19 سالم بود در اوج جوانی یا همون نو جوانی قیافه خفنی نداشتم فقط سه سالی بود که بدن سازی میرفتم و تازه تونسته بودم خودمو لاغر کنم و بدنمو رو فرم بیارم وقتی اول دبیرستان بودم به طرز عجیبی احساساتم نسبت به دختر ها تغییر کرده بود و دیگه نمیتوستم وقتی به دختر های فامیل نگاه میکنم جلوی خودمو بگیرم و اونارو لخت فرض نکنم من در خانواده ای با پایه ی مذهبی بزرگ شده بودم و همیشه حسرت رابطه با دختر های هم سنو سالمو داشتم از طرفی هم به علت های مختلف بیخیال زندگی شده بودم و حسابی چاق و داقون شده بودم و همش فکر میکردم اگر بخوام با دختری رابطه داشته باشم با این وضعیت جسمانی منو قبول نمیکنن دوسالی بود که گوشی داشتم و توی زمینه گوشی حسابی وارد بودم هر وقت خونه فامیل دعوت بودیم حسابی سرم شلوغ میشد و گوشی بود که رو سرم میرختن تا درستشون کنم یه شب خونه عموم مهمون بودیم که حرف از گوشی شد و منم مجلسو دست گرفتمو شروع کردم از خوبیای گوشی داشتن حرف زدم دختر عموم حسابی عصبانی شد و یهو رو به عموم کردو گفت چرا برا من گوشی نمیخری من که هم سن محمودم اون دو ساله گوشی داره چرا من نداشته باشم خلاصه بحث بالا گرفتو عمو راضی شد که یه گوشی برای دخترش بگیره رو به من کردو گفت خودت شروع کردی خودتم تمومش کن پاشو از زن عموت کارت منو بگیربرید یه گوشی برا این بگیر دست از سر من ور داره منم ریحانرو ورداشتمو رفتیم یه گوشی با یه خط براش خریدم رفتیم خونه و همینطور که داشتم چیزای گوشیرو بهش یاد میدادم گفت که دوستاش همه لاین دارنو اونم میخواد که لاین داشته باشه منم براش ریختمو همه چیزشو بهش یاد دادم چهار ماهی گذشتو از طرف ریحانه یه لینک لاین برام پیام شد منم بازش کردمو شروع کردیم چت کردن باهم دیگه کم کم بعد از چند هفته چت کردن اون دیوار رابطه فامیلی بین ما از بین رفت و دیگه حسابی باهم راحت شده بودیم احساس خاصی به ریحانه پیدا کرده بودم که دلم میخواست بهش بگم ولی نمیتونستم یه شب ساعت دو بهم پیام داد که هیچکس منو دوست نداره و ازاینجور حرفای دخترونه منم دیدم تا تنور داغه باید خمیرو بچسبونم بهش گفتم که دوسش دارم و دلم میخواد بیشتر از یه دختر عمو برام باشه اول خیلی ناراحت شد و یک هفته باهام حرف نزد ولی بعد یه هفته بهم پیام داد که میخوام برم انقلاب چنتا کتاب بخرم تو ام باهام بیا من حسابی به خودم رسیدم زمستون بود یه کافشن تنم کردمو رفتم خیلی میترسیدم اولین باری بود که میخواستم با یه دختر برم بیرون وقتی رسیدم انقلاب بهش زنگ زدم و پیداش کردم وقتی دیدمش برق سه فاز از کلم پرید یه دختر چادری تبدیل شده بود به یه دختر با شلوار تنگ و مانتوی کوتاه با رنگ قرمز جیق و ارایش نسبتا سنگین حقیقتا بدون ارایشم فوق العاده بود موهای پر کلاغی که رشته های قرمز از بین اونها خودنمایی میکرد با یه شال کوچیک که نمیدونست باید پشت موهاشو بپوشونه یا جلوشو اونوقت من یه شلوار پارچه ای گشاد با یه پیرهن مردونه چارخونه تیره با کتونی ای قدیمی و موهای ژولیده و صورتی پر از جوش و یه کافشن زاقارت گشاد خودتون قضاوت کنید وقتی منو دید چه عکس العملی نشون داد تو که هنوز همون شکلی هستی عقب افتاده خودتو جمو جور کن مثله ادمای دهه شصتی میمونی کدوم دختر احمقی حاضر میشه باتو دوست شه صورتم مثل بخاری