حرفای استاد بهیچ وجه تو مخم نمیرفت دستمو بلند کردم و از کلاس امدم بیرون فاصله چندمتری رو تا راه پله وسط کریدور طی کردم در کلاسشون باز بود یه نیم نگاهی انداختم چشماش تو چشمام افتاد تو اون یک ثانیه ای که رد شدم تپش قلبم خیلی بالا رفت دلم میخواست برگردم و دوباره نگاش کنم ولی شرم یا ترس نمیذاشت یه لحظه وایسادم دودل بودم که برگردم یا نه برگشتم سرمو که بلند کردم دوربین مدار بسته ته کریدور رو یه لحظه دیدم لبمو گزیدم و رفتم پایین تو محوطه دانشگاه یه جای دنج پیداکردم و سیگاری روشن کردم پک دوم رو که زدم دیدم از در ساختمون دانشگاه امد بیرون با اون قد کوتاهش و هیکل یکم تپلش خیلی فرز مینمود اطراف رو پایید ولی من رو که استتار کرده بودم کسی منو نبینه پیدا نکرد از عمد امدم جلوتر و نزدیک یه ستون خودمو نشونش دادم دید تکیه دادم به ستون و کام عمیقی از سیگارم گرفتم امد سمتم و از کنارم رد شد دور ستون رو زد و دوباره امد جلوم نگام کرد دود سیگارو دادم بیرون من کلاس شمام مثله کلاس ما مزخرفه اون آره اصلا حوصله درس رو ندارم من این کلاس مسخره ترین کلاس این ترممونه استادم از اون گیراس خداکنه پاس شم دوباره یه ترم دیگه این درسو برندارم یه نیم نگاهی به ساختمون انداخت اون من باید برگردم سرکلاس من بله خواهش میکنم بفرمایید کلاس اون روز تموم شد و با محمد از کلاس امدیم بیرون هنوزم ذهنم تو اولین مکالمه باهاش بود اسمشم حتی نمیدونستم من ترم سه بودم و اون ترم یک با محمد مشغول صحبت بودیم محمد از اون خوره های بازی های کامپیوتری بود همش از بازی های مختلفی که تا آخر رفته بود حرف میزد منم فقط نگاش میکردم اصلا نمیفهمیدم چی میگه فقط گوش میدادم هیچوقت علاقه ای نسبت به این چیزا نداشتم تو مسیرمون چشمم افتاد بهش خواستم بهش بگم که امروز چه اتفاقی افتاده و دختری که از اول ترم امده چجوری چشممو گرفته و میخوام باهاش باشم هرگز اهل دختربازی و داف تور کردن و روابط جنسی نبودم فقط نمیدونستم چجوری سر حرفو با محمد باز کنم و بهش بگم که این دخترو میخوام تو افکار خودم غوطه میخوردم که با ضربه دست محمد رو شونه هام به خودم امدم محمد کجایی پویا من چی چیزی شده محمد بابا رو کرکره مغازه که نمیشاشم دارم حرف میزنم باهات کجایی من ها هیچی چی میگفتی محمد سری تکون داد و گفت هیچی به راهمون ادامه دادیم میخواستم به محمد بگم که ازش خوشم میاد و میخوام باهاش دوست شم یهو محمد گفت اوه اوه اونجارو خیلی باحاله این دختره خیلی دوسش دارم گفتم کیو میگی گفت بابا همین دختره رومینا گفتم رومینا کیه گفت همین قد کوتاه شیطونه مانتو سیاه و شلوار لی و کتونی مشکی مغزم خشک شد برای یه لحظه پس اسمش رومیناس محمد همونجور با آب و تاب داشت تعریفشو میکرد و من همچنان فکم قفل شده بود و نمیتونستم عکس العملی نشون بدم اون رو دختری که بعد از سه ترم دانشگاه و دیدن دخترای جورواجور به دلم نشسته بود دست