سلام من ميخوام يك سري خاطرات سكس خودم را برايتا ن بنويسم اميد وارم كه نظر شمار ا جلب كند تابه حال اكثر داستانهاي سايت رامردان نوشته اند كمتر خاطرهاي از زنها نوشته شده البته علتش شايد به فرهنگ ما بر مي گردد كه براي زن سكس يه عيب است اما براي من مثل خون در رگهايم جريان دارد.
من مينا 38 سالم است اولين سكسم شب عروسيم با شوهرم بود البته الان 12 سال است كه جدا شده ام و ماجراهاي زيادي برايم اتفاق افتاده من دختر چادري و خيلي كمرويي بودم در زمان نامزدي حتي يكبار هم دست شوهرم بهم نخورده بود شب عروسي خيلي مي ترسيدم اين ترسي است كه تمام دختران شب اول دارند شب وقتي همه مهمانها رفتند زن دايي وزن عموي من مانند تا دستمالم رابراي مادرم ببرند شورم اصلا از اماده كردن من نبود. هيچ نميدانست و تابه حال با هيچ زني نيود من مثل مجسمه كنار اتاق ايستاده بودم هردو از يكيديگر خجالت مي كشيديم يه شوهرم گفتم اقا مهدي مي شود كمك كني لباسم را عوض كنم تازه به خودش امد كه بايد لباسم را در بياورد فوري لباس خودش را در اورد و لخت مادر زاد روبهرويم ايستاد من كه تابه حال كير نديده بودم فوري از ترس چشمانم را بستم شوهرم زيپ لباسم را باز كرد و لباسم را در اورد من با چشمان بسته لخت شدم البته لباس خواب داشتم بغض گلويم را گرفته بود با چشم گريان در رختخواب دراز كشيد نمی دانستم بايد چه كار كنم از خجالت داشتم ميمردم تا اون شب شوهرم موهاي سرم رو هم نديده بود وحالا لخت كنارش خجالت مي كشيدم بعد از نميدونم چند دقيقه شوهرم گفت خوب تو ميدوني امشب بايد چه كار كنيم من هيچي نگفتم اون يك دفعه مثل گرگ گرسنه بهم حمله كرد شروع كرد لبامو خوردن بعد سينه هامو مكيد و رفت سراغ كسم شروع كرد به خوردن من بادست چشمانم را گرفته بودم و نگاهش نميكردم بعد از نيم ساعت خواهر شوهرم در زد پس چرا تمومش نميكنيد ماكار داريم ميخوايم بريم بخوابيم من داشتم از خجالت مي مردم با التماس به شوهرم گفتم تورو به خدا تموش كن اونم گفت من نميتونم چون ديشب باعكست حال كردم الان كيرم بلند نميشه من زدم زيرگريه كه الان فكر ميكنند من دختر نيستم شوهرم گفت باشه شروع كرد كيرشو بادستاش ماليدن تا يه كم بيدار شد و اومد كه كيرشو بكنه تو كس من كسه من از بس ترسيده بودم خشكه خشك بود و كيرش هر كاري كرد نرفت تو هر چي فشار داد فايده نداشت.
همون موقع دوباره در زدن اين دفعه زندايم بود ميگفت چي شده چرا تمومش نمي كنيد ؟ باگريه گفتم زندايي نمي تونيم زندايي باعصبانيت گفت يعني چي بايد تمومش كني فكر ابروي خودتو خوانوادت نيستي با گريه گفتم چشم به شوهرم گفتم تورو خدا بيا تمومش كن گفت چه كار كنم نميره توش زندايم از پشت در گفت يه متكا بزار زير كمرت منم فوري متكارو گذاشتم كير شوهرم دوباره خوابيده بود شروع كرد كيشو ماليدن با بدبختي كيرش بيدار شد ويه كم هم تف ماليد به كيرش و گذاشت دم كسم وبعد يه دفعه فشاردادتو كيرش جانميرفت به زور كيرشو فشار داد تا بالاخره كيرش رفت تو انگار دنيا توسرم خراب شد فوري كيرشو در اوردم و بادستمالي كه مادرم داده بود خونهاي كسمو پاك كرد شوهرم تازه خوشش اومده بود خواست بيا بازم كيرشو بكنه تو كسم كه با گريه گفتم از جلوي چشام دور شو نمي خوام ببينمت خيلي تحقيير شده بودم شوهرم نمی تونست منو بكنه خودم به زور كيرشو فشار دادم تو كسم اونم فوري از اتاق رفت بيرون همه زنها اومدند تو اتاق من داشتم گريه میكردم اونها هم دست ميزدند و ميخنديدند ساعت 4 صبح بود زن دايي و زن عمو همون موقع رفتند به مادرم مژده بدند كه من عروس شده اين بدترين سكس زندگيم بود ادامه سكسهاي را برايتان خوام گفت