برقی قرمز شد انقدر عصبانی بودم که میخواستم سرشو از تنش جدا کنم خیلی بهم برخورد با یک جملیه ی نافرم حرفاشو قطع کردم برو گمشو جنده خودم از حرفی که بهش زده بودم ناراحت بودم ولی اصلا دلم نمیخواست معذرت خواهی کنم سر خرو کج کردمو برگشتم تو راه برگشت به این فکردم که چه جوری میتونم حالشو بگیرم بیخیال درسو گوشیو فامیل شدم رفتم یه باشگاه بدن سازی و شروع کردم به درست کردن هیکلم سال چهارم بودم که به یه بدنی که دوست داشتم رسیدم اون سال یه رفیق داشتم به اسم سام که یه پسر خوشتیپ و هیکلی بود اون سال اون کنار من میشست و حسابی باهم رفیق شدیم قضیه ریحانرو براش تعریف کردم و گفتم هنوز تو فکر اینم که حالشو بگیرم گفت اگه دوست داری حالشو بگیری باید فردا مدرسرو بپیچونی هر چقدرم پول داری ور داری بیای باهم بریم بیرون منم که از خدام بود قبول کردم و فرداش صبح زود به هوای رفتن به مدرسه از خونه رفتم بیرون پیش سام بعد از چنتا تلفن کاری پیداش کردم بعد از سلام و احوال پرسی گفت فعلا زوده مغازه ها بستن بیا بریم من چن جا کار دارم بعدش میبرمت جایی که بهت گفتم یکم ول گشتیم بعد رفتیم بانکو چنتا جای دیگه دورو ور ساعت نه بود که رفتیم جلوی یه ساختمون سام گفت همینجا وایسا الان میام بعد زنگ طبقه شیشو زد صدای دختری رو شنیدم که گفت کیه سامم گفت منمو رفت تو خونه یک ساعت تموم جلوی در وایسادم دیگه خسته شده بودم که دلو زدم به دریا و زنگو زدم دوباره همون صدا البته خمار تر به گوشم رسید که گفت شما محمودم رفیق سام همونی که منو کاشته اینجا یه خنده ریزی زدو گفت سام دستش بنده بیا بالا کوچولو تا میوه ندادی رفتم بالا و با ترسو لرز زنگ درو زدم لای در واشد دود غلیظی از لای در بیرون میومد در که واشد با اون صاحب صدا روبرو شدم که دختری با قد متوسط و بدنی تو پر و توپل بود البته زیاد چاق نبود موهاش طلایی رنگ بود و یه شلوار گشاد و یه پیرهن نازک که پوسته سفیدش از زیر اون معلوم بود تنش بود وقتی با اون لباسا دیدمش بدنم لرزید و ناخوداگاه کیرم سیخ شد همونجوری مثل میخ جلو در واساده بودم و میلرزیدم دختر با صدایی تمسخر امیز گفت نترس کوچولو مجلس بی ریاست بیا تو تا همسایه ها فوزولیشون گل نکرده چارچوب در تبدیل به مرز دنیای من و دنیای سام شده بود من سام رو نماد تجدد و تغییری عظیم در زندگی ساده خودم میدونستم و به طرز عجیبی دوست داشتم که از اون تقلید کنم هنوز داشتم تصمیم میگرفتم که صدای سام از داخل خانه شنیده شد بیا تو دیگه محمود مگه نگفتی میخوای حال ریحانرو بگیری با شنیدن صدای محمود احساس یه خط شکن بهم دست داد و مرز زندگیم رو شکستم و داخل خانه شدم وسایل خانه بسیار شیک و گران قیمت به نظر میرسید خونه بزرگ و زیبا بود البته غرق در دود سیگار و قلیون شده بود روبروی من روی یک مبل راحتی سام لم داده بود و دستشو دور گردن دختری با قدی بلند و موهای مشکی و هیکلی بسیار زیبا انداخته بود سام سیگار نصفه رو از دهنش در اورد و گذاشت لای لب های بزرگ دختری که کنارش بود در اون طرف اتاق دختری با قد کوتاه و موهای فر جلوی یک میز ارایش بزرگ نشسته بود و مشغول ارایش کردن بودن در همین حین در دستشویی که پشت سر من بود باز شد و من برگشتم سمت دستشویی دختری البته باید بگم زنی با صورت خواب الود و موهایی