انگشتان جادویی

0 views
0%

سلام دوستان اسمم آرمان نیست ولی شما بگید آرمان اسم پارتنرم هم اسمش هستی نیست ولی اینجا مینویسم هستی قبلش بگم از اون دسته پسرایی نبودم که دنبال دختربازی باشم و همش دنبال کسچرخ بیشتر کار میکردم و یه ورزشی هم میکردم حرفه ای یه دلیلشم این بود که خجالتی بودم خونه پرش تو یاهو یه چتی میکردم یا اگه یه دختر خودش پا میداد آخه تعریف نباشه قد بلند و چشم آبی بودم یه کم خوشتیپ حالا دوستان میگن بده بکنیم 1 دو سه ماهی بود خدمتم تموم شده بود و یه خونه هم بهارستان گرفته بودم لازم به ذکره همچین که خونه مجردی میگیری یه رویی پیدا میکنی و از در و دیوار هم گوشت میباره من تجربه کردم یکی از همین شبا تو یاهو به یه دختری بر خوردم که اسمش هستی بود دختر خیلی خوب و با معرفتی بود معلوم بود میخواد با یه نفر یه دوستی پایدار داشته باشه کلی باهم حرف زدیم رشتش برق بود و شاهین شهر زندگی میکرد چندشبی با هم چت کردیم تا اینکه بهش گفتم میخوام ببینمت گفت عکسم فیسبوک هست وقتی دیدم با خودم گفتم یعنی میشه من اینا بکنم عین جمله او طبیعت بکر یه عکس گرفته بود با یه مانتوی خیلی کوتاه با استایل جنیفری دلم رفت یکی دو ماهی دوست چتی بودیم تا یه روز قرار گذاشیم میدون نقش جهان وقتی دیدمش فکر کردم ۲۴سالشه ولی ۳۳ سابش بود یه روزم رفتیم رستوران سنتی نقش جهان که اون حساب کرد زیاد میرفتیم بیرون ولی خونه نمیومد یه روز قرار شد بریم پل کله به بهانه وسلیه برداشتن رفتم بهارستان تو مسیر بود بهش گفتم بیا بالا کمکم دیگه تقریبا اطمینان داشت من من کنان اومد بالا بگم تا اون موقع دست بهش نذاشته بودم فقط به هم دست میدادیم در حین جمع کردن لوازم هی خدما میمالیدم بهش طوری که کیرم میخواست شلوارا پاره کنه بیاد بیرون اونم فهمیده بود و خجالت همراه با وسوسه داشت قبلش بهش گفته بودم کلاس ماساژ رفتم بهونه کردم کمرم درد میکنه میشه شونه هامو ماساژ بدی اونم قبول کرد یه کم که مالید گفتم تو بلد نیستی اونم گفت من مس شما کلاس نرفتم بهش گفتم که همه به من میگن انگشتاد جادویی مرده را بلند میکنه گفت کاش یه نفرم منو ماساژ میداد فهمیدم کارش شده بهش گفتم میخوای یه ماساژ بهت بدم اولش گفت نه گفتم از رو لباس میدم قبول کرد رفتیم تو سالن اندازه یه اتاق یه کم بزرگتر یه پتو گلبافت پهن کردم دراز کشید شروع کردم کمرشو مالیدن دیدم داره چشاش میره کم کم رفتم سراغ گوشش و آروم با لاله گوشش بازی کردم بهش گفتم اینجوری زیاد بهت حال نمیده حداقل مانتو را دربیار دیدم پا شد مانتو و تاپ و شلوارشو دراورد بدنم داشت میلرزید نمیتونستم حرف بزنم چون صدام میلرزید دستام عرق کرده بود رفتم روغن زیتون آوردم و شروع کردم یه ماساژ توپ بهش دادن خودمم لباسمو دراوردم و نشستم رو کمرش همونطور که موقع ماساژ میشینن کیرم راسته راست بود افتاد رو کونش دیدم یه آه بلند کشید فکر کنم یه ساعت کمرشا مالیدم چون کیرم خوش جا بود و هی همونجا تکون میخورد بهش گفتم برگرده سوتینشو که بندشا قبلا باز کرده بودم برداشت ولی دستش جو سینش بود دستشو گرفتم از رو سینش برداشتم سینه هاش سایز ۶۵ ۷۰ بود ولی اصلان شکم نداشت رو کمر دارز کشید روغنا ریختم رو سینش و شروع کردم مالیدن سر سینه هاش زده بود بیرون و بزرگ شده بود چشاش قرمز بود کم کم رفتم طرف کسش اطراف کسشو مالیدم دیگه شهوت از چشاش میزد بیروت صداش درومده بود انگشتما آروم کردم تو کسش مقاومت کرد ولی کردم تا اون موثع نمیدونستم اپنه وقتی فهمیدم اونم داستانه زندگیشو گفت که مطلقه است و چرا بعدش دستشو گرفتم بردمش تو اتاق رو تخت باورتون نمیشه همچین شهوتی من تو فیلمای سکسی هم ندیده بودم تقریبا ۲ ۳ ساعت لبای همو خوردیم گاز میگرفتا که لبام مس لبای مشت خورده ها باد کرده بود انقدر شهوتی بودم که شروع کردم کسشا خوردن ۱۰ ۱۵ مین میخوردم خیلی شهوتی بودیم جفتمون بهش گفتم مس فیلما بر عکس بخوابه رون من کسشو بخورم اونم کیرم وای انگار با کیرم پدر کشتگی داشت نمیتونم توضیح بدم چیکار میکرد باهاش فقط یه با اومد تل ته بکونه تو گلوش میخواست بزنه بالا نیم ساعت سه ربی هم اینجوری گذشت چندبار میخواست آبم بیاد میگفتم دست نگه داره چون میخواستم بکنمش شده بودم گلو نر کمرم خوب سفت شده بود یه پیشنهاد اگه میخواین با خوردن نشید شمام کس پارتنرتونا بخورید اینجوری حواستون کمی پرت میشه ولی از لذتش کم میشه ولی من دوست دارم در همین حین نگاه به ساعت کردم دیدم ۷شده بهش گفتم میخوام بکنم قبول کرد ۱۰مین کردیم گفت میخوام بیام رو نشست رو کیرم ۵دقیقه ای شد بهش گفتم من از پشت میخوام قبول نکرد با اسراز هم قبول نکرد گفتم باشه از پشت بخواب ولی کستا میکنم همین کارم کردم منم ۲ ۳ دقیقه ای شدم ما تقریبا ۲ سال با هم بودیم واقعا تکپر بود منم بهش خیانت نکردم خدام میدونه تا موقع ازدواج با هم بودیم صادقانه بهش گفتم میخوام ازدواج کنم البته به اجبار خانواده خیلی دوسش داشتم اگه روزی اومد و این و خوند خودش میفهمه من کیم بدونه هنوزم مهرش به دلمه و گاهی میرم فیسبوک عکسشا میبینم چون دلتنگش میشن از من خیلی بزرگتر بود وگر نه به خدای احد و واحد باهاش ازدواج میکردم چون واقعا دوسش داشتم و بعد سه سال هنوز خاطراتمون از یادم نرفته ایشالا که هرجا هست خوشبخت باشه ممنون که خوندید امیوارم سرتون درد نگرفته باشه نوشته دوست

Date: April 16, 2024

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *