سارا هستم 32 سالمه 8ساله که ازدواج کردم و یه بچه دارم اول ازدواجم روزگار بر وفق مراد بود وهمسرم با من خوب تا میکرد تا اینکه بعد از 3 4سال رفته رفته رفتارش باهام عوض شد اولین حرکتش جدا کردن رخت خوابش با من بود که واسم یه شوکی رو به وجود آورد من همیشه تمیز بودم از عطر استفاده میکردم روزی یک بار استحمام میکردم هر وقت تایم اومدنش میشد به خودم میرسیدم که اون شاید امشب درخواست کنه وبخواد باهام باشه ولی متاسفانه نمیشد شاید 2ماه یک بار دلش میخواست یه ناخنکی بهم بزنه که اسمش حداقل این باشه که باهات بودم دیگه زندگیم خیلی سرد و پر استرس شده بود نه گرمایی نه حرفی نه حتی خنده ای همش جنگ ودعوا و ناراحتی روزهای سختی رو میگذروندم تا اینکه یه روز پاییزی اتفاقی افتاد که به زندگی مزخرفم چند روز رنگ و گرمای خاصی بخشید راهی مهد بچم بودم و تو فکر سرم زیر بود و قدمهامو میشمردم که صدای شخصی منو به حال خودم آورد سرمو بالا گرفتم یه آقای 36 7 ساله پشت رل یه ماشین شاسی بلند نشسته بود عینک دودی به چشم داشت واسه همین خوب چهرشو نمیدیم پرسید ببخشید مهد آفتاب تو کدوم خیابونه بی اختیار گفتم هم مسیریم چون بچم هم همنجا میره و دارم میرم دنبالش ازم تقاضا کرد همراهیش کنم ومن سوار ماشینش شدم اول خیلی معذب بودم ولی کم کم یخم آب شد چون خیلی مهربون و خودمونی به نظر میرسید و اون روز دم مهد بهد از تحویل گرفتن بچه هامون از هم خداحافظی کردیم ولی همش تو فکرش بودم ومتوجه شدم از همسرش جدا شده وبا دخترش ومادرش زندگی میکنه دیدارها تکرار شد ومنم کم کم داشتم بهش عادت میکردم دم مهد کودک بچم شده بود میعادگاه ما بگذریم یه صبح که بچمو تحویل مهد دادم وراهی خونه شدم مهدی جلو راهم سبز شد همون اقایی که منو تا مهد رسونده بود وبا اصرار که بیا باهم بریم یه دوری بزنیم و من پذیرفتم چون واقعا خودمو تنها احساس میکردم ونیاز داشتم که با کسی هم کلام بشم که حداقل مهربون باشه وحرفامو گوش کنه راهی شدیم مهدی از هر دری حرف زد تا اینکه ماشینو زد کنار وزل زد توچشمام من با تعجب به لبای قرمز وقلوه ایش چشم دوخته بودم گفت سارا میخوام بدنتو لمس کنم بدون حاشیه من به سکس با تو نیاز دارم ومیدونم تو هم همین حسو داری لبام قفل شده بود نفسمو به سختی بیرون میدادم از شما چه پنهون بدم نمیومد چون مهدی واقعا زیبا بود وتموم ملاکها رو واسه با اون بودنو داشت وقتی سکوتم و دید باسرعت ماشینو به حرکت در آورد وراهی خونشون شد وارد خونشون شدم آپارتمان بسیار شیک وامروزی محو تو وسایل خونشون بودم که از پشت بغلم کرد ومنو له سمت خودش برگردوند و بدون اینکه منتظر عکس العمل من باشه لبای گرمشو رو لبام گذاشت وبا دستاش مشغول باز کردن لباسام شد به خودم که اومدم دیدم رو هوا و بین دستای قوی وقدرتمندش دارم میلغزم من روی اون بودم و بدنامون لخت لخت رو هم میلغزید پرده شرم ریخته شده بود ومن بدن مهدی رو داخل بدنم حس میکردم هم بزرگ بود و هم کلفت سینه هام تو دستاش بود وبا مهارت خاصی اونا میمکید و بو میکرد دوباره منو رو دستاش بلند کرد وبرد داخل حموم وزیر دوش وآروم آروم حرکت لباشو روی گردنو بعد سینه هامو وشکممو در آخر کسم حس کردم که از خودم بیخود شدم خیلی خوب میخورد جوری که تمام تنم از خواستن داد میزد ودر همون حال منو خوابوند وتا ته کرد تو کسم و با حرکات تند ومحکم هم منو ارضا کرد و هم آبشو ریخت رو تنم خبلی تو سکس خوب بود همش مراقب بود اذیت نشم وبهم لذت بده ووقتی بدنش تو بدنم بود پشت هم تکرار میکرد چقدر تو تنگی چقدر خوبه بگو از این به بعد با من میمونی قول بده از حموم که اومدیم موهامو خشک کرد و هزار بار منو بوسید و واقعا از من لذت برده بود ومنو رسوند ورفت بعد از رفتنش عذاب وجدان به جونم افتاد چون این اولین و آخرین خیانتی بود که تو زندگیم مرتکب شدم وتنها کاری که تونستم بکنم این بود که مهد بچمو عوض کنم که دیگه چشمم به چشمش نیوفته نوشته
0 views
Date: March 14, 2024