سلام به همه شهوانی ها من علی ۳۰ساله از تهران هستم از کلاس دوم راهنمایی با یه نفر به نام محمد که اصلیتشون به شمال کشور میخورد رفیق شدم واین رفاقت ما ادامه داشت تا دو ویا شایدم ۳سال بعد خدمت سربازی که محمد بعد از یک سفر به شهر پدریش به من گفتش که عاشق شدم وطرف هم از آشناهای زندایشه خلاصه بعد از گذشت ۶ماه اقا محمد رفت قاطیه مرغها منم به خاطر اینکه اون متاهل شده کمکم رفت وامدم با محمد کمتر شده بود ولی یک شب که شام من رو دعوت کرده بودن خونشون با فریبا همسر محمد صحبتهایی کردیم که قرار شد تعطیلات عید که چند روزی بهش مونده بود با اونها برم شمال البته به عنوان مهمان ولی در کنار اون دختر عمه فریبا رو مد نظر بگیرم که اگر خوشم اومد بهش پیشنهاد ازدواج بدم و تعطیلات رسید و من هم با اونها رفتم وشیدا رو دیدم که منم یک دل نه هزار دل عاشقش شدمو ویک شب هم همگی رفتیم لب ساحل وحسابی زدیم و رقصیدیم ومن به فریبا جریانو گفتم وبرگشتیم تهران وتو این مابین هم منم ارتباط کوچیکی از طریق تلفن با شیدا پیدا کرده بودم حدودا یه دو ماهی گذشت که شیدا گفت میخوام بیام تهران خونه دختر داییم و منم حسابی ذوق زده شدم اومد وهمون شب اول محمد منو شام دعوت کرد منم رفتم و کلی گفتیم و خندیدیم اخر شب هم از محمد اجازه شیدا رو گرفتم که فردا بیام دنبالش ببرمش بیرون وفردا با شیدا رفتیم بیرون بعد از اینکه من کلی براش خرید کردم ورفتیم تو سفره خونه شیدا ازم سوال کرد با مخمد خیلی رفیق هستی منم گفتم رفیق نه داداشیم که اونم گفت خیلی بهش اعتماد نکن چون زمانی که رفته بودیم لب ساحل چون شماها مشروب خورده بودید وحواستون جمع نبود محمد یه لحظه خودشو رسوند به من گفت من میخوام لباتو کبود کنم من رو میگی انگار یه پارچ اب یخ ریختن روم شیدا رفت و منم جریانو با فریبا در میون گذاشتم یه دو هفته ای گذشت و فریبا به من زنگ زد گفتش که فردا ساعت ۳بیا دم خونه کار دارم باهات منم رفتم و زنگ خونشون رو زدم وگفت بیا توراهرو درو ببند خونه اونها طبقه دوم بود همین که داشتم به جلوی واحدشون میرسیدم در باز شد دیدم فریبا با یه چادر خونگی سفید اومد جلوی در دو سه قدم مونده بود برسم بهش که چادر رو از سرش انداخت وای خدای من چی میدیم فریبا زیر چادر هیچی تنش نبود حتی شرت من شوکه شدم گفتم چته لبلا گغت مگه محمد نمیخواسته به تو خیانت بکنه حالا توهم بیا انتقامتو بگیر وباید بگیری منم حالم خراب شده بود از صحنه ای که پیش روم بود وکنترلم رو از دست داده بودم ورفتم جلو از همون جلوی در تا تو اطاق خوابشون با لب خوری رفتیم وای فریبا نگو انگار تنور بود داغه داغ تو اطاق خواب پرتش کردم رو تخت وسربع لخت شدمو رفتم وسط پاش کس کوچولوی پف کردشو انقدر خوردم که وقتی سرم رو اوردم بالا دیدم فریبا چشماش رفته بالا وبعد فریبا اومد جلوم یه ساک ریز مجلسی زدو گفتش که بکن که دارم میمیرم منم سر کیرمو گذاشتم لب کسش واروم هل دادم تو انگار دختر بود خیلی سفت جارفت وقتی که تا ته رفت تو پاهاشو اوردم بالا انداختم رو دوشم و یواش یواش عقب جلو کردم وقتی که کسش خیس تر شد حرکتمو سریع تر کردم فریبا هم به خاطر اینکه صداش بیرون نره دستشو گذاشته بود جلوی دهنش وجیغ میزد که صداش خیلی کمتر شده بود حدودا ده دقیقه تو همین حرکت بودیم که گفتم بیابشین روش ومن رفتم روتخت واون اومد بالا انقدر حرفه ای عمل میکرد که وبعد ۵یا۶دقیقه من ابم داشت میومد که بهش گفتم ولی اون اعتنا نکرد وانقدر ادامه داد تا تمام ابم رفت تو کسش و اونم همزمان با من ارضا شد وبعد او جریان منم رابطمو با محمد برای همیشه قطع کردم وبا شیدا هم همینطور ودیگه حتی یک بار هم همدیگه رو ندیدیم وبعدها از جایی شنیدم که اونها صاحب یک دختر شدند واز اون محل هم رفتنو همیشه یک سوال تو ذهنم بود که نکنه اون دختر بچه دختر من باشه دوستان ببخشید این خاطره من طولانی شد فقط خواستم تو جریان کامل ماجرا قرار بگیرید باور کردن ماجرای من هم به خودتون ربط داره فقط خواهشن توهین نکنید ممنونم نوشته
0 views
Date: August 12, 2019