پای شعراش کلی کامنت گذاشتم و اونم پای دلنوشته های من اومد تو مسنجر نوشت شاگرد نمیخوایین خیلی مودبانه نوشتم که شما استادین خودتون و ماجرا آغاز شد تا اینکه با دختر عموم تو اتاق من داشتیم سربسر پسرهای دور و نزدیک فامیا میزاشتیم که پیام مسنجرش اومد و نوشت استاد واقعا حالم ویرانه شعری نداری توصیف حال و احوال من باشه براش از حافظ و سعدی و صائب و نوشتم که یهو عکس یه خانمی رو که داشت با انگشتش کوسشو میمالید فرستاد و گفتم سودابه ببین این یارو خره چی فرستاده تا خواستیم باهم نیگاش کنیم مسنجر داد که ببخشید اشتباه فرستاده شده واقعا عذر میخوام براش نوشتم ماشالله بزنم به تخته نویسنده مملکت که نوشت گفتم که واسه یکی دیگه بود اشتباه فرستادم جوابی ندادم و خودمو زدم به کوچه علی چپ خودمون سودابه گفت بنظرم این یارو تو کفه بیا حالشو بگیریم عمدا به جای اینکه بنویسم گیریم اشتباه هم شده چرا باید یه نویسنده در پی چنین خزعبلاتی باشه کلمه گیریم رو عمدا کیرم نوشتم و فرستادم نوشت وا مگه شما پسری گفتم نه ولی پسرا هوش و حواسم واسم نزاشتن که اونشب کار به سکس تل کشید و دوربین روشن و همزمان من و سودابه رو ارضا کرد روز بعد حدودای 11 رفتم تو فیس و باز اونم انلاین بود و پیام و که مامان اومد بالا سرم و همه چیو خیلی ساده فهمید و سودابه در همون حین از حموم اومد بیرون و خلاصه مامانم که کلا ذوق شعری داره و گفت خوب بگو این شاعر ما بیاد تا انجمن ادبی تشکیل بدم لوپشو بوس کردم و گفتم توروبه خاک دایی راست میگی مامانم به طرزی عجیب و غریب زیر چشامو بوسید و گفت خوش باشیم مگه گناهه و خندید و رفت تو آشپزخونه سودابه گفت یا من خرم و چیزی سرم نمیشه یا الکی نبوده که الان کون و کوسم رو حسابی برق انداختم و وعده کیر دادم گفتم چخبره مگه گفت راستشو بخوای من و زن عمو خیلی وقته باهم رو خطیم دقیقا تو یه مجلس بکن بکن که برات تعریف کردم خونه ناهید اون خانم سومی مامانت بود که طرف یکی از همون پسرا بود و تا الانشم گاهی باهم میپریم و راحت و بدون موج و دردسر همه رام شدیم و زمین و زمان دست به دست هم دادن و مامان به طرف خودش که اتفاقا نویسنده ای 45 ساله و اهل رشت بود بنام درگی خبر داد که تشریف بیارن خونه ما و شاعر بنده و دوست پسر سودابه هم جمع شدن و سکانس زندگی آغاز شد دیدم درگی که اسم کوچیکش مسمای خوشبختیه سرحال و قبراق با یک دسته گل اومد و همونجا جلو چشای من و سودابه مامانو بغل کرد و قشنگ توپولیهاشو تو مشت گرفت و بلندش کرد که مامانم گفت دخترم فروزان و تا اینو گفت درگی مامانو رها کرد و رنگش پرید و لباش خشک شد مادرم گفت وا چیشده سعید که زد تو صورت خودش و گفت واویلا سودابه خانوم رو دیدم فک کردم ایشون هم مثل سودابه اهل محفل حودمونه که مامان گفت راحت باش اهل همون محفله و دوباره سرتامای منو دید زد و گفت ماشالله پس دختر خودمی که زنگ در رو زدن و طرف سودابه اومد ولی تنها نبود و یه نفر دیگه هم باهاش بود هنوز معرفی نکرده بود که گوشی من زنگ خورد و دوست شاعرم گفت تو همون ادرسم چکار کنم که گفتم الان میام پایین تو کوچه یک مرد تقریبا 35 ساله تیپ کاملا جنتلمن تقریبا کچل شده بود و زیاد هم هیکلی نبود اما چشاش واقعا سگ داشت تو آسانسور فقط همدیگه رو دید میزدیم در اسانسور رو که باز کرد گفتم نخورده اعتراف میکنم که چشاتون سگ داره وارد خونه که شدیم و خواستیم ماجرا رو شروع کنیم دیدم 3 تا کوس داریم اما چهارتا کیر گویا سودابه و مامان قبلا با درگی و مسعود طرف سودابه برنامه ها داشتن و نفر اضافی تقاضای خانمها بوده من بلافاصله دست کامی رو گرفتم و رفتم سمت اتاقم اما چون فضول نیستم تعریف نمیکنم بلکه میخوام خودتون بقیه ماجرا رو با قلم زیباتون بنویسید برام و خودتون رو به جای من تصور کنید تا ببینم کدام تایپک به اصل ماجرا نزدیکه قول میدم یک شارژ 20 تومانی واسه نفر اول واریز کنم کیربوس همتونم آقایون کوس لیس همتونم خانمها شهوانی عزیز زنده باشی آدمین نازنین کیرت تا ته توی نوشته چارلی مهربان
0 views
Date: September 1, 2019