سلام سامان هستم بیستو هفت ساله از تهران اومدم داستان روزای گذشتمو تا اتفاق چند ماه پیشم رو بنویسم تا وجدانم راحت شه اگه بشه از بچگی عاشق دختر خالم بودم اسمش سارا بود با یه اشتباه باعث شدم یک عمر حسرت برا دلم بمونه سارا یه سال ازم کوچیکتر بود از بچگی با هم بازی میکردیم و همیشه باهم بودیم اون موقع ها میدونستم واسه همیشه میخوامش ولی نمیدونستم سکس چیه سن بلوغم بود یکی دوتا دوست خلاف داشتم اخه من همیشه درسم خوب بود واسه این میگم یه فیلم سکسی دیده بودن هی تعریفشو میکردن اخرشم رفتیم خونه دوستم دیدیمش ازون به بعد دیگه با کیرم ور میرفتم رو یه چیزی دراز میکشیدم و میمالیدم کیرمو تا ارضا شم ولی اولاش یادمه ارضا شدنم با اب کیر همراه نبود اولین باریکه ابم اومد رفتم به همه گفتم مال منم اومد خنده دارش این بود دوستم تو شیشه جای شربت سرماخوردگی می ریخت جمع کرد اورد دیدیمش تو رویاهام با سارا سکس میکردم همیشه ولی هیچوقت جرات نداشتم دستش بزنم اون دختر مذهبی شده بود خوب همدیگرو دوس داشتیم ولی به روی هم نمیوردیم سارا خیلی سینه هاش بزرگ بود دیگه اول دبیرستان بودم یه شب خونشون موندم پیش داداشش خوابیدم اونم تو اتاق خواب بود یهو شب از خواب بیدار شدم حشرم زیاد بود تو رویا باز داشتم با سارا حال میکردم گفتم بزار برم اتاقش ببینم میشه یکم دست مالیش کنم تا خوابه رفتم بالا سرش خواب خواب بود سینه هوشو اروم از رو لباس گرفته خیلی جالب بود اولسن تجربم بود نرم بودن لپشو بوس کردم کیرم داشت میترکید از شهوت گفتم بزار کوسش لمس کنم بعد برم از شانس من شلوارش یه کش تنگ داشت دستم به زور زیرش بردم انگشتمو به سختی تا لای کوسش کشیدم داغو لیز بود اومدم دستمو بکشم بیرون از خواب بیدار شد چسبید به دیوار عین جن زده ها و گفت ساماننننن دیگه هیچی نگفتم اومدم بیرون از اتاقش گفتم فردا به خالم میگه جرم میدن بوی کوسش لای انگشتام بود چن باری خودمو با یاداوری اون ارضا کردم بوی کوس اون بوی عرق لای پای خودمو میداد ولی دیگه عاشقش بودم فردا سارا به کسی هیچی نگفت ولی هیچوقتم بیشتر از جواب سلام بام حرف نزد هیجده سالگی ازدواج کرد با یه مرد که ده سالشازش بزرگتر بود من تا زمان دانشگاه هیچ دوست دختری نداشتم هرچند میگن خوشتیپم ولی خوب اعتقاد دارم پیدا کردن دوس دختر ربطی به قیافه نداره فقط رو میخواد ازدواج سارا درست قبل دانشگاه رفتن من ضربه بزرگی بود برام که هنوزم باهاش درگیرم شاید چون از بچگی دوسش داشتم اینجور بوده تو دانشگاهم زیاد تو خط پیدا کردن دوست نبودم هرچند جلقم به راه بود ولی با یاداوری سارا تا اینکه یه روز تو سایت دانشگاه یه خانمی ازم کمک خواست واقعا اسمش یادم نیس دیگه شمارشو داد گفت انتخاب واحدشو انجام دادم بش خبر بدم منم بش خبر دادم شب که شد بهم اس دادو تشکر کرد منم جوابشو دادم دیگه تو حرفاش گفت ازم خوشش اومده و دوسم داره و ازین حرفا ولی چون من اهلش نبودم و قیافه دخترم معمولی بود بعد یکی دو روز رابطم قطع شد ولی استارت اینکه برم تو خط دختر بازیو زد دنبال یه دوس دختر خوشگل میگشتم رفتم جلو در اصلی دانشگاه یه پارک بود عادتم بود اول میرفتم چن دیقه میشستم بعد میرفتم که چشمام به یه دختری افتاد که رو صندلی نشسته بود دوتا پسر دور و ورش بودن ولی پا نمیداد پسرا رفتن دورتر من رفتم نزدیک دلو به دریا زدم و مستقیم گفتم میخوام باهاتون دوست شم اونم گفت عجبا همه امروز از من خوششون اومده خیلی خوشگل بود اولین تجربمو شانس اورده بودم گفت بگم فقط چن ساعت یه دوری تو دانشگاه بات میزنم اونم چون خوش قیافه تر ازهمه بودی و بعدش هم قول بده شماره نخوای دیگه رفتیم گشتیم تو دانشگاه همه مارو نگاه میکردن منم سینه سپر چون همه حسرت میخوردن تو اون چن ساعت حرفای عادی زدیم گذشت تا موقع خداحافظی اسمش پردیس بود تا ابد تو ذهنم میمونه همه چیش گفتم میشه بازم ببینمت چون قول دادم شماره نگیرم پرسیدم ازتون گفت نه خیلی خوش گذشت و نگفته بود اصلا دانشجو کدوم دانشگاه و رشته ایه چن قدم رفت و بعد گفت ازت خوشم اومده فقط دوتا شماره دارم تا بهت اس ندادم حق نداری اس بدی هروقتم گفتم رابطمون تموم شه باید بری شماررو گرفتمو رفتم شب اس دادو کلی باهم حرفیدیم گفت فردا میاد در دانشگاهمون باهم بریم بچرخیم فرداش با یه ماشین گرون قیمت اومد دنبالم یه جایی پارک کردیم خوب منم خرکیف بودم هم خوشگل بود هم پولدار جای خلوتی بود تو همدان من همدانی نیستم ولی خوب دانشگاهم همدان بود وضع مالی خودمون متوسط بود تو ماشین نشسته بودیم دیگه بحث عشق اینا شد قصمو با سارا بش گفتم با ماجرای اونشب اولین بار بود دردو دل میکردم بعدش گفت عزیزم دستشو رو پام گذاشت و سرشو رو شونم گذاشت منم هیچ کاری بلد نبودم که کلی گشتیم اونروز بعد قبل پیاده کردنم گفت این اخرین باری بود که تورو میبینم من مث تو پاک نیستم تو همین یه روز اولین باره که حس عشق رو میفهمم ولی من پاک نیستم چن بار اسرار کردم نگفت گفت چشاتو ببند چشامو بستم نفساش رو صورتم بود فهمیدم میخواد چی بشه یهو لبامون به هم چفت شد اولین تجربه باهمه تجربه ها فرق داره روژش مزه هلو میداد هنوز یادم مونده دستشو برد رو کیرم از رو شلوار ولی کلی مالیدش چاخان چرا با همون مالیدن ابم اومد ولی من بیشتر از لب بلد نبودم جلو برم دیگه دم دانشگاه پیادم کردو گفت این روز تا ابد تو ذهنش میمونه شب اس داد و گفت شوهر داره ولی عقد کردست نرفته سر زندگیش گفت قبل شوهر کردنش خیلی از پشت سکس داشته و برا همین میگه پاک نیستو امروز دوس داشته منم بکنمش ولی حیف منه با اون باشم دیگه گفت تو ذهنش میمونم من با همه این اوصاف هم گیج بودم هم عذاب وجدان داشتم هم فهمیدم چقد ساده هستم و نمیشه از یه بار بیرون رفتن همه چیو دونست ولی جدایی ازش برام سخت بود همیشه فک میکردم بعد سارا با کسی نباشم ولی دیدم اونا افکار بچه گانست ادامه نوشته
0 views
Date: August 11, 2022