افسانه منشی زیبای اداره

0 views
0%

سلام به دوستان شهوانی اول از همه بگم فوحش دادن آزاده و من ناراحت نمیشم خودم بیشتر از اینکه داستانها رو بخونم به نظرات علاقه دارم دوما بچه نوجوان و جقی نیستم و احتیاجی هم به خیال پردازی ندارم این که مینویسم بدون کم و کاستی واقعیه و فقط اسامی تغیر پیدا کرده راستی ضمنا با اینکه به نظر طولانی میاد ولی صرفا به یک خاطره نپرداخته و از خیانت و سکسهای دیگری هم نوشته ام من احمد هستم 44 ساله با قد 173 و اندام متوسط آدم زیاد جذابی نیستم ولی زشت هم نیستم سال 93 توی یک اداره بعنوان معاون مشغول به کار بودم و به اتفاق رئیس اداره یک منشی مشترک داشتیم که میز کارش در انتهای یک کوریدور بود و اتاق های من و رئیس هم کنارش بود این خانم منشی که اسمش افسانه بود از حدود 150 نفر کارمند زن اون اداره خوشگلتر بود و بسیار خوش برخود خونگرم و خنده رو بود زنی 30 ساله با قد حدودا 167 نسبتا تپل سینه هایی درشت و کونش هم خوش استیل که به سختی میشد چشم از روش برداشت در ضمن مسؤل مستقیمش هم خودم بودم و رئیس در این موارد دخالتی نمیکرد من اون سال چون کارم برام مهم بود به قول معروف فکرم تو کس نبود و سعی میکردم حواسم پرت نشه افسانه خانم 8 سال پیش شوهر کرده بود و یه پسر سه ساله داشت که میگذاشت مهد کودک نزدیک اداره و نیاز داشت که روزی چند بار بره بهش سر بزنه با توجه به اینکه از ته دل دوستش داشتم و به احساس مادریش هم احترام میذاشتم بهش سخت نمیگرفتم و این باعث شده بود که یه حس محبت بین ما ایجاد شده بود و این احساس محبت اینقدر پیش رفته بود که با اینکه رئیس و مرئوس بودیم مواقع بیکاری میومد اتاق در رو می بستیم در مورد آرزوهامون تو زندگی و حرف میزدیم وابستگی بجایی رسیده بود که اگه من دو روز نمیرفتم اداره جوری عصبی میشد که بعد از مدتی بعضی از کارمندان تعجب میکردن و فکر میکردند که بخاطر اینه که با رئیس سازگاری نداره که قاطی کرده و علنا به من میگفتند تو که نیستی با همه دعواش میاد ماجرا از اونجا شروع شد که یک روز که روز تولدم بود در پایان وقت اداری که داشتم میرفتم خونه افسانه اومد توی اتاقم و یه هدیه که دستش بود رو میخواست بهم بده ولی من با توجه به اینکه تو خونه نمیتونستم بگم کی بهم داده قبول نمیکردم و در حالی که روبروی هم ایستاده بودیم افسانه دست من رو گرفت و به زور هدیه که یه ادکلن بود رو تو دستام جا داد ولی در همون حین اینقدر بهم نزدیک شدیم که گرمای صورتش و نرمی اندامها و بدنش رو حس میکردم در حالی که داشتم ازش تشکر میکردم اختیارم رو از دست دادم و یه بوس آبدار روی لپش کردم اون هم دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و سرش رو گذاشت روی سینه ام و آروم گفت دوست دارم من هم بی اختیار بغلش کردم و چسبوندمش به دیوار و شروع کردم به خوردن لبهاش و مالوندن بدنش ولی از ترس اینکه کسی نیاد تو زود تمومش کردم و رفت بعد چند لحظه خودم رو جمع و جور کردم و ادکلن رو تو دفتر مخفی کردم و رفتم خونه تمام اون روز و شب یه فکری مثل خوره افتاده بود به جونم و نگران بودم که یه توطعه نباشه فرداش رفتم پیش رئیس اداره که با هم خیلی صمیمی بودیم یه مرد 58 ساله نزدیک بازنشستگی و بین حرفهام در مورد افسانه ازش سؤال میکردم تا اینکه خودش حساس شد و پرسید بینتون چیزی شده گفتم راستش یه مقدار غیر طبیعی ابراز محبت میکنه و نگرانم که برای مجموعه بد نشه ولی رئیس حرفی زد که همینطور دهنم باز مونده بود و خشکم زد رئیس با لحن شهوت برانگیزی