بهم ریخته از دستشویی خارج شد و وقتی چشش به من افتاد با صدایی نصبتا بلند داد زد این ایکبیری دیگه کیه سام بلند شد و یهو دادی کشید هوی جنده حرف دهنتو بفهم این محمود رفیق من و از الان رفیق همتون من داشتم شاخ در می اوردم چهار دختر جوون و زیبا که البته اصلا همسن من به نظر نمیرسیدند در یک خونه بهمراه سام که انقدر با اونها راحت بود که انگار داره با خواهراش حرف میزنه دیگه داشتم شاخ در می اوردم که سام رو به من کرد و گفت از اونجایی که قیافت شبیه علامت سوال شده باید بگم اینجا یه خونه دانشجوییه و این چارتا جیگر به همراه اون شادی خوابالو که تو اتاق خوابه دانشجو هستن و منم سال پیش باهاشون اشنا شدم دخترای خوبین خوب دخترا وقت معرفیه این کوچولو اسمش محموده و رفیق جینگ من اون سفیده که درو برات باز کرد سپیده وقتی سام سپیده رو معرفی میکرد سپیده به روش اسکاتلندی البته دقیقا نمیدونم اسمش اسکاتلندی باشه که تو خیلی از فیلما دیده بودم احترام گذاشت و همه زدن زیر خنده خیلی دختر با نمکی بود سام ادامه داد این یکیم که همش پای بساط رژلبه پروانه اس که ما بهش میگیم پری و اون یکی که رایحه خوشی رو از دستشویی با خودش اورد نرگسه این جیگریم که رو مبل ولو هست نازنین و اون که هنوز خوابه شادیه که ابادانی از من بتو نصیحت بهش نگو سیا سگ میشه پاچتو میگیره خوب جلسه معارفه تموم شد محمود بریم که داره دیرمون میشه بچه ها شام درست کنید امشب مهمون داریم وقتی اینو گفت همه با صدای بلند گفتن ریدی از دخترا خدافظی کردیم و رفتیم سام اول منو برد لباس خرییدیم و بعد کفشو و بعد ارایشگاه خلاصه کلی پول پیاده شدم پاک یادم رفته بود که من گفتم که میرم مدرسه طرفای ساعت شیش بود که گوشیمو از جیبم در اورم و دیدم کلی میسکال از مادرم دارم زنگ زدم به مادرم و کلی معذرت خواهی که ببخشید نیومدم خونه محمود گوشیو ازم گرفت و شروع کرد به خالی بستن سلام ببخشید نزاشتم محمود بیاد خونه اخه فردا امتحان داریم و من هیچی بلد نیستم ازتون خواهش میکنم بزارید محمود امشب خونه ما بمونه با کلی خواهش بالاخره قبول کرد بعد از خرید تقریبا ساعت هشت بود که دوباره رفتیم دم اون ساختمون که صبح اونجا بودیم سام منو مثل اسبی که افسارش دستش بود به این ورو اونور میکشید منم هیچی نمیگفتم گفت خوب دیگه بریم شام من اول قبول نکردم ولی با اسرار های سام رفتیم خونه اون دختراهمه سر میز شام بودن و خونه تمیز و زیبا شده بود کلی غذا روی میز بود تعجب های منو به اوج خودش میرسوند ولی چیزی نپرسیدم و شروع به خوردن کردم شادی هم سر میز سیاه بود ولی انصافا خوشگل بود همشون باهم خیلی صمیمی و راحت بودن و مثل یک خانواده به نظر میرسیدن بعد از شام همه دخترا به جز سپیده که از همه کم سن تر بود از سر میز پاشدن و به اتاق رفتن و سپیده شروع به تمیز کردن میز شد بعد از نیم ساعت دخترا با لباس های فاخر و گرون قیمت از اتاق خارج شدنو شروع کردن به ور رفتن با صورتاشون سام هم که هنوز لباس های بیرون تنش بود پا شد تا اماده بشه و رو به من کرد و گفت همه بچه ها به جز سپیده امشب کار دارن منم باشون میرم ازش سوال کردم چه کاری ولی هیچ جوابی نداد و از خونه زدن بیرون سپیده اومد سمت من و گفت بالاخره تنها شدیم پاشو برو تو حموم بوی گند میدی بعدشم