قبل از اینکه بریم سراغ داستان باید بگم که ادبیات داستان کمی کتابی هست و نگارش اون با نگارش محاوره ای داستان های دیگه سایت کمی تفاوت داره پس پیشنهاد می کنم اگر حوصلشو ندارید قید این داستان رو بزنید و باز لرزش قلم خستگی ناپذیر روی کاغذ منجر به خلق اثری تحت عنوان کوسشعر گشت تا اسباب جلق مجلوقین یا جاری شدن سیل از سوراخ کوس مالان گردد و باز هم بی توجهی بی توجهی به عمق فاجعه فاجعه ای که خبر از بی معرفتی مدعیان معرفت و مرام و خبر از بی معرفتی من تو و اکثریت جامعه می دهد لیکن این حرف ها به ما نیامده به ما فقط همان مالش کیر یا کوس موقع خواندن کوسشعر های داستان نما آمده و باز هم کلمه تکراری و پیچاننده بحث بگذریم داستان در مورد پسری است با نام سامان که اندر کف یه کوس مانده است و وقتی به آرزوی دیرینه خود یعنی کوس می رسد متوجه می شود که کوسه او دست خورده است ولی عجیب دست خورده است و در نهایت چنان معرفتی به خرج می دهد که شاید دانشگاه برای برخی دروازه ای برای ورود به دنیای سکس حالو حول کوس و چیز هایی از این قبیل باشد دقیقا برعکس مفهوم دانشجویی در کشور های توسعه یافته دقیقا هم چنین بود برای سامان که بعد از سه سال پشت کنکوری بودن و معافیت از سربازی تازه به دانشگاه رفته بود آن هم از خانواده ای سخت گیر و به شدت سنتی از آن خانواده هایی که نمی توانند با تحولات جامعه و تغییرات فرهنگی وفق پیدا کنند و شاید همین باعث چشم و گوش بسته بودن به قولی گاگول بودن سامان شده بود سامان که هم برای کوس و هم برای درس آینده به جان کنکور افتاده بود با ورود به دانشگاه در شهر غریب بالکل دچار خودباختگی شده بود طولی نکشیده بود که آن پسر سالم مثبت درس خوان خرخون به بچه ای دودی و تنبل تبدیل شده بود دودی که صرفا برای پر کردن کمبود های اجتماعی سامان او را فرا گرفته بود از آن حالت های عجیبی که فرد برای پر کردن کمبود ودیده شدن توسط دیگران دست به دامن مثلا سیگار می شود دقیقا برای پر کردن دهان رفقای بد به اصطلاح رفقای کیری مصب بود که سامان اکنون یک بنگی درستو حسابی شده بود اما هنوز جرئت دوست شدن با دختر در سامان ایجاد نشده بود شنیده اید که می گویند زوج یک فرد از اول برای او در دنیا مشخص شده و فرد فقط باید انرا از راهش پیدا کند این دقیقا در وصف سامان بود که از بخت بد کیری اولین زوجش یک جنده بود جنده ای که فقط برای یک خنده سر چشم های هیزه سامان دل این پسرک ابله را دزدیده بود شاید فکر کنید جنده ای هفت خطه بخواهد با پسری دوست شود تو کته ما نمی رود ولی خب شاید سادگی و بی آلایشی شبیه نبودن به برخی نر خر های گرگ صفت این روز ها پارامتری مهم حتی برای یک جنده برای دل دادن باشد سامان بیچاره که از شغل شریف بانو جنده خبر نداشت در اولین تجربه خود چنان وابستگی به او پیدا کرده بود که خدا می داند گویی دخترک شاه پریان رویاهای خود را یافته بود اما همواره با نوعی الان وقت ندارم از سوی بانو مواجه میشد که بد جور خوره به جانش شده بود که چرا عشقش فقط هفته ای یک بار آن هم کوتاه با او قرار می گذارد خلاصه مدت ها گذشت و روابط این دو اصطلاحا کبوتر عاشق بیشتر و بیشتر شد تا اینکه سامان با چیزی که مدت ها آرزویش را داشت مواجه شد دعوت به خانه از سوی بانو جنده سامان بسیار دست پاچه شده بود و استرسی عجیب سر تا پایش را فرا گرفته بود نمی دانست برود نرود چه کند چه نکند اما در آخر دل را به دریا زد و به سمت چیزی که سال ها منتظرش بود رفت وقتی به خانه بانو رسید یک خانه کوچک شاید 60 متری با لوازمی نه شیک بلکه قدیمی با فرشی کهنه و پاره پوره راحتی هایی پیر چشمش را کمی زد زبان باز کرد و گفت چرا بابات وسایل خونه رو نو نمی کنه حالا شیک و گرون نه ولی نو که می تونه بکنه لبخند تلخی در این لحظه بود که بر لبان زیبای بانو جنده آمد گفت پدر مادرم سال هاست که مردن این خونه و لوازمش ارث کمیه که پدرم واسم گذاشته سامان گفت خب خرجیت رو از کجا میاری دخترک باز هم لبخندی تلخ به همراهی آهی از سوز جان کشیدو گفت یه عمو دارم ماهیانه یه مبلغ کمی واسم میریزه با اون می گذرونم تا ببینم تکلیف درسم چی میشه گفتوگوهای در مورد مسائل مختلف شروع شد گذشت تا آنجا که سامان بانوی خود را در آغوش خود دید ناگاه مو بر بدنش سیخ شد طعمی شیرین تر از عسل را می چشید طعمی آغشته به عشق طعم لب های معشوق بدون شک عالیست هم چنان که دو دستش را بر طرفین گردن معشوقه گرفته بود لب های اورا هم چون گرسنه ای که چند روز غذا نخورده باشد می بلعید چرخش زبان بانو در دهانش حسی خوب القا می کرد صدای ملچ و ملوچ لب و توف کل خانه کوچک را در برگرفته بود هم چنان که کیر شق شده سامان پاهای لطیف بانو جنده را از سر شلوار لمس می کرد یک دست سامان پشت او و دست دیگرش هم سینه های عالیش را لمس می کرد کم کم بانو هم چون مار به سمت شلوار سامان خزید و چنان ماهرانه کیر اون را خلع لباس کرد و یک باره حضرت کیر را بلعید که سامان ناله ای بلند کشید و سر خود را روی صندلی راحتی تکیه داد با هر بار لیسش دختره کار بلد سامان یک سری به فضا میزد گه گاه و ناخودآگاه سامان در دهان دخترک تلنبه های خفیفی میزد سپس دخترک را روی صندلی خواباند روی او همچون یک خرس افتاد و مجدد لب های معشوق خود را می خورد با دو دست سینه های گرد و قلنبه او را میمالید و کیر لخت خود را از روی شلوار به کوسش می مالید کم کم چشمان بانو حالت خماری به خود گرفت و بازو بسته میشد سامان که طاقتش سر آمد پیرهن و سوتین بانوی جنده را در اورد و حمله ور شد به سینه های محشربانو سینه هایی گرد سفت با نوکی قهوه ای سینه هایی محشر چنان ان ها را می خورد که بانو با چشمانی بسته را به آسمان ها فرستاده بود سامان که طاقتش سر آمده بود شلوار بانو رو کند و سر خود را بین دو پای دختر گذاشت و از بالا تا پایین کوسش را با زبان نوازش کرد کوسی صورتی در عین حال بزرگ پهن و گشاد با اولین حرکت زبان آه حشر آلوده دختر فضای خانه را پر کرد سامان با سرعت و حرص بیشتر کوسش را می خورد و با چوچوله او بازی می کرد بانو که در لذتی وصف ناشدنی بود هم چنان ناله می کرد و این بار سامان بود که با مزین کردن کیرش به توفی زیاد ان را حواله کوس صورتی و خیسش کرد و با یک حرکت کیرش را تا ته وارد کوس دخترک کرد دخترک سرش را بالا اورد لبانش را گاز گرفت و آرام و سکسی گفت جوووووووووون و شروع به ناله کرد سامان که دیگر از خود بیخود شده بود با شدت تلنبه میزد و شالاپ و شولوپی راه انداخته بود عرق بر چهره سامان امده بود چنان تلنبه میزد با شدتی که از برهورد خایه ها و بدن سامان به دختر صدای سکسی ایجاد شده بوداما کیرش بیش از این طاقت نیاورد و تمام و کمال در کوس دختر تخلیه شد سامان بی حال پخش زمین شد دخترک از جایش بلند شد و روی سینه سامان خوابید او را در آغوش گرفت اورا بوسید بویید نوازش کرد و در گوشش گفت مرسی اولینو آخرین عشقم سامان شادمان و خوشحال رفت و دخترک را در دخمه ای ترسناک با خاطراتی تلخ تنها گذاشت سکس عاشقانه ای بود سکسی که دخترک جنده با آن همه کارکشتگی اولین بار بود که طعم آن را چشید اما هر بار که سینه هایش توسط سامان مکیده میشد نمی توانست جای چک و لقت های پدر خمار و معتادش را از بدن مادرش فراموش کند هر بار که سامان لب های او را می خورد نمی توانست رفتن پدرش از خانه برای همیشه را فراموش کند هر بار که کیر سامان را در درون خودش حس می کرد نمی توانست کتک ها و چهره عبوس و خشن شوهر مادرش را فراموش کند و همه وقایعی که باعث شد از خانواده بزند و در شهر غریب با جندگی روزگار بگذراند و پسر هایی که اورا کرده بودند و حتی سامان قدرت درک این گذشته شوم را داشتند نه آن ها فقط کوس می خواستند ولاغیر و مهم نیس برایشان این چیز ها همان هایی که از جیب پدرانشان دلار بیرون میریزد اینها چه می فهمند فقر