دائم میگفت بکونش بکونش بره و بعد هم گفت این بدبخته یه شوهر معتاد داره که سالی به دوازده ماه هم نمیتونه بکونتش این بچه هم معلوم نیست از شوهره باشه وقتی برگشتم تو اتاقم با همه تعجب های دنیا تو یک جلسه بودم یعنی زن به اون زیبایی که این همه آدمهای دور و برش آرزوی داشتنش رو میکنند یه شوهر معتاد مفنگی داره که باعث شده اون هم جنده بشه صبر کردم تا موقع ظهر اداره خلوت شد و رئیس هم رفت بیرون افسانه رو صدا کردم و اومد تو توی نگاهش برق عشق و امید به رابطه ایی صمیمی دیده میشد با لحنی دلبرانه سلام کرد و گفت در خدمتم عزیزم چی میخوای که همینجا بهت بدم منم که بی جنبه گفتم چی داری برای دادن گفت هر چی بگی نه نمیگم بلند شدم بغلش کردم و شروع کردم به مالوندنش سرم رو بردم دم گوشش و آروم گفتم سکس میخوام گفت اینجا گفتم آره گفت مگه الان داری چیکار میکونی گفتم حال خشکه گفت خوب با مسؤلیت خودت بوکون دیدم راست میگه وسط این اتاق تو اداره اگه یه خری در رو باز کنه هر دوتامون رو دار میزنن این بود که ولش کردم و یه حالت جدی به خودم گرفتم و گفتم خوب بسه دیگه گفتیم خندیدیم حالا میخواهیم حرف جدی بزنیم گفت بفرمایید آقا گفتم افسانه این مدتی که با منی از همه دری با هم حرف زدیم ولی نگفتی شوهرت چیکارست یه دفعه اخماش رفت تو هم و با ناراحتی گفت این پیری دوباره عقده هاشو خالی کرد رئیس اداره رو میگفت ولی اینجاش دیگه جالبتر بود رئیس اداره قبلا خیلی سعی کرده بود با افسانه ارتباط برقرار کنه چند بار هم تو اتاقش خفت گیرش کرده بود ولی افسانه از اون خوشش نمیومد و برای همین با هم خوب نبودن افسانه تعریف کرد که شوهرش قاسم کاشی کار بوده و خیلی هم تنومند و قلدر بوده و اوایل ازدواجشون وقتی تو یه خونه داشته خرده کاری میکرده با زن صاحب خونه رفیق میشه و در حالی که داشته زنه رو میکرده مرد خونه از راه میرسه و همه چی رو میبینه اما چون تنها بوده و زورش نمیرسیده از طرفی هم نمیتونسته ثابت کنه قسم میخوره کاری کنه که قاسم روز خوش نبینه افسانه در حالی که گریه میکرد اعتیاد شوهرش و تمام بدبختی های زندگیش رو ناشی از توطعه اون مرد میدونست و قسم میخورد که خودش تا بحال با کسی نبوده و بچه هم حاصل یه نزدیکی نصفه نیمه کاره با شوهرشه افسانه به من میگفت احمد جان عزیزم تو تنها کسی هستی که بعد از شوهرم بهش دل بستم و آرزوی بدست آوردنش رو دارم افسانه میگفت نه بخاطر اینکه رئیسم هستی دلیل این دوست داشتن شباهت کارها لحن صدا و حرکاتت به مردی هست که تو نوجوانی دوستش داشتم ولی به خواستگاریم نیامد از فردای اون روز دیگه واقعا فکرم تو کس بود کار من و افسانه شده بود وقت و بی وقت در حین کارها تو همون اتاق اداره مالوندن و خوردن و از روی لباس حال کردن حتی یکبار هم خوابوندمش کف زمین که پارکت بود و توی شلوار آبم اومد همون روز هم با هم وعده کردیم که فرداش بریم خونه یکی از دوستام که خالی بود فردا صبحش مرخصی افسانه رو امضاء کردم و از اداره زد بیرون بعد هم زدم در بیماری و به رئیس گفتم امروز همه کار ها با خودت بعدش رفتم افسانه رو چندتا خیبان بالاتر سوار کردم و رفتیم تو خونه مورد نظر راستش اون خونه مجردی بود و قبلا چندبار دیگه اونجا زن برده بودم برای همین به اوضاع مسلط بودم ولی افسانه دلهره داشت یه کم باهاش حرف زدم و وقتی خیالش راحت شد شروع کردم به خوردن لبهاش در همون بین دگمه های مانتوش رو باز کردم و رفتیم روی تخت با کمک خودش شلوار و شورتش رو در آوردم وای چی میدم یه بدن سفید و یه کس