الناز یا یاسمن ۱

0 views
0%

داستانم یه کم طولانیه شاید اولاش یه کم به نظرتون خسته کننده بیاد اما صبر کنید قسمت اول اسم مستعارم تو داستان پدرامه نیازی نیست که قسم بخورم داستانم راسته هرکسی بخونه متوجه میشه من 20 سالم که بود خونه ی ما جاش عوض شد و از محل قدیمی که 20 سال توش زندگی کردم رفتیم حالا وایسین همین اول یه فلش بک بزنیم به عقب که کامل داستانو درک کنید از وقتی که یادمه من با الناز زندگی میکردم از بچگی همیشه با هم بودیم و با هم بازی میکردیم و هم بازی همیشگی هم بودیم وقتی من 15 سالم شد الناز اینا از محل رفتن و بعد اون ما هیچ خبری ازشون نداشتیم اون اواخرم که میخواستن برن یه دعوا خیلی عجیبی خانواده هامون با هم کردن که بعد اون به ندرت میدیدمش و بعد از اون بهم گفتن که اونا رفتن و دیگه اونجا زندگی نمیکنن 5 سالی که اونجا بودم و دیگه الناز نبود دیگه اصلا محله و گشتن تو محله بهم حال نمیداد معمولا خونه بودم و ترجیح میدادم که از سر ناچاری درس بخونم یا با داداشم بازی کنم کمتر بیرون میومدم و زندگی خیلی کسل کننده شده بود یه کم بریم جلوتر چند سالی گذشت و من 18 سالم شده بود نزدیک خونه الناز اینا خونه ی خالش بود و الناز یه دختر خاله به اسم یاسمن داشت یه روز برحسب اتفاق یاسمن و دیدم خیلی وقت بود که ندیده بودمش از وقتی الناز اینا رفته بودن دیگه ندیده بودمش الناز و یاسمن هم سن بودن و دوتاشون یک سال از من کوچیک تر بودن خلاصه که دیدمش و شروع به حرف زدن کردیم و گفت که الناز رفته شهرستان و دیگه تهران زندگی نمیکنن و یه آدرس نصفه نیمه بهم داد و یه کم راجب الناز گفت و بعدم رفت فرداش دوباره یاسمن و دیدم اما توی یه پارک و با یه پسر تا منو دید سریع روشو گرفت و بدون توجه به پسره سریع رفت تعجب کرده بودم که چرا اینطوری کرد اما خوب همسایه بودیم و حتما میترسید لو بره یه ساعت بعدش داشتم میرفتم سمت خونه که دیدم یکی صدام میکنه برگشتم یاسمن بود رفتم پیشش که شروع کرد گفت میدونم دیدیم فهمیدم اما تروخدا به کسی چیزی نگو منم گفتم که نه من چیکارم اخه و تشکر کرد و رفت کم کم با این حرف زدنای کم و بیش و یادآوری خاطره های بچگی تا همون 3 سال پیش صمیمی تر شدیم اخه من همون موقعم با یاسی زیاد صمیمی نبودم بعد یه مدت شروع به درد و دل کرد گفت اون پسری که دیدیش قرار بود که با هم ازدواج کنیم اما اون نامردی کرد و اینو که گفت گریش گرفت و ناخودآگاه اومد بغلم شاید نیم ساعت گریه کرد فهمیدم موضوع چیه و ازش خواستم دیگه نه راجبش فکر کنه و نه دیگه به کسی بگه گفت نه بزار کامل بگم که حرفشو قطع کردم و خواستم دیگه هیچوقت حتی به منم راجبش نگه کاملا حدس میزدم یعنی هرکی بود میفهمید سوال دیگه ای ازش نکردم اونم حرفی نزد فقط موقع رفتن شمارشو تو گوشیم سیو کرد و رفت از فرداش کار صبح تا شب ما این بود که با هم حرف بزنیم و بدیم تو فکرم این بود که از طریق یاسی بتونم النازو پیدا کنم اما کم کم داشت رابطه من و یاسی جدی میشد سه ماهی گذشته بود و نزدیک ولنتاین بود و هر روز یاسی بیشتر به من وابسته میشد و منم هرروز سعی میکردم که راجب الناز بیشتر بدونم تلفنم زنگ خورد یاسی بود گفت که حالش خوب نیست و ازم خواست که سریع برم پیشش منم بدو بدو پوشیدم و بدون اینکه حتی موهامو درست کنم رفتم پیشش در و باز کرد و سریع رفتم تو دیدم داره میخنده گفتم سکته کردم تو میخندی گفت با یه جشن دو نفره ی سوپرایز چطوری تعجب کردم گفتم مامانت کجاست آخه یاسی تک فرزند بود و باباشم فوت شده بود گفت که مامانم رفته پیش مامان بزرگم و امشبم نمیاد کف کردم قشنگ منم از خدا خواسته این مدت که با هم بودیم با اینکه میدونستم پرده نداره اما واسه اینکه فکر بد نکنه منم مثل دوست پسر قبلیشم اصلا حرفی از سکس نزدم داشت شربت میریخت و رفتم یه کم موهامو و اوضامو درست کردم و رو میل نشستم اومد نشست بغلم و پدرام قول بده که میمونی بهش قول دادم اما خو بغلم کرد و کم کم خودشو نزدیکم کرد و لباشو گذاشت رو لبام منم میخواستم کاری نکنم اما نمیشد اومد روی پام نشست و مثل وحشیا شروع کرد به لب گرفتن و مک زدن لبم با دندون رو لبم میکشید و با ناخون روی بدنم و سینم سریع لباسشو درآوردم و شروع کردم خوردن بدنش و مالیدن سینه هاش اونم فقط میگفت مممممم آاااااه و همینطوری که داشتم میخوردم سوتینشو در آورد و سینه هاشو کرد تو دهنم و منم مک میزدم فقط 75 بود و سایز مورد علاقه من نوکشو گاز میزدم و هر لحظه بیشتر حشری میشد و صدای آهش بلند تر و داغ تر میشد که یهو پاشد و ازم خواست که بریم رو تخت رفتیم سمت تخت و من خوابیدم و یاسیم شرتشو درآورد و اومد بالای سر من و نشست رو صورتم داشتم خفه میشدم اما نمیدونم تا حالا تجربه کردین یا نه حس خیلی خوبیه زبونم و کردم تو کسش و لیس میزدم و مک میزدم صدای آهش رفته بود آسمون و فقط ناله میکرد و جیغ میزد و منم فقط میخوردم پاشد و نشست و رفتم لای پاش که بخورم واسش که گفتم خوب چرا انگشت نکنم که بیشتر حال کنه موقع خوردن بود که انگشتمو تا ته کردم تو کسش و همچنان میخوردم اما دیدم یهو صدای یاسی عوض شد و شروع کرد داد زدن و جیغ زدن کشیدم عقب اما ده دیر شده بود دنیا رو سرم خراب شد وقتی دیدم داره از کسش خون میاد دو تامون سفید شده بودیم و ترسیده بودیم ادامه نوشته

Date: September 6, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *