شاید با خودتون فکر کنید خوب ما که انواع کص رو میشناسیم کلوچه ای صاف دراز کوچولو چوچول آویزون یا انواع کص هایی که انگار توش ترقه ترکوندن البته که به قول بابام کص کصه یعنی اینکه مهم نیست چه شکلی یا چه رنگیه هر جور که باشه بالاخره بعد یه مدت واست عادی میشه و دیگه شکلش مهم نیست بلکه کیفیت کار مهمه اوایل فکر میکردم بابام چقدر دنیا دیدس ولی یکم که تفکر و تعقل کردم در این زمینه متوجه موضوع دردناکی شدم بله پدرم از اون کص کنای قهار بوده و بگذریم در این داستان با کص های دیگه که در واقع کردنی نیستن آشنا میشیم سال 89 بود که دانشگاه فردوسی مشهد قبول شدم و راهی مشهد شدم به عنوان یه کرمونشاهی نسبت به سنم خیلی درشت و هیکلی بودم و باشگاه میرفتم و ادعام کون خر و پاره میکرد و تقریبا همه به بچه زرنگ بودنم ایمان آورده بودن خوب یکم زیاد رفتیم جلو یکم برگردیم عقب و روزای اولی که امده بودم ثبتنام و اینا و خونه گرفتن بابام چون خودش از اون خوشگذرونای دنیا بود و رو منم مقداری اشراف داشت گشت و گشت تا یه خونه با شرایط خودش برام پیدا کرد صاحب خونه یه سپاهی مادرقحبه بود که بعدها فهمیدم از اوناس که تو شهر میفته دنبال بچه های مردم و با بهونه های واهی گیرشون میندازه و خلاصه کصکشی بود برای خودش یکی دیگه از انواع کص خونه این آفا تو یه کوچه بنبست بود که اونطرف ترش یه زمین 50 متری بود که دوطبقه دوتا سوییت داشت مستقل یکی بالا یکی پایین که پایینیش خالی بود و من با یکی از ورودی های جدید رفتیم واسه بازدید خونه دنج و کوچیکی بود با کرایه خیلی خوب یه حیاط 10 متری داشت و سویت پایین 35 متر و سویت بالا 40 متر که دوتا دانشجوی ارشد که بجنوردی بودن گرفته بودن و اکثر اوقات نبودن و هفته ای دوسه روز میومدن ولی از اون خشکه مذهبیا بودن که با هیچکی حرف نمیزدن و سرشون تو کار خودشون بود ولی بشدت اهل امر به معروف و نهی از منکر بودن جوری که هم اتاقیم که سیگاری بود و بعد یه ماه منم سیگاری کرد رو هر وقت میدیدین از مضرات سیگار و این چیزا میگفتن هر وقتم که صابخونه رو میدیدن چنان گل از گلشون میشکفت که انگار واسه خر جق زدی همونجا بود که فهمیدم از اون خایه مالان و حساب کار خودمو باید بکنم صابخونه قدغن کرده بود مهمون بازی و اوردن دوستاتون تو خونه رو دوستای پسر رو میگم اگه دختر میاوردیم که دیگه کارمون با دادگاه و کلانتری بود بابام در دم خونه رو گرفت و بعد از ریختن یکم وسیله و پر کردن خونه راهی کرمونشاه شدن من موندم و علی همخونه ایم گذشت و گذشت و من چندتایی دختر تور کرده بودم و چند تایی دعوا راه انداخته بودم و حسابی مشهور بودم ولی خوب از نظر مکان برای خوشگذرونی همچنان در مزیقه بودم مخصوصا علی هم اتاقیم که از اون شیربرنجای روزگار بود و تموم فکر و ذکرش درس و سیگار بود که سیگارش هم به ما ماسید و بعد عمری ورزش سیگاری شدیم یکی از دخترایی که تور کرده بودم از من بدتر اهل خوشگذرونی و مهمونی رفتن و حال کردن و مشروب خوردن و اینا بود و هروقت پا میداد بساط سکسش مهیا بود اونم خونه دانشجویی گرفته بود با چند تا دختر و با اینکه اونام زیر ذره بین بودن ولی بساطشون اکثرا براه بود سکس نه ها مشروب و پارتیای دخترونه و اینا یه سری که خونه خالی میشه با هر ترفندی که بلد بود رفتیم خونشون و موفق به سکس شدیم و الحق و والانصاف که کار بلد و حرفه ای بود و یکی از خاطره انگیزترین سکسامون شد یکی دوماهی گذشت و من دوباره طلبه شدم برای سکس و بهش گفتم گفت