش می کند د اخه بچه سگ پدرسگ بنال ببینم فرهاد کدوم قبرستونیه تا خونتو حلال نکردم پشت بندش هم مشت دیگری حواله اش می کند پرت می شود لب جوب و دستش می رود توی لجن های جوب فرزاد عصبانی لگد دیگری حواله اش می کند پسری جلو می آید سرخی کمی توی سفیدی چشم هایش دیده می شود دست می گذارد روی شانه فرزاد داداش یه چند نفری تیر خوردن بردنشون بیمارستان قلبم می ایستد سینه ام تنگ می شود گل نیلوفر قلبم می خشکد انگار که یک سنگ بزرگ گذاشته اند روی تنم روی زمین آوار می شوم _ وای نه خدایا تورو خدا نه دست خودم نیست گریه کردنم هیچ دست خودم نیست ماری که افتاده به جان قلبم چشم هایم را نیش می زند کاش فرهاد نباشد کاش آن چند نفر فرهاد نباشند کاش یک جایی بین مردم باشد کاش اصلا رفته باشد تپه رفته باشد وساطت بخواهد اصلا شاید برگشته خانه فرزاد از جا بلندم می کند می کشدم سمت موتور نگاهم نمی کند چرا نگاهم نمی کند هوا تقریبا تاریک شده است خیابان از زرد و نارنجی چراغ پایه ها پر شده است سوار می شویم و مهرداد آش و لاش را پشت سر می گذاریم بیچاره میلاد _ مردم دارن اعتراض می کنن می خندم نرم و شیرین از آن مدل ها که حالی به حالی اش می کند دارم جدی حرف می زنم نشسته ام روی تخت زیر توت بی برگ سوز می آید اغتشاش تخم مرغی جلو می آید چانه ام را می بوسد نگو عسل گیسو آدم که واسه تخم مرغ کارو زندگیشو ول نمی کنه لب می گزم طوری که داغ بیاندازد به دلش پوف کلافه ای می کشد چند وقتی هست بابا رفت و آمد هایمان را کنترل می کند بیچاره فرهاد جدی نگاهم می کند آنقدر که دست از آزارش بردارم شیرین سخن و شیرین شکرو شیرین عسل من دلت نشکنه دارم میگم که دل منم نشکونی نگو تخم مرغی باشه نگو آرام پلک می بندم پلک که باز می کنم فرزاد را می بینم گریان هق هق مردانه اش اوج میگیرد شانه هایش می لرزند من اما مسکوت نشسته ام روی صندلی های سرد بیمارستان حق دارد ندارد برادرش مرده برادر بزرگ ترش مرده الگوی تمام سال های زنگی اش مرده پشت و پناهش مرده می آید سر می گذارد روی پایم هق می زند می لرزد جان می کند حالا چی کار کنم اشک هایش شدت می گیرند گریه اش صدا میگیرد تو برادرت را از دست داده ای اما من مالک تمام میم های زندگی ام را حالا چه کار کنم فرزاد حالا چه کار کنم بی فرهاد حالا چی کار کنم عصبانی می شود عربده می کشد مشت می کوبد به دیوار سر می کوبد به دیوار بیمارستان را می گذارد روی سرش زمین و زمان را فهش می دهد رکیک رکیک رکیک من پا بندش شده ام و گرنه از همینجا می رفت خانه برنو یادگار آقایش را از دیوار پذیرایی بر می داشت اول یک تیر حواله پیشانی مهرداد می کرد و بعد هم می زد به دل شهر پسرک کله خراب لعنت به این شورش تخم مرغی نگو نگو فرزاد نگو تخم مرغی آدم که واسه تخم مرغ جونشو از دست نمیده _ من مردم چی کار می کنی اخم می کنم حرف نبود بزنی با شانه اش می زند به شانه ام جدی می گم عسل چشم من مردم چی کار می کنی جدی نگاهش نمیکنم زل می زنم به شهر زیر پایم دق می کنم زل می زند به نیمرخم نامرد حرف نبود بزنی آن هم حالا حالا که همه جوره مال همیم دق نکن خوب تشمال چپی می خوام بزنه ها خوب خوب یه خوبشو پیدا کنین تیر هوایی هم بزن خودت یه دونه با برنو آقام بزن به فرزاد میگم بده بهت اشک می نشیند توی چشمم خودت هم شوهر کن فقط بزا بعد سال من مرد می جوری ها مث خودم مرد باشه نلرزونیم تو گور جانا اشک هایم سرازیر می شوند نگو دورت بگردم دلمو خون نکن در آغوشم می گیرد نوازشم می کند گریه هم نکن یعنی بکن ها اما تو خلوت تو تنهایی وقتی خاکم می کنن زجه مویه نکن خانوم واسا تا خاکم کنن هق می زنم از نبودنش از تنهایی ام واس خاطر این می گم گریه نکن چون گریه که می کنی سبز چشات کم میشه عسل چشات زیاد اونوقت میشی عسل بانو عسل گیسو عسل چشم دست تنگ می کند دور تنم _ به شهدای تپه قسم بخور وصیتم اجرا میشه قسم می خورم به شهدای بی نام تپه قسم می خورم میگن خدا مهربونه می بخشه می خوام بدونم اون همه تیری که به سمتش نشونه رفتو هم می بخشه _ برنو ضرب داره فرهاد کتفم درد می گیره عیب نداره خودم میام مشت و مالت میدم نوازشت می کنم بوست می کنم خوب می شی حواست نیست تو که مردی _ اه یادم نبود نوشته

Date: March 7, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *