سلام اسم من سینا و میخوام داستان اولین سکسم با دختر خالم سوسن رو براتون بگم و امیدوارم خوشتون بیاد من یک پسر ۱۷ ساله هستم و دختر خالم حدودا ۹ سال ازم بزرگتره و ۲۶ سالشه ماجرا از اونجایی شروع شد که ما برای عروسی سوسن رفتیم مشهد و ما چون مسافر بودیم و جایی نداشتیم رفتیم که خونه خالم بمونیم تو مدتی که اونجا بودیم من احساس کردم که حسم نسبت به سوسن عوض شده و یجور دیگه ای شده مثلا قبلا هیچوقت با من دست نمیداد ولی ایندفعه خیلی راحت بود با من و زمانی که همه میرفتن بیرون و منو اون میموندیم خیلی لباس راحای میپوشید مثلا یه تاپ میپوشید با یه شلوارک تنگ که کیر هر کسیو سیخ میکرد و من از همون موقع رفته بودم تو نخ سوسن و تو فکر اینکه چجوری میشه اینو کرد خلاصه گذشت و عروسی برگزار شد و سوسن خانم رفت خونه شوهر و از اون روز کمتر میدیدمش چون کمتر میومد خونه خالم تا اینکه یه روز سوسن به خالم زنگ زد که دلش گرفته و میخواد با شوهرش بره باغ پدرشوهرش که بیرون از شهر هست خالم هم به ما گفت تصمیم گرفتیم که بریم خلاصه وسایل رو آماده کردیم و رفتیم که چند روزی اونجا بمونیم و من با خودم گفتم باید این سوسن رو بکنم بالاخره روز موعود رسید و همه با هم حرکت کردیم به طرف باغ سوسن و شوهرش جلو میرفتن و راه رو نشون میدادن و ماهم دنبالشون و بالاخره رسیدیم باغشون یه جایی بود بین دوتا کوه که پر درخت بود و چند تا باغ دیگه هم بود که کسی توشون نبود و من با خودم گفتم این بهترین فرصت خلاصه نشستم نقشه کشیدیم که اگر یه جایی تنها گیرش آوردم میکنمش گذشت و چند روز نتونستم تنها گیرش بیارم آخه اونم تازه عروس و همه جا با شوهرش و از این لوس بازیا بالاخره روز چهارم وقتی شوهرش و بابام و شوهر خالم رفتن تو جنگل که چوب جمع کنن که آتیش درست کنن برای کباب و زن ها موندن تو خونه و من من رفتم کنار رودخونه که جلوی باغ بود نشستم به امید اینکه اون بیاد بیرون که بعد ۱۰ دقیقه آمد که ظرف های صبحانه رو بشوره و برای نهار آماده کنه اونجا چون لوله کشی نداشت مجبور بود بیاد کنار رودخونه بشوره خلاصه اومد و مانتوشو در آورد و با تاپ و یه شلوار تنگ نزدیکای من نشست و شروع کرد شستن ظرفا که من گفتم بقیه کجان گفت تو دارن منچ بازی میکنن خالم و مامانمو دو تا دخترخاله هام که خواهرای سوسن بودن منم فرصت رو غنیمت شمردم و بهش گفتم کمکم نمیخوای که اونم از خدا خواسته قبول کرد منم سریع رفتم رو تخته سنگ وسط رودخونه که جلوش بود نشستم که بتونم از جلو دید بزنم و بعد از چند ثانیه دقت کردم دیدم شورت پاش نیست و حتی سوتینم نداره که یهو گفت به چی نگاه میکنی که منم با شیطنت گفتم خب تا حالا ندیده بودم گفت آره ارواح عمت و بعد خندید و گفت میخوای از زیر ببینی گفتم اگه میشد که حرف نداشت که گفت پس سریع باید ظرف هارو بشوریم تا مرد ها نیامدن بهت نشون بدم منم که انرژی گرفته مثل اسب داشتم ظرف هارو میشستم ۱۰ دقیقه ای تمام شد و گفت برم ظرف هارو بزارم تو خونه و برگردم منم سریع رفتم و اومدم و گفت خب حالا کجا بریم کسی نباشه آها بریم تو جنگل اونور رودخونه منم گفتم باشه اونم مانتوشو برداشت رفتیم اونور که بهش گفتم چرا مانتو رو برداشتی که با شیطنت گفت اگه مارو دیدن نفهمن من با این تیپ جلوی تو بودم منم کف کردم از فکرش خلاصه یکم که رفتیم وسط جنگل پشت یک درخت وایستاد گفت خب حالا وقتشه منم گفتم وقت چی که بهم گفت باید لباساتو در بیاری منم جا خوردم گفتم قرار بود تو در بیاری که با خنده گفت عجب رویی داری من در بیارم تو در نیاری و بعد گفت اگه در نیاری منم در نمیارم که من گفتم باشه باشه و درآوردم و کاملا لخت شدم و گفت اوه عجب کیری داری از مال شوهرم بزرگتره اولش خودم تعجب کردم آخه کیرم ۱۶ سانت بیشتر نبود ولی کلفت بود بعد بهش گفتم خب حالا نوبت توئه گفت خب خودت بیا دربیار منم رفتم جلو اول تاپشو درآوردم یکم با سینه هاش بازی کردم و رفتم سراغ شلوارکش آروم آروم کشیدم پایین که دیدم به به یک کس بدون موی تر و تمیز جلومه و خیس شده یکم با کسش بازی کردم گفت بسه دیگه بخورش منم شروع کردم خوردن کوسش خیلی حال داد احساس میکردم تا حالا چیزی به اون خوش مزگی نخورده بودم اونم سرمو فشار میداد تو کسش و آه و ناله میکرد بعد چند دقیقه گفت بسه نوبت منه یهو منو نشوند رو یه تخته سنگ و بعدشم شروع کرد خوردن کیرم منم داغ شدم و یه دفعه آبم خالی شد تو دهنش و همشو تف کرد بیرون گفت خب حالا بیا ادامه بده دوباره اون نشست رو تخته سنگ و شروع کردم خوردن کوس خیسش که دیدم خیلی داره حال میکنه منم یک انگشتمو کردم تو کوسش و لذت اون بیشتر شد من ادامه دادم به لیسیدن که یهو لرزید یه آب لزج از کوسش آمد بیرون و ولو شد رو تخته سنگ و گفت حالا وقتشه منم که منظورشو فهمیدم یه تف انداختم سر کیرم و مالیدم به کوسش و کیرم که خیس شد کردم تو خیلی تنگ بود و معلوم بود آقا داماد فقط پرده رو زده و همون شب اول فقط حال کرده منم ادامه دادم به تلمبه زدن و خوردن سینه هاش و مالیدنشو که دیدم آبم داره میاد کشیدم بیرون آبمو ریختم رو سینه هاش که با دستش مالید رو سینه هاش آبو بعدش گفت حالا خودمونو کجا بشوریم چون فقط می شد تو رودخونه خودمونو بشوریم گفتم بهتره بریم یکم دور تر گفت فکر خوبیه رقتم دور تر خودمونو تو رودخونه شستیم و رفتیم لباسامونو پوشیدیم و برگشتیم به باغ امیدوارم خوشتون اومده باشه به من که خوش گذشت یا آوری این خاطره نوشته
0 views
Date: August 23, 2018