مریم الان خانومی شده داستان مال وقتیه که من 17 سال سن داشتم اون 14 سال هر وقت با خالم میومد خونمون یه جورایی باهاش تنها میشدم و همیشه جز سکس رو شلوار و عجله ای وقت نمیشد خیلی دوست داشتم یه سکس مفصل و به قول بچگی هام لخت لخت باشیم یه روز از همون روزها درست توی امتحانات خرداد ماه و روز تعطیل از پشت تلفن خالم زنگ زد و گفت امیر مریم سیستمش خراب شده و میخواد بیاد خونتون میتونه با سیستمت کار کنه درست وقتی که پدر سر کار بود و مادرم رفته بود خونه خواهرم نگفتم تنهام گفت خوب پس تا نیم ساعت دیگه میاد گفتم باشه و لحظه شماری میکردم وقتی زنگ آیفون را زد خیلی هیجان داشتم آیفونمون تصویری نبود در را زدم و از پشت شیشه دیدم تنها اومد تو فقط نگران سر رسیدن مادرم بودم بعد که اومد تو گفت خاله سلام گفتم نیستش بدو که کار دارم باهات گفت نه بیخیال یه موقع مامانت و اینا میان یه دفعه نگاه به جا کلیدی کردم دیدم کلید نبرده خیالم راحت کلید را برداشتم و بهش گفتم خوش بحالمون کلید نبرده خلاصه گفت نه بابات که داره گفتم الان ساعت 10 صبحه بابام 2 میاد بابام روز تعطیل هم کار میکرد چون شیفتی بود گفتم در بیار شلوارت را گفت نه شلوارم تنگه نمیتونم سریع بکشم بالا گفت دیونه هیچ کس نیست تا وقت داریم بجنب سریع لباس هامون را در آوردیم و رفتیم روی تخت مامانمص و بابام گفت امیر من میترسم زود تمومش کن در حالی که داشتم میکردم توی کوسش گفتم یه بارم که فرصت پیدا شده اینجوری میکنی آخه وقتی کلید نداره چجوری میتونه بیاد تو گفت از دیوار لختکی پا شدم و رفتم در ساخت را دو تا قفل زدم و رفتم دوباره اتاق و در اونجا را هم قفل کردم گفتم خیالت راحت شد گفت مامانم شک میکنه زود تمومش کن بهش گفتم بفهمن هم مهم نیست توی اوج هیجان در حالی که فقط آخ آخ میکرد با هیجان و شهوت هرچه بیشتر کیرم را میکردم تو کوسش بغلش کردم و یه لب جانانه ازش گرفتم در گوشم میگفت آخ زود باش منم بی توجه ادامه میدادم کیرم رو در آوردم و نشوندمش روی پاهام بر عکس الانم خیلی هیجان داشتم فقط میبوسیدمش تا اون موقع این حس را نداشتم داشت آبم میومد خوابوندمش روی تخت و از پشت کردم توی کونش هنوز روش نخوابیده بودم که آبم اومد باز گفت چکار میکنی زود باش گفتم اومد از روش پا شدم و گفتم نپوش یه دستی به لای پاش کشید و گفت شورتم را بده گفتم میخوای با شورتت خشک کنی هر دو ناشی بودیم خلاصه خودم با دستمال براش پاک کردم و گفتم کاش همیشه همین طوری باشه شورتش را پوشید هنوز دلم میخواست گفتم درش بیار گفت نه دیگه میان و میفهمن گفتم بیخیال گفت نه دوباره انداختمش رو تخت و دستم را کردم تو شورتش و کوسش را مالیدم دیگه هیچی نگفت یک دفعه دیدم صدای تلفن منزلمون در اومد گفت وای حتما مامانمه گفت نترس بابا مگه تلفنمون تصویریه من رفتم تلفن را جواب دادم خالم بود سلام و تعارف کردیم و گفت مریم کجاست گفتم داره کار میکنه کار دارین باهاش گفت نه میخواستم ببینم رسیده یا نه گفتم بله داره کار میکنه گفت خوب سلام به مامانت برسون گفتم چشم خلاصه تا بر گشتم دیدم لباس هاش را پوشیده گفتم چرا پوشیدی گفت دیگه تمومش کن گفتم نه دوباره چسبیدم بهش و کیرم را لای پاهاش میمالدم و ازش لب میگرفتم گفتم لباس هات را در بیار گفت نه دیگه گفتم درش بیار و اون گفت نه شلوار و شورتش را تا نصفه کشید پایین و خم شد گفتم بهش مثل همون موقع میکنیم گفت امیر نه حتما باید بفهمن همین طوری بکن توش گفت خودتم لباست را بپوش مثل همیشه سکس میکنیم من نپوشیدم گفتم بخواب همون جا پای تلفن دوباره گذاشتم توش فقط حال میکرد بهش گفتم لباست را دربیار خوب تا پاهات باز بشه کمتر درد بکشی دیگه حرفی نزد دوباره لختش کردم و و سینه هاش را می مکیدم و کوسش را میمالیدم اون قدر حشری شده بود که دیگه ترسی نداشت دستم خیس آب شد نمیدونستم دخترا هم ارضا میشن فکر میکردم این جا را با دستشویی اشتباه گرفته منم شهوتی بودم هیچی نگفتم خلاصه به مالوندن کوسش هم ادامه دادم خواست پاشه نگذاشتم و دوباره کردم توش و لباش را میخوردم واقعا روز خوبی بود اون قدر کیرم توی کوسش مالوندم تا آبم در اومد پا شدم و دوباره خودمون را پاک کردیم و لباسمون را پوشیدیم گفت سیستم را روشن کن خلاصه رفتیم و نشستیم پا سیستم تازه ساعت 11 بود مامانم بر نگشته بود دوباره خالم زنگ زد به مریم گفت کجایی من میخوام برم بیرون هنوز کارت تموم نشده آروم بهش گفتم نگو خاله نیست گفت من هنوز کارم تموم نشده گفت خوب پس با شوهر خاله عصر بیا چون من میخوام برم بیرون گفت کجا گفت میخوام برم پیش مادر بزرگ کمک گفت باشه کی بر میگردی گفت تو دیگه با شوهر خاله بیا اونجا و از این بحث ها خلاصه یا میدونست خاله نیست یا خوشبختی نپرسید به محض اینکه تماس قطع شد مامانم زنگ زد و گفت امیر ناهار تو یخچال هست داغ کن بخور من فعلا اینجام گفتم کی بر میگردی گفت حالا معلوم نیست گفتم میخوای ما بیایم اونجا گفت با کی مگه بابا اومده گفتم نه عصر گفت باشه بیاین دیگه هیچی نگفتم و خداحافظی کردم رفتم پیش مریم و گفتم تا 3 وقت داریم و تو میترسی اون همون طور به کارش با سیستم ادامه داد من رفتم آشپزخونه و یکم خوردنی خوردیم ساعت حدود 12 بود و سه ساعتی راحت بودیم بهش گفتم لباس هات را در بیار گفت برای چی گفتم میخوام بهت تجاوز کنم گفت نه دیگه بزار با سیستم کار کنم فردا امتحان دارم گفتم زیاد طول نمیکشه به خاطر من لخت شد گفتم بیا دنبالم رفتیم تا در حمام گفت چی گفتم میخوایم تو حموم سکس کنیم گفت برو بابا دیونه ای گفتم مگه دوستم نداری گفت امیر فردا امتحان دارم دوباره ازش خواهش کردم خلاصه بد چک و چونه برای اولین بار با هم رفتیم حمام تو حموم زیر دوش فقط میمالدمش و ایستاده کردم تو کوسش ولی من عادت داشتم همش خوابیده سکس کنم با حوله خودمون را خشک کردیم و بردمش روی تخت بلد نبودم کوس خوری کنم فقط میبوسیدمش اون خیلی حال میکرد تنها اینکه فهمیدم اینجوری بیشتر تحریک میشه بهش گفتم تو هم بکن با اکراه میبوسید منم به زور میخواستم بکنم توش ولی اون دوست نداشت بهش گفتم خوش مزست اون هی پس میزد گفتم بمکش منم کوست را میمکم گفت امیر امتحان دارم اصلا دوست نداشت بمکه در آوردم و مالیدم به سینه های کوچولوش و بعد نوک سینه هاش را مکیدم بهش گفتم مامان جون بهم شیر بده و بعد رفتم سر کوسش حسابی میلیسدم گفتم ببین من بدم نمیاد عاشقشم اونم فقط میگفت امتحان دارم حشری شدم خواستم از کون بکنم ولی تنگ بود دوباره از عقب گذاشتم توی کوسش و تا اینکه دوباره ارضا شدم و اون به حرف هاش ادامه میداد ضعف عجیبی من را گرفت 3 بار توی یه روز همون جا بی حال شدم بر گشت و بهم رو کرد گفت چی شد گفت حالت بد شد گفتم پاشو از تو یخچال یه چی بیار آورد و من خوردم کیرم را دستمالی کرد و گفت کوچولوت حالش بده گفتم فکر کنم مریض شده هنوز حشریم میکرد ولی نمیتونستم گفتم فکر کنم دفعه ی بعد بیهوش بشیم گفت نه دیگه اصلا پا میشم میرم خونه گفتم کجا مگه کلید داری گفت پس بزار با سیستمت کار کنم و بعد میام انقدر بکن که بیهوش بشی اصلا جرم بده گفتم باشه بابا چرا عصبی میشی رفت یه نیم ساعتی پای سیستم نشست و من لخت روی تخت دراز کشیده بود برگشت پیشم گفت ناهار چی دارین گفتم پاشو از تو یخچال مرغ داریم داغ کن بخوریم رفت توی آشپزخونه یکم سر حال شدم ولی پاهام خیلی ضعف داشت همون طور لخت نشستیم و غذا خوردیم گفتم واقعا زن و شوهر شدیم خندید و گفت آره شوهر عزیزم با هر کلمه و راه رفتن هاش توی آشپزخونه حشری تر میشدم تا اینکه وقتی خواست ظرف ها را بشوره از پشتش بهش چسبیدم گفت بیهوش نشی منم گفتم خوب بشم لای پاهاش را باز کردم و سر کیرم را گذاشتم بین پاهاش گفت نکن بزار ظرف ها را بشورم گفتم خوب بشور گفت نمیتونم اینجوری دستاش کفی بود گفتم دستات را بشور برو روی تخت ساعت 13 30 بود دستاش را شست یه نگاه بهم کرد گفت حالت بد میشه نکن گفتم بیا نترس وقتی رفت و خوابید روی تخت خوابیدم بر عکس روی تخت گفت نکنه میخوای بکنمت گفتم نه یکم کمر و پاهام را ماساژ بده وقتی بدنش را به بدنم میمالید لذت مییبردم یک ربعی گذشت گفت منم پاشم برم پای سیستم هیچی کار نکردم گفتم نه حالا وقت هست و بر عکس شدم گفتم بمال به شوخی گفت مگه زوره گفتم یکم بخور گفت اه چندشم میشه گفتم خیلی نامردی خلاصه یکم به زور خورد ولی بازهم اصلا حسی نداشتم گفتم بشین روش تازه راست شده بود چند دقیقه ای طول کشید تا اینکه یه جورایی کلافه شده بود گفت فکر نکنم دیگه آبت بیاد گفتم از خودت چی گفتم حالا سعی خودت را بکن گفتم از پشت بشین روش وقتی عقب جلو میشد منم سوراخ کونش را میمالیدم آبش اومد خواست از رو بدنم پا بشه ولی نگذاشتم تا اینکه احساس فشار روی التم کردم بدنش را دادم جلو خیس آبم کرد و همون طور که از روی شکم خوابید روی تخت منم کیرم را کردم لای پاش و خوابیدم روی بدنش و حسابی میمالیدم لای پاش سعی کردم بکونم تو سوراخ کونش خیلی درد داشت حتی با تف هم نشد همون جا گذاشتم لای پاهاش و اون قدر مالیدم تا با شهوت خیلی کم ارضا شدم و زیاد آب نداشتم پا شدم و دیدم ساعت سه ربع کم بود دیگه پا شدم و لباس هامون پوشیدیم و رفتیم پای سیستم تا اینکه بابام اومد وقتی اومد دید تنهاییم یه جوری نگاهم کرد و سوال پیچم کرد که کی اومده گفتم ساعت 10 گفت تنها گفتم آره دوباره یه جوری نگاهم کرد و گفت مامان کجاست گفتم گفت بیا اونجا گفت پس مریم را چکار کنیم گفتم اونم خاله گفت ببریش خونه مادر بزرگ گفت الان خستم تا اینکه ساعت 4 شد و مریم را برد خونه مادربزرگش و من موندم و درس هام که امتحان ریاضی هم داشتم و نمرم شد 15 دیگه هم هیچ موقع راحت نتونستیم تا اینکه توی سن 26 سالگی باهاش ازدواج کردیم نوشته
0 views
Date: August 23, 2018