لباسایی که خریدیو بپوش ببینم هنوز سلیقه سام خوبه لباسامو در اوردم و دوش گرفتم و حسابی خودمو تر تمیز کردم من عقده ارتباط با دخترهارو داشتم و حالا بین پنج دختر زیبا بودم البته من از سپیده بیشتر خوشم میومد چون هم سنش به من نزدیک تر بود هم خیلی بانمک و شیطون به نظر میرسید از حموم اومدم بیرون سپیده همه خریدهای مارو گذاشته بود توی رختکن حموم یک شلوار جین تنگ با یه پیرن نازک و جذب که همه اندام منو بهتر نشون میداد لباسامو پوشیدم و اومدم بیرون اون خونه چارتا اتاق داشت که هرکدوم از دخترا یه اتاق داشتن و نرگس که از همه بزرگتر بود و به نظر سر دسته گروه بود توی سالن میخوابید عجب رهبری همه اتاقا رو گشتم تا بالاخره به اتاق سپیده رسیدم و یهو درو وا کردم از پشت سپیدرو دیدم که داشت لباساشو عوض میکرد یه شلوار گشاد سبز پاش بود وداشت یه پیرهن صورتی میپوشید که کمر لخت و سفیدشو دیدم باورم نمیشد یه روزی دختری رو اینجوری ببینم سپیده تا متوجه حضور من شد برگشتو گفت هو الاق مگه اتاق در نداره من فقط داشتم به سینه های سفید و نک تیزش نگاه میکرم وقتی متوجه نگاه من شد پیرهنی که دستش بودو جلوی پستوناش گرفت یهو بخودم اومدمو گفتم ببخشید ومیخواستم از اتاق برم بیرون که نشست رو تخت و گفت حالا بیخیال بیا رخ بده ببینم چی خریدی شهوت تمام وجودمو پر کرده بود همینطور که بدنم میلرزید رفتم جلو اینه اتاقش وایسادم بابا دم سام گرم چه کرده عجب چیزی شدی وقتی دیدم لباسشو نمیپوشه فهمیدم اونم دلش میخواد یهو شیر شدمو لباسو از دستش کشیدم و خوابوندمش روی تخت حرف نمیزد و فقط تو چشام زل زده بود لب هامو رو لباش گذاشتم و بوسیدمش احاس فوق العاده ای داشت سرمو عقب کشیدم و با دستام با پستوناش ور میرفتم چشاشو میبست و با دندوناش لبشو میگزید انگار نمیخواست صدایی ازش بلند شه دندومو به نوک سینه های صورتیش کشیدم دیگه نتونست تحمل کنه و اه کوتاهی کشید همینطور که پستوناش تو دهنم بود دست به پوست سفید ونرمش میکشیدم خیلی احساس خوبی داشت دستمو سمت شورتش بردم و از زیر شورتش کسش رو مالیدم کسش خیس شده بود میخواستم شلوارشو دربیارم که دستمو گرفت محمود این کارو نکن نرگس بیچارم میکنه گفتم چه ربطی به نرگس داره منو از روی خودش کنار زد و دویید توی حموم باید میفهمیدم توی اون خونه چه خبره لباسامو در اوردم و رفتم تو حموم سپیده دوشو باز کرده بود و زیر دوش بود موهای طلاییش خیس شده بود و کمرشو پوشونده بوده کون سفید و بزرگش زیر نور حموم برق میزد رفتم و از پشت خدمو چسبوندم به بدنش خیس و لطیف بود کیرمو لای پاش گذاشتم و اهی کشید و دوباره برگشت و بهم گفت من دوست دارم این کارو بکنم ولی نمیشه اشک توی چشاش جمع شد صورتشو روی سینم گذاشتم و بهش مهلت دادم تا گریه کنه بعد از پرسیدم چرا نمیتونی شما تو این خونه چیکار میکنید چرا نرگس اگه بفهمه میکشدت ادامه دارد ببخشید که خیلی طولانی شد میخواستم همه چیرو کامل براتون بنویسم ببخشید که ادبیات نوشتاری من ضعیف بود این داستان واقعی ادامه داره ولی شرح حال من نیست من دوست محمود هستم و ازش اجازه گرفتم که خاطراطشو بنویسم همشو خودش برام تعریف کرده و خودم سپیدرو از نزدیک دیدم البته اسم ها تغییر کردن اگه خوشتون نیومد بازم ببخشید نوشته
0 views
Date: January 18, 2020