سلام اسم من علی و 28 سالمه این داستان برمیگرده به زمستون سال 94 آگه توی داستانم چیزی رو از قلم انداختم یا داستان نویسیم بد بود ببخشید دیگه بریم سراغ داستان من و ساناز سال 88 با هم ازدواج کردیم آون موقع من خیلی بچه بودم و واقعا از روی عشق زیاد و علی رغم مخالفت های شدید خانواده با عشقم ازدواج کردم ادامه تحصیل دادم و مدرک مهندسی مو گرفتم زنم از همون اول خیلی شکاک بود با دخالت های خواهر بیشرفش شکاش بیشتر هم میشد و این باعث شد ما خیلی از هم دور بشیم ولی واقعا من بجز زنم به کس دیگه فکر نمیکردم اما زنم روز به روز سردتر میشد و رابطه سکس ما هم کم شد تا انقد بهم فشار اومد و از اخلاقی بدش زده شدم تا سال 93 طلاقش دادم حدود 270 میلیون مهریه دادم و این خیلی کونم و سوزند اما ساناز هنوزم منو دوست داشت و گاهی پیام میداد و مث سگ التماس میکرد که برگردم منم چون دیگه کشش نداشتم مجدد ازدواج کردم اما ساناز ول کن نبود و جالب اینجا بود که اصلا حاضر نمیشد منو ببینه و میگفت گناهه حتی تلفن هم جواب نمیداد فقط جواب اس میداد مثلا میخواست بگه من خیلی پاکم اما کلا آمارش داشتم که با کسی دوسته و زورم میبرد که برای من تیریپ مذهبی ور میداشت تا این که یک روز موفق شدم راضیش کنم بیاد بیرون یه تابی بیرون شهر بخوریم وقتی سوار ماشین شد مثلا روش نمیشد نگام کنه و همش چادرش میگرفت تو صورتش یه کم که گذشت یخامون وا شد و دستشو گرفتم و اروم گونه هاشو نوازش کردم تا این که یه کم شل شد و رفتم سراغ لباس کنار جاده پارک کرده بودم که یه لحظه دیدم یه ماشین با خانواده موندن دارن نگام میکنن سریع رفتیم و کارمون بیخ پیدا نکرد ببخشید آگه طولانیش کردم خواستم ذهنیت شمارو برای داستان آماده کنم حالا یه کم از خودم و ساناز بگم من 180 قدم پوستم جو گندمی و وزنم 75 کیرم هم کلفت و 18 سانت از نظر ظاهری و بدنی هم بدک نیستم ورزش رزمی کار میکنم ساناز هم یه دختر خوشکل لباشو دماغش محشر چشاش آبی موها ی بور پوست سفید سینه هاش 85 فک کنم و نوک صورتی کسشم جمع و جور و صورتی و خوش فرم کونش و روناشم که انقد بزرگ بودن که همیشه نگاه مردا بهش بود بریم سر داستان زمستون 94 رفتیم شهرستان خونه بابام اینا که دیدم اس داد دلم برات تنگ شده خلاصه با کلی ناز و عشوه خرکی که دیگه نمیخوام ببینمت راضی شد از دم در خونشون رد بشم و پشت در ببینمش منم بعد شام رفتم یه کم معطل شدم تا بیاد دم در تو همین حین هم یه تصمیمی گرفتم که بهتر پیاده شم و لباشو ببوسم اما وقتی اومد دم در یهویی همسایشون داشت درو باز میکرد که مجبور شدم برم تو حیاطشون ساناز یه لحظه جا خورد و ترسید که نکنه مامانش بیدار بشه اما تو حیاط تاریک بود و مامانش هم پیر بود باباشم که همون سال اول ازدواجمون فوت شد دیگه فرصت خوبی بود تو آون تاریکی و سرما بغلش کردم و تا جون داشتم لباشو خوردم دست کشیدم به سینه هاش و یکیشون و در آوردم شروع به خوردن کردم اولش یه کم ممانعت کرد ولی بعد خودشو تسلیم کرد و هی زیر بون میگفت بسه دیگه الان مامانم بیدار میشه تورو خدا برو حسابی شهوتی شده بودم دروغ نگم هنوز دوسش داشتم و بوی تنش مستم میکرد ولی فکر اینکه چه بلاهایی سرم آورد دوباره خشممو زیادتر میکرد یه حس عجیبی داشتم عشق و نفرت و همه چی با هم قاطی شده بود دستم از رو شلوار بردم رو کسش تو آون سرما انقد داغ بود که بدنم با گرمای لای پاش گرم شد ازش اجازه خواستم دستم ببرم تو شورتش اما قبول نکرد دلیلش بعدا فهمیدم چون نظافت نکرده بود و بدش میومد اما من گوشم بده کار نبود و از پشت کونش دستمو بردن زیر شورتش دیدم خیس خیسه اما سریع دستمو کشید و سریع ازم فاصله گرفت و خواهش کرد که برم منم رفتم فردای آون روز رفتم استخر و وقتی اومدم بیرون رگ کمرم گرفت به طوری که واقعا نمیتونستم حتی پام وردارم بذارم تو ماشین اشکم از کمر درد داشت در میومد شب شد با هزار بدبختی و درد که دیدم ساناز اس داد یه چی بگم گفتم بگو گفت هیچی ولش کن گفتم یا حرفت بزن یا اولش نباید میگفتی گفت آخه صد بار نوشتم پاک کردم و روم نمیشه منم که اصلا فکر نمیکردم با آون اخلاق مسخره ش بخواد تو فاز سکس حرف بزنه گفتم راحت باش عزیزم گفت حالم خرابه گفتم چرا آخه خوب برو دکتر میخوای بیام ببرمت گفت چقد گیجی تو الان یک سال و نیمه جدا شدیم و قبلش دو سال هم بود سکس نداشتیم کلا از فاز سکس اومدم بیرون و فراموشم شده بود اما تو دیشب یه کاری کردی دوباره من بدبخت حسم برگشته تو واس خودت زن داری و خودت خالی میکنی من بدبخت چکار کنم خدا لعنتت کنه گفتم من که نمردم دوباره رفت تو فاز مذهبی که نمیشه اما داشت ناز میکرد اصلا فکر نمیکردم منظورش همون شب باشه گفت من الان میخوام تو بغلت باشم گفتم خدایا الان نه جایی هست نه من میتونم کاری کنم با این کمر درد لعنتی اما دیدم آگه امشب نتونم دیگه هیچ وقت نمیتونم یه لحظه اس داد که من دارم میرم حموم دیگه شکم به یقین تبدیل شد که این قصد کرده امشب کس رو بده اما هنگ بودم کجا تو ماشینم که نمیشد تازه آخر شب هم بود نمیتونست بیاد بیرون گفتم این احتمالا میخواد تو همون حیاط بده یه کم حالم گرفته شد چون هم سرد بود هم تاریک هم کمرم اجازه نمیداد سرپا واسم قبل اینکه پشیمون بشه بهش گفتم تو راهم دارم میام گفت پس صبر بده مامانم بخوابه میگم بیای تو خلاصه وقت موعود رسید بعد سه سال و نیم دوباره میخواستم با ساناز سکس کنم دل تو دلم نبود وقتی رفتم تو باورم نشد منو از تو حال اروم برد تو اتاق خودش نگام به تختمون افتاد که جهیزیه خودش بود رفتم رو تخت دراز کشیدم گفت په چته ناله میکنی گفتم کمرم درد میکنه که گفت الهی سانازت فدات بشه آگه نمیتونی بیخیال بشیم گفتم نه میتونم گفت به خدا پشیمون شدم اصلا ولش کن خیلی استرس دارم گفتم نه دیگه اومد بغلم کرد داشت مث بید میلرزید و ترس داشت اما من نمیتونستم بیخیال موقعیت بشم بهش گفتم میخوای استرست بیشتر بشه گفت چطور کیرم و در آوردم گفتم بخور دیدم خم شد سر کیرم و کرد تو دهنش و شروع به ساک زدن کرد زیاد وارد نبود اما در حد خودش هات بود منم کونش و کشیدم سمت خودم و لباس خوابش دادم بالا یه شرت لامبادا پاش بود که از دو طرف با نخ گره خورده بود اروم یکی از گره هارو باز کردم و کسش و انداختم بیرون واااای چی میدیم انگار اولین بارم بود داشتم کسش و میدیدم انقد خوشکل و ورم کرده بود که آدم فقط دلش میخواست نگاش کنه جا افتاده تر شده بود و آب بی رنگ خوشکل هم از وسط کسش درومده بود اومده بود رو سوراخ کونش و داشت میرفت رو روناشم یکی از پاها دادم بالا انداختم آون ور شونم و سرمو بردم لای کسش و شروع کردم بوییدن وای بوش داشت دیوونم میکرد اروم زبونم کشیدم لای کسش و با نوک زبونم شروع کردم با چوچولش بازی کردن که دیدم خودش کمرش و آورد پایین تا همه کسش برو تو دهنم من زبونم تا جایی که راه داشت کردم تو کسش دیدم دردش گرفت تعجب کردم با زبون هم دردش اومد اما اعتنایی نکردم و با زبونم براش تلمبه زدم و هی در میوردم میکردم تو و میکشیدم رو سوراخ کونش ساناز انقد حشری شده بود که کیرم و چنگ میزد و سرشو گذاشته بود رو رومنم و فقط آه میکشید و با فشاری که به کیرم میداد فهمیدم داره ارضا میشه نفسش انقد تند شده بود که گرمای نفساش تو آون اتاق سرد حسابی تخمامو حال آورده بود انگشتم کردم تو کسش یه کم بازی کردم گفت وای تورو خدا بسه دیگه بیا گفتم نه فعلا زوده سه سال و نیمه تو کفت بودم نمیخوام زود تموم بشه از روم پاشد نشست و منم با کمک خودش پاشم لباس خوابش و دروردم و سوتینش که ست شورتش بود رو هم دروردم سینه های خوشکل و بزرگش افتاد بیرون رفتم سراغ لباش و با دستام به سینه هاش چنگ میزدم و هی دستم میبردم لای کسش نمیدونستم باید با کجا ور برم انقد که هول بودم و همه رو با هم میخواستم همزمان سینه هاشو میمالوندم ازش لب میگرفتم گاهی هم سینه هاشو میخوردمو نوکش نو گاز میگرفتم ساناز دیگه داشت بیهوش میشد و کیرمو داشت مث وحشی ها از جاش میکند دلم براش سوخت و اروم خواباندن رو تخت بهش گفتم عشقم چی میخوای گفت کیر تو میخوام توروخدا بکنش تو تا از این خواب بیدار شم باور کنم واقعیته اونجا بود که باورم شد واقعا منو دوست داره خوابیدم روش و سر کیرم گذاشتم دم چاک کسش یه کوچولو با سینه هاش ور رفتم لبام گذاشتم رو لباش عاشق طعم لباش بودم انگار شکر زده بودن بهشون زبونم میکردم تو دهنش و میچرخوندم ساناز مث مار زیرم میپیچید و سعی میکرد خودشو هول بده جلو تا کیرم بره تو کسش اما من نمیخواستم زود بکنم تو میخواستم یه کم ریلکستر بشم تا زود آبم نیاد یه کوچولو فشار دادم هنوز سر کیرم نرفته بود تو دیدم اشک تو چشاش جمع شد گفتم چی شد عشقم زندگیم چی شد گفت باورم نمیشه هنوز اومدی تو بغلم باورم نمیشه کاش همیشه مال من بودی من عاشقتم علی بدون تو نمیتونم زندگی کنم خیلی خواستگار دارم همرو رد کردم به امید روزی که برگردی اعصابم خورد شد اما یه کوچولو نوازشش کردم و دلداریش دادم گفت بکن دیگه لعنتی میخوام همه وجودت تو خودم حس کنم منو بکن جرم بده امشب همه غمهای عالمو فراموش کن و فقط به بودن خودمون فکر کن با حرفش بیشتر شهوتی شدم سکس با عشق یه چیز دیگست واقعا یه کم سر کیرمو عقب جلو کردم دیدم جلو دهنش و گرفته که جیغ نکشه گفتم درد داری زندگیم گفت وای خیلی کلفت شده درش بیار دارم میمیر م از درد منم درش آوردم یه چند دقیقه ای کنارش دراز کشیدم اومد بغلم کرد گفت ببخشید ناراحت شدی عشقم گفتم نه چطور گفت آخه خیلی درد داشت بیا دوباره شروع کن اینبار دیگه برای اینکه ناراحت نشم به روی خودش نیورد تا من کیرمو بفرستم تو کسش انقد تنگ بود که کیرم داشت میترکید هرچی بیشتر میکردم تو بیشتر به کیرم فشار میومد درد به ساناز اجازه ارضا شدن نمیداد واس همین چند دقیقه تو همون حالت تو کسش نگه داشتم تا یه کم حالش بهتر شد بعد شروع کردم تلمبه زدن یواش یواش با ترشحات کسش کیرم راحت عقب جلو میشد اما انقد تنگ بود که داشت دیوونم میکرد سرمو گرفت گفت سینه هام بخور زند گیم وقتی میخوریشون شهوتی تر میشم کلا درد کمرم یادم رفته بود و سرعت تلمبه زدن رو بیشتر کردم که ساناز منو محکم بغل کرد و کسش و تا جایی که راه داشت فشار داد جلو تا همه کیرم توش پر کرد بعد شل شد فهمیدم ارضا شده منم کیرمو در آوردم گفتم دختر خوب وقتی فشارم دادی کمرم درد گرفت حالا باید جریمه بشی خودت بیای روم گفت ای به چشم نفسم ای به چشم بعد اومد روم و بالا پایین میکرد دیگه داشت آبم میومد ازش خواستم دراز بکشه کنارم و از کنار گذاشتم دم سوراخ کونش گفت وای علی نه کونم درد داره گفتم نگران نباش یه طوری میکنم دردت نیاد قبول کرد رفت کرم اپیلاسیون بدنش آورد زد به کیرم ک سوراخ کون خودش گفت پس بذار خودم بیام عقب کیرمو چند باری رو سوراخ کونش بالا پایین کردم بعد خودشو داد عقب انقد کسش درد داشت که متوجه درد کونش نشد و با یه حرکت تا نصفه کیرم رفت تو کونش دیدن لپای گنده کونش داشت دیوونم میکرد چند باری تلمبه زدم که آبم با فشار خالی شد تو کونش انقد شهوتی شده بودم و بهم حال داد که دو برابر همیشه آبم اومده بود اروم کیرمو دروردم بعد ساناز دستش گذاشت زیر کونش آبی که داشت بیرون میومد رو میزد به سینه هاشو میمالوند دیدن این صحنه برام انقد لذت بخش بود که به اندازه کل سکس بهم حال داد ازم خواست رو شکم بخوابم تا کمرم و ماساژ بده یه مقدار از همون کرم مالوند به دستش خودش نشست رو رومم کسش باز شده بود و لبه های کسش و انداخته بود اینور اونور رونم با دستاش که کمرمو میمالوندبا کسش رو رونم میلغزید و بالا پایین میکرد این قسمت هم خیلی برام مهیج و آرام بخش بود بعدش پاشیدیم لباسامو پوشیدم یه لب خوشکل ازش گرفتم و خداحافظی کردم رفتم ساناز بعدن خیلی خوشحال بود که دوباره تونسته باهام سکس کنه و خیلی راضی بود اما بازم همون نازهای همیشگی رو داره منم دیگه بیخیالش شدم و الان بیشتر از چند ماهه ازش خبری ندارم این داستان من و عشق سابقم نوشته
0 views
Date: March 30, 2020