گذاشته بود خواستم بگم من میخوامش ولی اشتیاقی که تو حرفای محمد میدیدم و برق نگاهش دهنمو بسته بود و هیچ حرفی برام نمیومد که بزنم نزدیکشون که رسیدیم محمد با چشای باز و لب خندون داشت نگاش میکرد منم زیرچشمی داشتم اوضاع رو میپاییدم چشمش رو من بود و همین لبخند محمد رو عریض تر چشماش رو براق تر میکرد فکر میکرد داره اونو نگاه میکنه رسیدیم بهشون با دوستاش وایساده بود محمد سلام جوجو رومینا که میدیدم نگاهش با منه و منتظره من چیزی بگم یا کاری بکنم نیم نگاهی به محمد انداخت و لب ورچید و ایش کشداری گفت پشتشو به ما کرد محمد که از ذوقش روپا بند نمیشد گفت اوخ قربونش برم چه نازو ادایی هم داره من دل تو دلم نبود و واقعا نمیدونستم چیکار کنم رفتیم بیرون از دانشگاه و از محمد جدا شدم و رفتم سمت خونه محمد تقصیری نداشت اون نمیدوست که من دلم پیششه مخصوصا الان که اسمشو میدونم رومینا چقد خوبه میتونم با اسم صداش کنم رومینا جان ولی نه محمد دوستش داره من میدونم رومینا رو دوست داره ولی اون که نمیدونه منم رومینارو دوست دارم حتما اگه محمدم بود جای من و رومینا بهش روی خوش نشون داده بود برام جورش میکرد پس الان وظیفه منه باید پا رودلم بذارم روز بعد من کلاس داشتم و محمد باهام کلاس نداشت یه درسی که ترم یک افتاده بودم و دوباره ورداشته بودم کلاسمم با رومینا بود رفتم تو رومینا رو دیدم اونور کلاس نشسته آروم سرجای خودم نشستم و چشم به تخته دوختم رومینا امد جلوی صندلیم و ازم راجب درس و اینکه قبلا این واحد رو گرفته بودم و جزوه پارسال و که با این استاد دارم و هنوزم دارم ازم پرسید منم گفتم براتون جزوه رو میارم و یه قراری هم باهاش گذاشتم برای عصر بهترین فرصت بود که رومینا رو با محمد روبرو کنم و بهم نزدیکشون کنم رومینا رفت و بغض عجیبی گلومو گرفته بود من دلم رومینارو میخواست ولی نمیتونستم بذارم کسی بین رفاقت من و محمد بیاد اونم منی که همیشه لاف رفاقت میزدم پیش دوستام که رفیقم اگه جون بخواد بی پرسش و پاسخ براش جونمو میدم ظهر زنگ زدم به محمد و جریانو بهش گفتم و ساعت قرار و بهش گفتم و باهاش هماهنگ کردم که نیم ساعت قبلش ما همو ببینیم و باهم بریم سر قرار رومینارو از دست رفته میدیدم ولی هر بار که پشیمون میشدم به خودم نهیب میزدم که رفاقتت ارزشش بیشتر از این حرفاس ساعت چهار شد و من با رومینا ساعت پنج قرار داشتم با محمد هماهنگ شدیم و چهار و نیم بهم رسیدیم و رفتیم سر قرار قراری که بین عشقم و دوستم بود حس غریبی داشتم خودمو آماده کرده بودم که تو چند دقیقه محمد و رومینا باهم جور شن و باهام خداحافظی کنن و باهم برن و منم تنها و دلشکسته برگردم خونه تموم مسیرو به این فکر میکردم فقط تا رسیدیم سر قرار پنج دقیقه گذشت که رومینا امد محمدو که کنارم دید یه لحظه وارفت اما زود خودشو جمع و جور کرد و امد سمتمون رومینا سلام ادامه دارد نوشته
0 views
Date: April 1, 2019