باسلام خدمت تمامی خوانندگان عزیز میخوام واستون دردودل کنم اونم دردی ک 13سال است همراه بنده است اسم من امیروالان 34سالمه من مثل همه جونها امورات و زندگیم گذشت تا زد بسرم برم خدمت اونم فقط بخاطر استخدام در اورگان دولتی چون فنی بودم خلاصه درسال80 ب خدمت رفتم ینی وقتی 20ساله بودم تو 10ماه خدمت بودم ک بیماری و دردی عجیب بدنمو گرفت خلاصه بعداز مدتها آزمایشات و کلی عکس دکترا گفتن تو سرطان گرفتی افتادم رو تخت بیمارستان وازهمه چی ناامید شرایط بدم روز بروز منو داغون تر کرد دیگه امیدی ب زنده بودنم نبودینی زیره داروها بدنم کم اورده بود واون بیماری قدرتمندتر تااینکه بعد از 2 ماه مردی بهاطاق من منتقل شد پیرمردی تقریبا خوش رو دیگه شده بود همدم من البته اطاق بدلایل پزشکی 2نفره بود خلاصه کاری داشت درحدتوانم واسش انجام میدادم درهمین مدت بستری خانواده هامون چندین بار مقابل هم قرار گرفتن و شروع ب صحبت وعلت بستری شدن پیره مرد دختری داشت تقریبا ازمن2سال بزرگتر بااینکه قیافه جذابی نداشتم بیشترموقع ملاقات که میومد نگاهش سمت من بود ی روز موبایلم زنگ خورد اون موقع هرکسی گوشی نداشت و برترین گوشی 3310نوکیابود من گوشیو برداشتم صدای دختری از اون ورخط ابراز محبت بمن کرد چون کسیو نداشتم تعجب کردم ک فامیل ازاین کارا نمیکنه بعداز سماجت من گفت ک دختره هم تختیه من تازه فهمیدم شماره رو خودم ب خواهرش دادم چون پدرش نمیتونست ازتخت بیاد پایین تلفن توی بخش و جواب بده ازمن شماره موگرفت ک حالشو ازمن بپرسه یابا خودش صحبت کنه خلاصه تلفن زدن اون دختر منو تکون داد واسه اولین بار حس دوست داشتن ب ی جنس مخالفو پیدا کردم اولین باری ک گفت من میام ملاقات منو نگاه کن همش تو دلم آشوب بود دیکه زنگ زدنا بیشتر از حدشده بود و منه احمق تو خیالم عاشقم شده تگو حس ترحم طرفو برداشته عادت کردم به تلفناش تااینکه من رفتم خونه واسه دوره بعدی دارو استراحت آخه یهو26روزی بستری میشدم دفعه بستری بعدی اطاقم جابجاشدچون جامو کسی گرفته بود روزها دراطاق جدید باهم تختی جدید گذشت تااینکه یروز بهم گفت میام ملاقاتت تو اطاقت حس عجیبی بود اونم توساعات غیره ملاقات چون پیش پدرش مونده بود تاظهرک قراربود باداداشش جاش عوض بشه وقتی امدتو اطاقم داشتم خل میشدم باورنمیکنید وقتی دستش تودستم بود حسابی منوداغ کرده بود هرازگاهی ک هم تختیم هواسش نبود ویامیرفت سیگاربکشه دستمو یا طورتمومیبوسید گرمای محبت وبوسه اون منو سرحال اورده بود تااینکه دفعه بعدک رفتم خونه واسه نوبت بعدی ادرس خونمونو گرفت منم قبل اینکه بیاد روز قبلش ب مادرم گفتم کیه اونام بخاطر شرایط روحی من چشم میبستنوازاون دختر پذیرایی میکردن هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم اون روزی ک توخونمون بودوتنها تو اطاقم بودیم وفراموش کنم وقتی لبشو گذاشت رو لبم خودمو خیس کردم آخه ازاین داستانا نداشتم خیلی مهربون وجذاب بود منم شیفته و عاشقش شدم خلاصه حسهام تبدیل شده بود ب ی حس فوق العاده قوی دوست داشتم فقط باهاش تنهاباشم خونه کلکل میکردم ک کسی تو اطاقم نیاد چون رفت وامدش زیادشده بود دیگه دستمو میذاشت رو سینع هاش ک بهم بگه من ماله توام ولی من حیا میکردم اولین بار ک باهاش سکس کردم فقط مالیدنی بود خانوادم رفته بودن عروسی منم بخاطر شرایط جسمی موندم خونه وقتی امد خودمو ساخته بودم ینی ی بست تل بمب ک رده بودم اخه خیلیا بهم میگفتن خره دوای مریضیا تریاکه توپه توپ بودم یکی از دوستام بهم داده بود خلاصه وقتی امد تو خونه داشتم منفجرمیشدم ازشهوت اولین باربود ی دختر بخاطر من میمدخونه خالی اون شب بهترین وفراموش نشدنی ترین حس من دربستربیماری بود وقتی مانتوشو دراورد کیرم میخواست منفجربشه سینع هاش بزرگ تبود ولی خیلی توچشم بود اونم ازروی تیشرتش کم کم ک بهم نزدیک شد گرماشو حس میکردم لب رو لب دست تو دست هم بودیم وقتی تیشرتشو دراورد فهمیدم میخواد حال بده ولی من خجالت میکشیدم بهش دست بزنم اگه خودش پاپیش نمیذاشت هیچ وقت من این کارونمیکردم ولی اون هم بلدبودچطوری هم دلش میسوخت سرتونو درد نیارم فقط همو مالیدیم هم اون ارضاشد هم من البته ازخیسی جلوش اینو میگم الان 13سال ازاون روز میگذره شاید اونم خواننده اینجابود خواستم ازش بخاطر اون روزا تشکر کنم بماند چیشد ک رفت ومن موندم ی دنیاحصرت وخاطره ولی بوسه هاش منو بابیماریم جنگوند و پیروز سرطان شدم گرچه خیلی چیزا رو از دست دادم حتی جسممو دخترجون دمت گرم اگه زندم بخاطر اون عشقی بود ک بهم دادی ولی وقتی رفتی بااون پیره مردازدواج کردی له م کردی خوردم کردی ولی بازم خوشت باشه شاید این داستان ربطی ب سکس نداشت ولی واقعیت من بود حال کردم بنویسم شاید خوشتون امد گفتم چرا رفت فدای همه دوستان نوشته
0 views
Date: November 1, 2020