تپل که از بس تحریک بود خیس خیس بود آب راه افتاده بود و تشک زیرش رو تر کرده بود لباسهای خودم رو در آوردم و آروم کیرم رو کردم تو کسش یه کس تنگ گرم و لیز که شدیدا تحریکم میکرد افسانه گفت نمیخوای کاندوم بذاری گفتم حالا نه خودم رو کنترل میکنم آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن اون هم داشت حال میکرد بعد چند دقیقه دیدم دیگه نمیتونم تحمل کنم آروم درش آوردم میخواستم کسش رو بخورم ولی از بس تر و لزج بود نمیتونستم این بود که بهش گفتم بریم حموم تو حموم بعد از بغل بازی و یکمی شیطونی نشستم و در حالی که زیر دوش بودیم و اون ایستاده بود شروع کردم به خوردن کسش تا جایی که صدای نفسهاش و آه ناله ش تمام فضای حموم رو گرفته بود و دائم خواهش میکرد ادامه ندم ولی خودش رو عقب نمیکشید نوبت اون که شد مثل این تازه کارها کیر من رو میخورد و دائم با دندوناش اذیت میشدم این بود که از خیرش گذشتم و رفتیم بیرون خشک کردیم و دوباره رفتیم رو تخت کاندوم زدم و کیرم رو تا آخرش فرستادم تو کوسش که دو باره آب راه افتاده بود بهش گفتم افسانه جون چقدر لیز شدی گفت بیش از 6 ماهه که با شوهرش حتی هم آغوشی هم نداشته و از طرفی هم من رو مرد ایده آلی میدونه برای همین هم خیلی تحریکه خلاصه بیشتر از این سرتون رو درد نیارم تلمبه ها زده شد و افسانه خانم به ارگاسم رسید و همون موقع من هم باهاش انزال شدم و هر کدوم افتادیم یه طرف راستش من یه ویاگرا خورده بودم که از این فرصت بدست اومده بیشترین لذت رو ببرم و از خجالت افسانه هم حسابی در بیام برای همین بعد از حدود نیم ساعت استراحت رفتیم حمام و اونجا بود که به افسانه فهموندم باید یه دور هم از پشت بریم ولی افسانه خیلی ترسیده بود و میگفت که تو سن 14 سالگی پسر عمش به زور از پشت کرده و خیلی درد داشته بیخیال شدیم اومدیم بیرون و دوباره رفتیم رو تخت ولی دوباره کرم کردن این کون اومد سراغم و شروع کردم با خواهش و التماس و توضیح اینکه جوری میکنم که دردت نیاد و پشیمون نشی و بعد از اینکه قول دادم همین یکبار چهار دست و پا شد روی تخت من هم دو طرف رو حسابی وازلین کاری کردم و کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و آروم آروم فرستادم تو واقعیتش این بود که وقتی آروم این کار رو میکردم مسلط تر بودم و احتمال انزال شدنم کمتر میشد ولی منتش رو گذاشتم سر افسانه وقتی کیرم تمام قد سوراخ کون افسانه رو پر کرد و اون هم داشت لذت میبرد من هم کاملا مسلط شده بودم و شروع کردم تلمبه زدن صدای آه و ناله افسانه با دفعه قبل که از جلو کردمش عوض شده بود و فوق العاده ناز شده بود بسیار هم تحریک کننده بود بعد از حدود 10 دقیقه افسانه دوباره با ارگاسم رسید و خودش رو شل کرد رو تخت من هم خوابیدم روش و بعد چرخیدم بغلش در حالی که دست چپم از زیر بدنش رد شده بود و پستوناشو لمس میکردم و با دست راستم رو کسش چوچولش رو میمالیدم و کیرم تا بیخ تو کونش بود و به شدت بهش فشار میدادم تا انزال شدم دیگه ظهر شده بود و دوش گرفتیم و همونجا تو بغل هم خوابیدیم حدود ساعت 2 بعد از ظهر هم زدیم بیرون در حالی که افسانه تازه یاد بچه اش افتاده بود و شدیدا نگران بود بعد از اون چند بار دیگه با فواصل یکی دو هفته سکس کردیم که هر بار شدیدتر و عمیقتر بود و بعد با انتقال من از اون اداره ارتباطمون قطع شد ولی هنوز تلفنی در ارتباطیم و گاهی برای سکس وعده میذاریم ولی عملی نمیشه نوشته

Date: August 14, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *