داشتم دنبال دفتر حساب رسی خودم میگشتم کشو ها رو گشته بودم نمیدونستم کجای میتونه باشه آخه تمام کشوهای خودم رو گشته بودم نبود گفتم شاید اشتباهی با کتابای تو قاطی شده چند تا شون باهم برداشتم میدونستم قطعا یکی از همیناس آخه دفترای حساب رسی ما خیلی شبیه سال نامه های تو بودن عجله داشتم رضا بدجوری دست پاچم کرده بود تا زودتر بیام پایین سوار ماشین شدم و هول هولی دنبال دفتر خودم گشتم رضا هم همش غر میزد که عجله دارم زود باش زود باش تو حین گشتن ها پیدا کردم دفتر خاطرات تو بود برام مهم نبود بلاخره دفتر حساب رسی لعنتی پیدا شد دادمش دست رضا تا کچلم نکنه رسیدیم انبار قرار بود موسوی حساب رسی ها رو انجام بده بهش اعتماد داشتم و از بس شب تا صبح تو انبار بودم به رضا گفتم بره و خودشو موسوی کار رو تموم کنن منم موندم تو ماشین تا بقییه بازی رو از رادیو گوش کنم بازی خوبی نبود یه مشت پاس و دیریپل بی سود بازی بی گل هنوز دفترا تو دستم بودن از بیکاری دفترتو ورق زدم اولین صفحه رو خوندم تاریخ نداشت از کار زیاد خونه و بی حوصلگی گله کرده بودی صفحات بعدی انگار مهمونی ای نزدیک بود هنوز خیلی کارهارو انجام نداده بودی برام کسل کننده بود تند تر صفحات رو می دیدم ونمیخوندم فقط ورق میزدم رسیدن به صفحه ای که همش خط خطی بود نوشته ها رو خط خطی کرده بودی اونقدر متراکم که صفحه سیاه شده بود چی اونقدر عصبیت کرده بود از اون به بعد تمام نوشته هات سه خطی یا کمی بیشتر بودن یکشون رو خوندم گلایه از من بود همونایی که شب و روز با زبونت میگفتی حالا ثبتشون کرده بودی پوفی کردم و باز ورق زدم اما چیزی قلقلکم داد خوندن مغزت به قلم خودت نوشته ها سه چهار خطی بودن منم که میشناسی کم حوصله خوندم وخوندم عرق سرد پیشونیم رو پوشونده بود از کی اینقدر از من متنفر شده بودی حالا دیگه حتی یه و رو هم جا نمی انداختم جلو تر که میرفتم صدایی نهیب میزد که جلوتر نرو دفتر رو بستم توی فضای مغزم پرواز میکردن کلماتت بی ارزش حقیر سطحی قابل ترحم عوضی آشغال بچه مزلف حیوون ناطق اما چیزی بک گراند تمام اینا مکرر پخش میشد ازش متنفرم ازش متنفرم ازش متنفرم از یه جایی به بعد توی همه خاطرات بودن این دو کلمه اسیدی اما من میشناختمت تو دمی دمی بودی یه وقت عاشق و شیدا یه وقت تشنه به خونم کمی آروم تر شدم به سال نامه توی دستم نگاه کردم 1391 واسه پنچ سال پیش بود من اصلا نمیدونستم تو مینویسی سعی کردم عید اون سال رو یاداوری کنم اه لعنتی هیچی یادم نمیاد اخرین خاطره رو پیدا کردم از سال نودویک خداحافظی کرده بودی و آرزو کرده بودی اون عید رو برات تلخ نکنم نه گفته بودی برات زهر نکنم چندتا فحش پدر و مادر دار هم حوالم کرده بودی عوضی کش داری گفتم و دفتر رو پرت کردم عقب ولی دلم میخواست اتیشش بزنم حدس زدم که دفتر های دیگه ای هم باید باشن تو دفترایی که آورده بودم رو نگاه کردم چه شانسی یکی دیگه مال سال چند بود 1393 مشتاق بودم ببینم دیگه چه فحش هایی بلد ی این دفتر بالکل حال و هواش فرق میکرد سیاه بود سیاه سیاه پر از یاس و ناامیدی از من پر از نفرین برای من پر از اه و اشک و زاری برای عشق که تموم شده سطحی و گذرا میخوندم تحملش رو نداشتم اما میشد بوی خاکستر زندگی سوخته رو کامل حس کرد منو کنده بودی از قلبت مثل سرطان جای حضورم رو هم داغ گذاشته بودی بوی زندگی سوخته نبود که حس کردم تو منو اتیش زدی بودی و حتی خاکسترم رو دفن نکرده بودی داده بودی دست باد تو منو کشته بودی خیلی جاها گفته بودی دنبال عشق میگردی برای پیدا کردنش تلاش میکنی میخوای عاشق شی عاشق هر کی جز من میدونی بغضی از نوشته هات انگار با لیزر تو مغزم حک شدن کاش پارسا شوهر من بود با اون خوشبخت میشدم اگه خوشبختم هم نمیکرد از این حجم کثافتی که کنارم نفس میکشه بهتر بود دیروز پارسا خیلی بهم توجه میکرد برای من عقده ای خیلی لذت داشت یه مرد بهم توجه کنه حواسش بهم باشه میدونی چه حالی پیدا کردم وقتی اینا رو خوندم برای خودت فانتزی ساخته بودی با دوس من پارسا رو خوب میشناختم والا باید به تمام صفات منفورم قاتل رو هم اضافه میکردی خورد شدم له شدم خاااک شدم اما کافی نبود تک تک سلول ها از هم جدا شدن دلم می خواست معده رو خالی کن رو مغزت چطور دستت تونسته بود وقیحانه اینا رو بنویسه وقتی اینا رو مینوشتی داشتی لبخند میزدی از خیالش راضی بودی وحاقت رو به درجه دیگه ای رسونده بودی دستام داشتن میلرزیدن حرارت از چشمام ساطع میشد کلمات رو داشتم با چشمام میبلعیدم میدونی چی شد اون لحظه قطره های اشک خشک شده روی دفتر مجابم کرد که ادامه خزعبلات رو دنبال کنم تو ازم ساختی این اشغالی ور که خودم هم دوستش ندارم چطور تونستی کسی رو که عاشقته این طور از خودت متنفر کنی صفحه پر بود از دایرهای کج و کوله ای که برجسته بودن و چین خورده حالم خراب بود خراب چیز هایی که داشتم میخوندم انگل مغزم شده بودن داشتن میخوردن مغز رو با بی پروایی نمینوشتی باغصه مینوشتی حالا دیگه سِر شده بودم یکی دیگه رو انتخاب کردم امروز میرم بیرون به امید اینکه نگاهی منو تایید کنه منو دنبال کنه شاید عشق امروز از در خونه من وارد شه شاید امروز هیجان یه حس مُرده رو دوبا صدا کوبیده شدن در ماشین چنان پرتابم کرد تو بُعدِمکان و زمان که گیج بودم رضا ترسیده بود از حالم مدام از حالم میپرسید اما تو جهنم داشتن ازم پزیرایی میکردن میگفت مثل گچ شده بودم لرزش دستامو که دید هول کرد دیگه خر شده بود و میخواست ببرتم بیمارستان میدید که نمیتونم حرف بزنم دیگه چیزی ازم نپرسید بالاخره راضی شد و بهم گوش کرد رفتیم خونه ش وقتی از بابت حالم مطمئن شد فرستادمش پی غذا بهت زنگ زدم گفتم که کار حساب رسی طول میکشه و میریم خونه رضا اینا دلم نمیخواست بینمت شنیدن صدات هم سخت شده بود سایه روشن یادمه که باز غر زدی که کجایی تا حالا از اینجور باز جویایی های همیشگی منم انگار در بهشت رو برام باز کرده باشن لج کردم و اون شب خونه نیمدم زهر مارترین غذا رو خوردم برزخ ترین ساعات عمرم رو داشتم میگذرندم ولی خبر نداشتم قرار بهترشو هم بینم وبدتر از همه این بود که باید نقش بازی میکردم واسه رضا که خوبم اگرچه اونقدر بازیگر بدی بودم که رضا بسات دیرینک و سیگار به پا کرد چقدر توی این حال گه تحمل رضا سخت بود همراهیش کردم اما نمی خواستم هوشیاریم رو از دست بدم باید فکر میکردم رضا همیشه میخورد تا بی هوش شه چقدر دلم میخواست زودتر این اتفاق بیفته رهاش کردم و رفتم رو تراس مشروب منو گرفته بود حالاکنترل ازدستم خارج شده بود سیگارم رو برداشتم تو از سیگار متنفر بودی گذاشتمش گوشه لبم و اتیشش زدم اولین پوک عمیق کام گرفتم دومی کام عمیق دیگه ای تلافی نفرت رو با نفرت میدن اما بیرونش ندادم بزار بسوزه گوشیشم داشت زنگ میخورد چقدر این اهنگ رو دوس داشتم و حالا لعنتی بد جور هماهنگ با حال من بود گلویی که میسوخت قلبی که میسوخت بزار بسوزه کی بود زنگ میزد نگاه کردم تو بودی عجب زمان بندی خوبی غروب و حال من و اهنگی که برای من سروده شده بود وسَر کلافی که تو بودی همه چیزی دقیقا زمان بندی شده بود برای شکستن من گریه کردم بی صدا فقط اشک امد وامد و امد دود و اشک دود و اشک و سیگاری که تموم شده و اشکی که نه نزدیک صبح بود صدا گنجشک ها کم کم داشت بلند میشد من ولی کوفته و خرد شده ولو شده بودم کف زمین تراس سرم رو تکیه زده بود به اهن سرد خودم نمیتونستم وزنش رو با اون همه اطلاعات تحمل کنم تصمیمم رو گرفته بودم من هیچ وقت راحت شکست رو نمیپزیرم به گواه تمام جسدِ سیگارهای اطرافم گذشته م رو زیرورو کرده بودم کم گذاشته بودم برات تازه فهمیده بودم تو همیشه میگفتی که از من چی میخوای میخواستی عاشق افسانه ایت باشم من نمیتونستم نه بلد نبودم من شکست نمیخورم گفتم درست میکنم خودم رو اما حس انزجار از تو با تصمیمم میجنگید اما من نمیبازم از اون روز به بعد تلاشم رو کردم برات اما هربار شکایت کردی که برات نقش بازی نکنم تعنه زدی که بهم نمیاد این ژست جدید ولی من بازم تلاش کرد چشمام رو بستم رو تمام دلبری هایی که برای من نمیکردی چشمامو بستم رو به رخ کشیدن اینکه برای مردا چقدر خواستنی هستی اخه چیزی بهم میگفت تو هم داری تلافی میکنی قصد بدی نداری فقط میخوای منو بکشیدی قرار نیست هرز بری این خیالم رو راحت میکرد راحتت گذاشتم توی رفت و امد توی پوشش تا بلکه توی مسیر درست نگه ت دارم هر بار بهت نزدیک شدم به بهانه های زیرکانه ازم فرار کردی دستم رو دور گردنت انداختم گفتی سنگینه موهات رو نوازش کردم گفتی ریزش گرفته این لعنتا دست نزن کمکت کردم زیر سوال بردی منو خیلی خستم کردی خیلی تحمل کرد تحمل کردم تمامش رو اما روزگار جوون مردی نکرد دیدم دیدم چطور یه مدت عوض شدی سلفی های پشت هم برای تو که همیشه پشت دوربین بودی شادی های عجیب لباس ها شیک حساسیت رو جزییات مسخره ی ظاهری من شکست نمیخورم اما حقارت هم تو کتم نمیره اتفاقی یه روز دیدم لبخندهات رو وقتیِ چت میکردی تموم نمیشدن انگار این لبخند ا جنسشون غریب بود بلند شدم و به بهانه ای از پشت سرت گذشتم باکی چت میکردی نفهمیدم اما خوره ای افتاده بود تو جونم اگه تو منو هیچ وقت چک نمیکردی اما من فقط اَداش رو در میاوردم تا نخوای پنهانی کاری بکنی این اطمینان رو دادم بهت تا کارم اسون تر باشه اون شب خودمو زدم به خواب تو همیشه دیرتر از من میخوابی گوشیت دستت بود یعنی داشتی چیکار میکردی استرس داشتم نکنی بفهمی من بیدارم نکنه کاری کنم که لو برم اگه تا صبح اصلا نخوابید چیکار کنم اگه خوابید چه طور گوشیش رو بردارم خوابش سبکه بیدار نشه یه وقت اگه بیدار شه چیکار کنم بالاخره خوابیدی فک میکنم تا حالا این قدر انتظار اذیتم نکرده بود ترس داشتم که اگه بیدار شی و گوشی رو تو دستم ببینی چیکار میکنی وقت تعلل نبود گوشیت رو برداشت اخرین چت ها رو دیدم دیدم اخرین پیام هات رو با زندگی63 کیه این ادم دختر یااااااا نکنه که پسر تو عادت داشتی دوستات رو هم با اسمای عجیب سیو کنی اما این پروفایل مال کی بود باید از اولش میخوندم اما نتونستم اخرین پیام رو نخونم خیلی برام عزیزی مراقب خودت باش از تو فقط همین یه دونه رو دارم تو فقط گفته بودی ممنون تو هم داشتم دنبال اول این پیام ها می گشتم انگار اصلا اول نداشتن خیلی طولانی بودن داشتی کمی تکون میخوردی سنگ کوب کردم ول کردم دنبال اول این پیام ها گشتن رو حالا فقط میخواستم ببینم دختره یا پسر مثل ابله ها از استرس خنگی میکردم خوب عکس پروفایشو باید میدیدم باز کردم عکس گل بود کمی بالا تر رو نگاه کردم دوازده تا عکس تو گالری بود خدا رو شکر کردم اگه دوازده تا گل بود حتما دیگه این یارو دختره عکس دوم شعر عکس سوم شعر تا پنچ شیش تا عکس ها یا شعر بود با عکس منظره چقدر خوب بود احساس نشستن توی وان اب گرررم رو داشتم بخاطراینکه فکرم درست بوده و این یارو دختره اما خیلی زود شکست ظرف شیشه ای خیالم عکس 11هم بود که دیدمش پسر بود خوش تیپ بود عکسش کمی هنری بود مثل من ساده نبود انگار وان اب گرمم گرم نبود داااااغ بود سوزوووووندم اون لحظه میخواستم بالشتو بزارم رو صورتتوخفته کنم دلم میخواست یقه ت رو بگیرم تا میتونستم بزنمت اونقدر تا خون بالا بیاری تمرکزِ پیدا کردن جواب سوالاتم رو از توی اون چت بلند بالا نداشتم دلم میخواست از موهات بگیرمتو هر چی سوال دارمو ازت بپرسم چطور باش اشنا شدی چند وقته باهاش چت میکنی اما بی گدار به اب نمیزنم سعی کردم نفس عمیق بکشم اما لعنتی نفسم و با تپش های تند قلبم هماهنگ بود با دستم چنگ زدم تو موهام یه دسته بزرگشون رو گرفتم اونقدر محکم که سرم دردگرفت این درد رو نیاز داشتم یه جور مسخره ای کمی متمرکزم کرد مثل کامپیوتر دنبال کلید واژه میگشتم تو پیام ها وقت نداشتم میترسیدم بیداری شی ترسِ مبهمی بود اخه اگه بیدارمیشدی مگه چی میتونستی بگی چی میخواااستی بگی ولی استرس داشتم دیگه وقت تنگ بود ولی منم نیاز داشتم بخونم تک تک واژه ها رو بلاخره نشانه گر رسید به اولین پیام ها واسه شیش ماه پیش بود نیمه دوم نود چهار خدای من شیش ماه بود یارو از همون ادم هایی بود که اتفاقی پیداشون میشه و تا می بینن دختری و کمی قیافه داری قلقلکشون میشه جوابشو داده بودی ازت تعریف کرده بود تشکر کرده بودی بازم ازت تعریف کرده بود بازم تشکر کرده بودی تو دلم گفتم دختره ی احمق عقده ای فقط میخواسته مختو بزنه اما یادم امد همیشه وقتی با هیجان و شیطنتی مرموز سعی داشتی بهم یاداوری کنی که همه ازت تعریف میکنن جز من میگفتی فلانی تو خیابون بهم گفته چقدر نازززی تو و من همیشه در جواب همه این موزی گری هات که برای آزار من بود میگفتم اونا فقط براشون همین که تو زنی مهمه با تمسخر میگفتم میخوان مختو بزنن ساده لوح و حالا میفهمم اشتباه میرسونم منظورم رو وقتی فهمیدم اشتباه میکردم مرز شوخی و جدی رو برات روشن نمیکردم که اون عوضی باز ازت تعریف میکرد از چشمات از خماری شون از لب هات از تو دوس داشتی همین که چیزی نمیگفتی تا اون ادامه بده بیشتر و بیشتر ازت بگه دلیل کافیه ایه سخته مرد دیگه بهت بفهمونه که اشتباه با یه زن برخورد کردی سخته یکی دیگه بلد باشه چطور دل زنت رو ببره داشتم بالا میاوردم نمیدونم مرتیکه قرار بود تا کی موس موس کنه میخواستم ببینم تو چی گفتی بعد از تمام این لاس زدنا گفته بودی هیچ وقت نمی دونستی که زیبایی همراه با یه شکلک غصه تو دلم گفتم از بس تو مغزت لاک و رژ چپوندی دیگه خودتم تو اینه نمی دیدی فکر کردم حوا یه لحظه غم بَرم داشت میدونم حالا میدونم میخواستی من بگم دوست داشتی از من بشنوی دوست داشتی من آیینه تو باشم آیینه آیینه بگو کی تو این دنیا از همه زیبا تره من باید میگفتم میگفتم تو تو ملکه ی من ولی تو هم خوب از خجالت من درامده بود گفته بودی متاهلی البته که برای اون اهمیت نداشت چه بسا بهتر هم بود گفته بودی هر چی بدی داشتم رو اونم دل داریت داده بود همین لحظه بود که دیدم از دندون قروچه های بی اختیار من داری تکون میخوری دیگه نترسیدم بی اعتنا نگاهت کردم نشانگر رو پایین تر اوردم خیلی پایین تر دوباره کلید واژه می خواستم غزیزم نازنینم میبوسمت یهو یکی جلو چشم آمد کلید واژه دار زیاااااااد وقتی اون متن لعنتی رو دیدم تموم کردم اون گفته بود بوسیدن تو بهترین حس دنیااااا بود اغوش تو گرم بود شاید به اندازه خورشید هرچندکوتاه بود میدونی که دوست دارم خودتو ازم هیچ وقت دریغ نکن دستگاه نبود تا نشون بده نوار قلبم رو که یه خط ممتد بود میدونم حدود یکسالی میشه که این جریان رو تموم کردی میدونم بعد همون ملاقات اول کذایی دیگه ندیدیش میدونم به روز بوسیده بود تو رو میدونم تو بهش گفته بودی که شوهرت یه اشغاله ولی بهش خیانت نمیکنی میدونم با اینکه دوس داشتی بازم باهاش دردو دل کنی اما خودت کات کردی باهاش میدونم اره چکت میکردم لابد باید خوشحال باشم که تو تمومش کردی اما فقط تا وقتی که دفتر سال1394رو پیدا کردمو خوندم میدونی که کجاش رو میگم همون جایی که از اون روز قرار نوشته بودی رفتم بوسه و اغوش اجباری اما نمی تونم بخودم دورغ بگم تجربه ی یه نباید تجربه ی یه هنجارشکنی تجربه ی مردی که دوسم داشت خیلی خوب بود رویایی اما وجدانم رهام نمیکنه نباید میرفتم حوای لعنتی مرده شور خودتو دوگانگی هات کیش و مات میدونستم اخر این بازی بازنده میشم اما فکر میکردم کسی که کیش و مات میشه آرشه حالا من با خاااار ترین شکل ممکن کیش و مات بودم کیش و مات به معنای واقعی کلمه نمیتونستم به هیچ طرفی فرار کنم نمی تونستم دفاع کنم از خودم خونده بود مغزم رو که خود لعنتیم با جزییات نوشته بود داشتم تو چشماش نگاه میکرد مرگ مغزی شده بودم سکوت کرده بود مدتی میشد ناگاهان دستام رو ول کرد اروم بلند شد رو به روم ایستاد حالا این من بودم که از گردن به پایین فلج بودم گریه هام رو کردم اونقدر که دیگه اشکی ندارم خسته ام از سکوت کردن از دونستن و سکوت کردن قدم برداشت و اروم اروم رفت بلاخره ته مونده ی انرژیم رو جمع کردم و مثل کسایی که عمریی لال بودن و حالا میخوان اولین کلاماتشون رو بگن گفتم چ چ چرا سکوت کردی اُور کتش رو برداشته بود جلو امد با نگاهم دنبالش میکردم خم شد احساس میکردم یه بره ام که گرگ تشنه به خون داره بهش نزدیک میشه یا یه خون آشام ترسیده بودم نمیتونستم حدس بزنم ارش چیکار میخواد بکنه ترسیده بودم فقط کنترل رو از کنارم برداشت چقدر بهم نزدیک بود حتی میتونم بگم شونه ام موهاش رو لمس کرد چقدر این نزدیکی ترسناک بود کنترل رو برداشت و تی وی رو خاموش کرد من میرم و داشت میرفت گوشیش رو برداشت و گذاشت روی کانتر اشپزخونه دوباره هم زنگ میزنه خیلی گیچ تر از اونی بودم که بفمم چی میگه حسابِ حسابه دوباره هم زنگ میزنه خودت جوابشو بده و رفت سمت در کفش هاش رو برداشت و چیزی از جیب کتش دراورد راستی من خیلی وقته دوباره سیگار میکشم حالا دیگه هیچچچچ رازی ندارم در رو باز کرد و قبل از بستن ش گفت تمام تعریف های پَلَشتِ دوست داشتن رو از مغزت بریز بیرون من اااااااین طورررری عاشقتم پایان و شاید تمام کلمات پشت سر قسمتی باشد هرچند کوچک از قصه های زندگی مریم ها الهاام ها ناهید هاااا راحله هااا و چه نامی در برگیرنده تر از حوا برای ما نوشته
0 views
Date: February 6, 2019