دوستام هستن و نمیتونم نمیخوام رومون به هم باز شه از این نظر و به این زودیا خالی نمیشه تکی تکی میرن و میان اون سری تعطیلی خورد بدجور کلافه بودم ناامید تا اینکه به این فکر افتادم که چرا نیارمش تو خونه خودم بچه های سویت بالا نبودن و اخر هفته هم بود صابخونه هم همیشه 5 از سر کار برمیگشت و بین ساعتای 2 تا 4 همیشه تو کوچه خلوت بود و پرنده هم پر نمیزد با دختره هماهنگ کردم که یه ربع به دو سر کوچه ما باشه و ادرسو بهش دادم خیلی دور نبود هم خونه ایمو با تهدید و چشم غره از خونه بیرون کردم و گفتم تا زنگ زدم نمیای اونم که مثل سگ ازم میترسید همیشه لباس پوشید و رفت بیرون تا عصر کصچرخ یکی دیگه از انواع کص بزنه منم منتظر خانم موندم یه چند دقیقه ای از 2 گذشت و نیومد و کم کم نگران شدم نکنه نیاد کلی پول قرص و اسپری و کاندومو وازلین و اینا داده بودم که یهو زنگ زد گفت الان نزدیک خونتونم ولی یه دیونه با دوچرخه افتاده دنبالم ول کن هم نیست الان سر خیابونم گفتم وایسا الان میام لباس پوشیدم و خودمو واسه یه دعوای حسابی اماده کرده بودم و زدم بیرون رفتم سر خیابون پیشش گفتم کو اون بیشرف که با دست سر کوچه بغلی رو نشون داد گفت اونه نگاه کردم دیدم نجفه نجف پسر یکی از همسایه ها بود که نارسایی مغزی داشت و با اینکه 15 سالش میشد ولی هنوز هم نمیتونست حرف بزنه و فقط صداهای نامفهوم درمیاورد از خودش و معلول ذهنی بود گفتم بابا این دیوونس ولش کن بیا بریم اوردمش سر کوچه و نگا کردم کسی نباشه و خودم رفتم رسیدم تو خونه برگشتم با سر اشاره کردم که بیا هول هولکی دوید و امد تو درو بستم تا اینجای کار خوب پیش رفته بودیم مونده بود سکس مفصل با توجه به امکاناتی که تهیه کرده بودم و کیر زدن به صابخونه کصکشم رفتیم سویت و قبل از درآوردن لباسا بغلشم کردم و دوسه تا لب اساسی از هم گرفتیم و دستامو بردم سمت ممه هاش که یهو انگار رعد و برق زدن یه صدای ناهنجار امد و من که حسابی ترسیده بودم و سعی میکردم به روی خودم نیارم پریدم دم در حیاط دیدم یه حلبی جای روغن جامد افتاده تو حیاط و صدا مال اون بود رفتم تو کوچه خونه همسایه ها رو نگا کردم کسی از سروصدا بیدار نشده باشه دم ظهری که دیدم خبری نیست و همه جا امن و امانه که یهو دیدم نجف سر کوچه وایساده و داره میخنده به ریشم نگو همچین کصخل یکی دیگه از انواع کص هم نیست و مارو کص یکی دیگه از انواع کص اینجا منظور آدم درمانده و بی دست و پا میباشد گیر آورده از در خونه امدم بیرون دنبالش کنم که دررفت امدم تو خونه و با تجربه ای که از اینجور آدما داشتم که تا گند قضیه رو درنیارن ول کن نیستن فوری امدم تو خونه و کاسه کوزه رو جمع کردم که بریم بیرون قضیه سه شد اونم که انگار از خداش بود پاشد و امدیم بیرون و بدو بدو رسیدیم سرخیابون ماشین گرفتم براش رفت خودمم در حالی زمین و زمان رو لعنت میکردم یه سیگار روشن کردم برگشتم سمت خونه اعصابم حسابی خورد شده بود از دست نجف و جالب بود که تو مسیر هم نبود ببینمش چند تا چک و لگد حوالی کنم رسیدم سر کوچمون دیدم بهله نجف خان دم دره و داره قوطی جای رب و ظرف یبار مصرف دستش گرفته پرت کنه تو حیاط نگو اون موقع که در رفته از دستم رفته آت آشغال بیاره ظاهرا نمیدونست که دختره رو دک کردم یواش رفتم پشت سرش و گوششو کشیدم و گفتم مادرجنده چیکار داری میکنی دیدم برگشت و بجای ترسیدن شروع کرد داد زدن نمیفهمیدم چی میگه و واقعا هم مهم نبود چون در اصل داشت داد و بیداد میکرد همسایه ها بیان بیرون و اتفاقا همین اتفاق افتاد منم که دیدم صداشو نمیبره گوششو ول کردم و یه اردنگی زدم بهش گفتم برو دیگه این ورا نبینمت فکر کردم الان میره دوچرخشو ورمیداره و درمیره که یهو امد یقمو چسبید و دوباره داد و بیداد کردن یکی از همسایه ها امد بیرون و نجفو ازم جدا کرد گفت خجالت نمیکشی با این هیکل گفتم آقا شما اول ببین ماجرا چیه بعد این بچه نمیدونم مال کدوم خونس ولی اینقد ملاحظه نمیکنن این وقت روز میفرستنش بیرون سلب آسایش میکنه بیا ببین چیکار کرده با حیاط کم کم دونفر دیگه امدن بیرون و کم کم بالاگرفت قضیه نجف هم از سروصدا نمیفتاد که در همین حین صابخونمون رسید نجف با دیدن صابخونمون یه خنده کیری کرد و پرید جلو صابخونمون و نامفهموم یه چیزایی گفت و تقریبا مطلبشو رسوند که من دختر آوردم تو خونه یعنی شما فکر کن حتی اون معلول ذهنی هم دستگیرش شده بود صابخونم چقد کصکش و حرومزادس گفت که نجف چی میگه منم دقیق میدونستم چی میگه خودمو زدم به کصکلک نوع دیگری از کص بازی و گفتم چی میگه تو حیاطو پر آشغال کرده حالا چیزیم طلبکار شدیم یکم منو نگاه کرد و همسایه و گفت بریم تو ببینم کی تو خونس گفتم خودمم کسی نیست تنهام اتفاقا گفت خوب پس مشکلی نیست گفتم چرا هست شما به منی که دانشجوی این مملکتم اعتماد نداری ولی به حرف این بچه که حتی حرفشم واضح نیست و ممکنه چیز دیگه ای گفته باشه گوش میکنی اگه کسی نبود چی گفت اگه کسی بود چی گفتم به شهادت همه همسایه ها اگه دختر تو این خونه بود من همین الان خونه رو خالی میکنم پول رهن هم مال خودت ولی اگه دختر تو خونه بود باید ازم معذرت خواهی کنی جلو همه و بگی اشتباه کردم تو بد مخمصه ای گیر افتاده بود از طرفی واقعا دلش میخواست منو ضایع کنه و حاضر بود اگه شده دختر خودش باشه ولی تو خونم باشه که منو ضایع کنه و از طرفی هم پول رهن که دو تومن داده بودم و صاحب میشد ولی فکر اینکه از من معذرت بخواد اذیتش میکرد قبول کرد و رفت تو خونه و کمی بعد برگشت گفتم چی شد بود گفت نه نبود و همزمان یکی زد پس کله نجف نجف که به گریه افتاده بود و اشک و عن دماغش قاطی بود به دری وری های نامفهوم گفتن افتاد و خودشو رو زمین انداخت منم فاتحانه وایساده بودم اینور و منتظر بودم که انگار یکی از همسایه ها فهمید قضیه چیه و برای صابخونم خیلی سنگینه بیاد معذرت خواهی کنه شروع کرد به کصنمک یکی دیگه از انواع کص بازی و آقا بخیر گذشت و جوون پاکی تو محله داریم و اینا منم بیخیال و گفتم اگه دختر تو خونه بود که الان باید خالی میکردم و ودیعمم پریده بود شما میومدی دو تومن منو بدی خفه خون گرفت و دیگه کسی چیزی نگفت صابخونم امد جلو تو چشام نگاه کرد و اروم گفت معذرت ولی نگاهش از اون نگاها بود که باور نمیکرد که من بیگناه باشم و یجورایی قیافم خیلی موذیانه بود قضیه تموم شد و روز بعدش که امدم بیرون دیدم سر در خونشون داره دوربین مدار بسته نصب میکنه رو به در خونه ما و مثل مار زخم خورده دنبال فرصت انتقام میگشت منم تا قضیه رو اینطور دیدم رفتم به همون بنگاهیه سپردم یه خونه دیگه برام پیدا کنه که صابخونش حساس نباشه و یه مدت بعد یه اپارتمان بی در و پیکر گرفتم و عشق و حالمو شروع کردم دوستان عزیز این داستان درواقع خاطره یکی از دوستانم هستش که برام فرستاد داستانش کنم بذارم تو سایت منم با کمی اضافات با اجازه خودش و بال و پر دادن به قضیه براتون نقل کردم طرح کلی داستان مربوط به دوستم میباشد نویسنده کیرمرد
0 views
Date: January 7, 2019