و نتیجه ی ان جنده شدن چه معنی دارد انها فکر می کنند زیر دل زدن خوشی و تفریح و عشق حال باعث جندگی شده است هفته ها گذشت و دخترک کم کم به معنی واقعی عشق رسیده بود عاشق شدن واقعی را داشت تجربه می کرد ارتباطشان بسیار زیاد شده بود اما هرگز نمی دانست که شاید عشق سامان فقط از سر تجربه اولین دوس دختر باشد و فقط از روی کوس باشد و این عشق کاذب باشد به هر حال گذشت تا بالاخره سامان مدتی بود که به کار معشوقه اش مشکوک شده بود رفت امد پسر های زیادی را در خانه او میدید و نهایتا که سامان فهمید دختر رویاهایش یک جنده است و آن دخل و خرج از عموی خیالی در واقع از کوس او و کیر پسر ها تامین میشود رفتارش با دخترک سرد شده بود دیگر با او مهربان نبود ان قدر سرد و بی روح با اون حرف میزد تا جایی که دختر احساس نا راحتی کرده بود و دلیل سردی رفتاری سامان با او راپرسید سامان با بی میلی کامل گفت من میدونم تو چی کاری ای با این جمله دخترک بی چاره خشکش زد سامان ادامه داد میدونم پول و دخلو خرجتو از کجا و چه راهی در میاری راستش راستش من هر جور فکر می کنم می بینم نمی تونم با یه دختره با یه دختره با یه دختری که این کارا شغلشه دوست بمونم و می خوام همین دیگه باهم کات کنیم یعنی دیگه باهم نباشیم فقط امیدوارم که ایدز نگرفته باشم دخترکه بی چاره آب در دهانش خشک شده بود در جایش بی حرکت مانده بود باورش نمیشد پسری که تا دیروز عاشق او بوده امروز چنین حرف هایی میزند پسری که انقدر به او دل بسته بود انقدر پست باشد که این حرف ها را بزند نا خود آگاه بغض در گلویش ترکید و به گریه و ناله افتاد و گفت ببین سامان ببین من همه چیزو توضیح میدم تو فقط گوش بده سامان گفت توضیحی نمی خواد تو این یکی دو هفته همه چیزو دیدم دخترک گفت نه ببین سامان می تونیم درستش کنیم ببین سامان سامان تورو خدا گوش کن ببین من عاشقتم دوستت دارم سامان میون کلام دخترک پرید و گفت اره همون جور که عاشق اون همه پسرایی بودی که کیرشون رو توت کردن اره همینو می خوای بگی نه خانوم من تو کتم نمیره که بخوام با یه دختری مثه تو دوست باشم دخترک در عین حالی که اشک از چشمانش شر شر میریخت گفت سامان به خدا داری اشتباه می کنی سامان باور کن من دوستت دارم اصلا هر چی تو بگی من دیگه هر کاری تو دوست نداشته باشی نمی کنم اصلا دختر خوبی میشم هر چی بگی گوش میدم قول میدم قسم می خورم گناه من چیه که عاشقت شدم مگه من دل ندارم تورو خدا پیشم بمون سامان سامااااااان ولی این ها فایده ای نداشت سامان به هدفش که کوس بود رسیده بود سامان بی معرفت تر از این حرف ها بود که بخواهد ذره ای به حرف های دخترکه تنها و بی پناه گوش بدهد او رفت اما در راه رفتن گفت راستی این رابطه و سکس ها بین خودمون همینجا چال بشه دیگه دوس ندارم کسی بفهمه با یه دختره با یه دختره عههههه با یه دختر جنده دوست بودم این حرف سامان تیری بود بر قلب دخترک دخترکی که شاید تنها گناه زندگیش فرزند پدر معتاد و بی معرفتی بوده شاید تنها گناهش داشتن مادری بی معرفت و ناپدری بد ذات بوده و شاید هم گناه بزرگترش جندگیش بوده شاید اصلا سامان حق دارد که نتواند عشق یک جنده را باور کند شاید شاید و هزار ها شاید دیگر به هر حال سامان بعد از ان ماجرا به شدت حس شاخ بودن بهش دست داد حسی که خود را دیگر ختم روزگار میدانست چرا که با یک جنده دوس بوده اورا مجانی کرده و اخر هم با خواست خودش اورا ول کرده اما ان جانور بی معرفت خبر از حالو روز دختری نداشت که قبل از دوستی با سامان به پوچی در زندگی رسیده بود و بی هدف و معلق زندگی می کرد خبر از دختری نداشت که وجودش به او حسی دوباره برای زندگی داده بود خبر نداشت شاید رفتنش موجب شود دختر بی هدف تر از قبل شود و دیگر انگیزه ای برای زندگی نداشته باشد و شاید راه بهتر شدن زندگی را از تیغ و رگ دستش جویا شود پایان نقطه سر خط نوشته رظا
0 views
Date: May 21, 2022