سلام عزیزان این خاطره ای که می نویسم مربوط میشه به چندین سال پیش که من دختری 22 ساله بودم وتا به حال با هیچ پسری دوست نبودم تومحل کارم دختری بود که مدام با دوست پسرش حرف میزد ومن گاه گداری حرفاشونو میشنیدم باور کنید تنهایی خاصی رو احساس میکردم وارزو داشتم یه کسی هم پیدا میشد تا حرفای عاشقونه بهم بزنه خلاصه روزها میگذشت ومن هرروز بیشتر از روز قبل احساس تنهایی میکردم اینو بگم که من دختر زیاد قشنگی نبودم به خاطر همین کمتر پسری به من توجه میکرد ومن از این بابت احساس ضعف شدیدی داشتم یه روز تابستونی وقتی توی اتاق دراز کشیده بودم به سرم زد گوشی رو بردارمو اینور انور زنگ بزنم دوست داشتم صدای یه پسر رو بشنوم یکی دوتا شماره گرفتم شماره های درهمو برهم تا اینکه بلاخره صدای جذاب یه پسر تنمو لرزوند باور نمی کنید صدای الو بفرمایینش بد جوری به دلم نشست حرف نزدمو گوشیو گذاشتم یکی دوبار دیکه همین کارو ادمه دادم اینبار گوشیو نگه داشتمو سکوت کردم بهم کفت نمی خوای حرف بزنی وای چه صدایی داشت دوست داشتم بیشتر حرف میزد پرسید دختر خانم نمیخوای حرف بزنی یهو گفتم ازکجا فهمیدی که من دخترم خندیدوگفت وای چه صدای نازی باکی کار داری گفتم هیچکی دلم گرفته گفت آخی چرا گفتم نمیدونم فقط دوست دارم با یکی حرف بزنم گفت کار خوبی کردی ولی من الان سر کارم زیاد نمیتونم باهات حرف بزنم می خوای یه شماره بهت بدم شب بهم زنگ بزنی باخوشحالی گفتم ساعت چند گفت 9 خوبه گفتم باشه خلاصه شماره رو گرفتمو از خوشحالی نفهمیدم چه جوری شام خوردمو به بهونه ی خستگی رفتم تو اتاقم قلبم داشت از سینه بیرون میومد اون شب میشه گفت یکی از قشنگ ترین شبهای زندگی من بود سر ساعت 9 بهش زنگ زدم بااولین بوق گوشیو برداشت باز باهمون صدای قشنگ کفت الو بفرمایین بند دلم پاره شد گفتم سلام گفت دختر چه دقیق خوبی گفتم خوبم گفت یه چیز بگم باور میکنی گفتم بگو گفت تن صدات دیونم کرد دختر چه صدای باحالی داری گفتم یعنی چی گفت صدات یه جوریم میکنه آروم که حرف میزنی صدای نفست یه حالیم میکنه دلم میخواد ولی دیگه ادمه نداد حرفو عوض کردو گفت چرا دلت گرفته آهی کشیدمو گفتم خیلی تنهام خیلی گفت هیچکی خونتون نیست گفتم چرا همه هستن پرسید مثلا کیا گفتم مامان بابام خواهر برادرام گفت خوب پس چرا احساس تنهایی میکنی دوباره آهی گشیدمو گفتم دوست دارم یکیو دوست داشته باشم اونم منو دوست داشته باشه گفت وای که با این مدل حرف زدنت با این آه های پشت سر همت داری دیونم میکنی دختر چقد تو ناز حرف میزنی منم خیلی دوست داشتم یکی دوسم میداشت وعاشق یکی بودم راستی اسمت چیه گفتم ندا گفت اسمتم قشنگه اسم منم حمید می خوای من دوستت داشته باشم گفتم اما تو که منو نمیشناسی منو ندیدی گفت ازاین صدای نارت معلومه که خودتم خیلی خوشگلی گفتم نه من اصلان خوشگل نیستم گفت ولی من فکر میکنم تو باید خوشگل باشی گفتم یعنی اگه خوشگل نباشم باهام حرف نمیزنی گفت اذیت نکن بکو ببینم چه شکلی هستی گفتم بعدابهت میگم خلاصه اون شب یه ساعتی با هم حرف زدیمو بعد با قراره فردا دوباره ساعت 9 ازهم خدا حافظی کردیم اون شب تا ساعتها صداش تو گوشم بود صدای خودش منو دیونه تر کرده بود حس خوبی بهش داشتم تصور میکردم باید یه پسر تقریبا قد بلند باشه باصورتی جذاب چشمو ابرو مشکی وخیلی هم خوش تیپو خوش لباس باخودم فکر میکردم اگه منو ببینه دیگه از حرف زدن باهام پشیمون میشه چون من اصلان قشنگ نبودم صورت سبزه ی پر ازجوش ابروهای پر پشت بی حالت یه دماغ نسبتا گنده قد متوسط هیکل پر ویه تیپ خیلی معمولی فردای اون شب راس ساعت 9 دوباره بهش زنگ زدم قلبم داشت تند تن میزد صدای بوق هف هش بار شنیده میشد اما خبری نبود دیگه داشتم ناامید میشدم که دوباره همون صدای الو بفرمایین بند دلمو پاره کرد گفتم کجایی پس گفت عزیزم همین جام پیش خودت باورت میشه از دیشب که صداتو شنیدم یه جوری ام کاش پیشم بودی گفتم جالبه ندیده چه حالی داری گفت تو این جوری نیستی گفتم نه گفت مثل دیشب صدات داره اذیتم میکنه کاش پیشم بودی بعد شروع کرد به بوسیدن گفتم چی شد گفت وقتی حرف میزنی دوست دارم بعد کمی مکث کرد گفتم چی شد گفت میترسم ناراحت بشی گفتم بکو گفت دوست داشتم محکم میگرفتمت تو بغلم حست می کردم از خودم بدم اومد گوشیو گذاشتم اعصابم خورد شده بود تا حالا کسی با هام این جوری حرف نزده بود با خودم گفتم عوضی دیگه بهت زنگ نمیزنم یه جوری رفتار میکنه انگار هزار ساله عاشقمه فردای اون روز سرساعت 9 یه جوری بودم یه نیرویی منو کشوند سمت تلفن دوباره بهش زنگ زدم با اولی گوشیو برداشت حرف نزدم گفت خودتی ندا عزیزم خودتی چیزی نگفتم گفت قشنکم صدای نفستو میشناسم گفتم من قشنگ نیستم گفت سلام عزیزم تو هر شکلی که باشی برای من قشنگی صداش خیلی آرومو غمگین بود گفت دیشب که گوشیو قطع کردی اشکم دراومد مگه من حرف بدی بهت زدم من قصد توهین نداشتم من واقعا تواون لحظه دوست داشتم تو پیشم بودی چقد بد بختیم ما ایرونیا به یکی هم که می خوای احساستو نشون بدی میزاره میره سکوت کرد کفتم میخوای قطع کنم گفت نه عزیز دلم درسته منو تو دو سه روزه با هم آشنا شدیم ولی به خدا موفع حرف زدن باهات یه حالی میشم ندا دوستت دارم به خدا منم تا حالا با هیچ دختری صحبت نکردم نمیدونم چی باید بگم فقط صدای نازتو میشنوم دوست دارم بغلت کنم من فقط یه برادر کوچیکتر از خودم دارم نمیدونم با یه دختر چه جوری باید رفتار کنم گفتم عیبی نداره گفت میایی قرار بزاریم همو ببینیم گفتم من تا حالا با هیچ پسری قرار نزاشتم نه گفت آخه خیلی دوست دارم ببینمت گفتم حالا بعدا خلاصه روزها می گذشتو منو حمید هرروز به هم علاقه مند تر میشدیم دیگه واقعا عاشقش شده بودم ومثل معتادا سر یه ساعتی یه جوری می شدم طوری شده بود که شبا موقع خواب حس می کردم تو آغوششخوابیدم وقتی اسمشو صدا میکردم ناخوداگاه لبام یه جوری میشد دوست داشتم ببوسمش ماهها گذشت ودوستی تلفنی منو حمید همینجوری ادامه داشت انقد عاشق هم شده بودیم که اه یه روز صدای همو نمیشنیدیم واقعا دیونه میشدیم کارمون به جایی رسیده بود که دیگه با شنیدن اولین صدای الو همو تو آغوش میگرفتیم صدای بوسه هامون نفسمونو بند میوورد دیگه پرو شده بودم دوست داشتم حرفای عاشقونه ازش بشنوم دوست داشتم بهم بگه ندا بیا تو بغلم ندا تصور کن دستم رو سینه هاته ندا میخوام لباتو بخورم ندا می خوام دستمو بزارم اون جا ندا میخوام ندا بخدا میخوام شبا کارمون شده بود ساعتها عشق بازی تلفنی گریه بوسه بغل یه شب بهم گفت ندا دیگه طاقت ندارم بخدا دیکه نمیتونم میخوام واقعا حست کنم میخوام واقعا واقعا تو بغلم بگیرمت صداش میلرزید انگار داشت گریه می کرد می گفت به هر کی میگم یه ساله عاشق یکی شدم که ندیدمش بهم میخنده ندا بسه دیگه انقد دوستت دارم که حتی اگه زشت ترین دختر دنیا هم که باشی بازم میخوامت دیوونه من خودتو می خوام اون احساس قشنگتو میخوام ندا این همه دختر قشنگ دورو برم هست تو کوچه تو خیابون ولی من ندیده عاشقتم همه جوره میخوامت ندا خواهش میکنم خودتو بهم نشون بده من دیگه اینجوری نمی تونم ادامه بدم داشتم دیوونه میشدم از یه طرف عاشقش بودم از یه طرفم میترسیم اگه منو ببینه تو ذوقش بخوره این حرفای قشنگ یادش بره یه سال دیگه هم با وعده ووعید گذشت دیگه جوری بود که اگه یه روز جایی بود که نمی تونست حرف بزنه مثل دیوونه ها بی اختیار اشکام جاری میشد حوصله حرف زدن باهیچ کسو نداشتم خلاصه وعضم خیلی خراب بود خراب یه روز بهم گفت ندا من تصمیم خودمو گرفتم فکر می کنم تو منو سر کار گذاشتی بابا به هر کی میگم میگه اسکولت کرده بیخیالش شو گفت خودمم به این نتیجه رسیدم که دیگه تمومش کنم ندا تو منو سر کار گذاشتی ندا تودوسال عمر منو هدر دادی تو این مدت به هیچ دختر ی نگاه نکردم بااین که بد جوری بهت عادت کردم ولی منم یه نیازایی دارم این جوری دیگه نمی تونم ادامه بدم تصمیمتو بگیر بهم خبر بده خداحافظ وگوشیو گذاشت چند روزی بهش زنگ زدم گوشیو بر نمیداشت یه هفته شد دو هفته یه ماه غد تر از اونی بود که بهم زنگ بزنه کارم شده بود گریه وگریه مامانم میگفت تو خل شدی دختر چته مگه کیت مرده چرا این جوری میکنی دوست نداشتم با کسی حرف بزنم یکی دوتا خواستگار در پیت داشتم داشتم دیوونه میشدم نمی تونستم از فکر حمید بیرون بیام دوسه ماهی همین جوری گذشت از حمید خبری نبود بی معرفت به کل بیخیال من شده بود بعضی روزا پنجاه بار بیشتر خونشون زنگ میزدم همش مامانش گوشی رو بر می داشت یا داداش کوچیکش محسن منم فوری قطع میکردم یه روز دلو زدم به دریا گفتم با محسن حرف میزنم ازش میپرسم حمید کجاست اون موقع ها محسن 13 14سالش بود شماره ی حمیدو گرفتم محسن گوشیو برداشت گفتم ببخشید منزل فلانی گفت بفرمایید تن صداش شبیه حمید بود گفتم آقا حمید هستند گفت بله وحمیدو صدا کرد وای قلبم داشت از سینه میزد برون گوشیو گرفت گفت بله بفرمایین قلبم تن تن میزد بی اختیار گفتم عزیز دلم حمید با شنیدن صدام آروم گفت عشقم قطع کن برم از اتاقم بهت زنگ بزنم بهم زنگ زد داشتم میمردم صدای قلبمو میشنیدم توخیالم انگار پریدم تو بغلش از پشت تلفن یه ریز همو میبوسیدیم بهم گفت عشقم دیگه داشتم دیوونه میشدم انکار عزیزترین کسمو از دست داده بودم فکراتو کردی گفتم آره گفت فردا بیا خونمون خواهش می کنم اگه راست میگی دوسم داری بیا عزیز دلم بیا گفتم چرا خونه گفت آرزو دارم تو رو از نزدیک حست کنم گفتم چالبه راضی شدم ببینمت اما نه تو خونه گفت تو این اوضاع بگیر بگیر درست نیست بیرون قرار بزاریم ببین نه تو اهل این حرفایی نه من هردو مون جزو خونواده های مقیدیم اگه کسی مارو بیرون ببینه برای هردومون بد می شه عزیز دلم خوشگل خودم نفس خودم تموم هستی من عشقم خواهش می کنم بیا اگه راست میگی عاشقمی بیا قول میدم اذیتت نکنم به حرمت این دو سالی که با همیم بیا میشینیم با هم حرف میزنیم همدیگرو از نزدیک مییبینیم گفتم اگه ازم خوشت نیومد ولم میکنی گفت هر قیافه ای که باشی قبولت دارم نفسم عمرم تارو پودم به خدا من عاشق سیرتتم نه صورتت البته میدونم که خوشگلی ما رو گرفتی گفتم باشه ولی قول بده فقط با هم حرف بزنیم همین کفت قول میدم قول مردونه آدرسو گرفتم فردای اون روز به بهونه رفتن سر کار رفتم خونشون قبلا بهم گفته بود کسی خونشون نیست ودرو برام نیمه باز میزاره رسیدم جلو در خونشون بهم گفته بود درو ببندم برم تو در اولو باز کنم منم اینکارو کردم خیلی لحظه ی هیجانی بود بعد از دو سال میخواستم صاحب صدایی که عاشقم کرده بود رو بشنوم حالم خیلی بد بود استرس شدیدی داشتم وای خدایا یعنی اگه منو ببینه خوشش نیاد دستام میلرزید از شدت هیجان میخواستم غش کنم وای چه لحظه ی بدی بود یه لحطه از اومدنم پشیمون شدم خواستم برگردم با خودم گفتم ای احمق تو چه میدونی پشت این در چه خبره یه دفعه در باز شد وای خدایا چی میدیدم از قیافه وقدی که دیدم حالم بد شد یه مرد بور تقریبا قد کوتاه تامنو دید گفت سلام عزیز دلم سلام نفسم وای حالم داشت بهم مخورد دستامو گرفت گفت بیا تو عشق من تو که خیلی جذاب و بانمکی وای باورم نمیشه بعد از دو سال عشقم اومده پیشم دستاش خیلی داغ بود صداشم یکم میلرزید اعصابم خورد شده بود اصلا فکر نمیکردم دوسال با همچین کسی حرف میزدم از خودم بدم اومد حالم از خودم بهم میخورد دستامو سفت تو دستاش گرفته بودو هی قربون صدقم میرفت یه جورایی دلم به حالش سوخت وای که چقد بی ریخت بود واقعا اون 24 سالش بود خیلی شکسته شده بود نشستم رو زمین برام میوه آماده کرده بود پرسید عزیزم از دیشب فکر میکردم اگه بیایی صبحونه رو با هم بخوریم موافقی گوشه ی اتاق بساط صبحونه رو آماده کرده بود از خودم بدم میومد چه حرفای عاشقونه ای بهش زده بودم اون فکر می کرد من واقعا همون عاشق همیشگی ام گفتم صبحونه خوردم میل ندارم اومد جلو گفت عسلم چقد خوشحالم اینجایی چه لحظه ی قشنگیی خدایا ازت ممنونم چه عشق قشنگی نصیبم کردی پیشونیمو بوسید بعدم گونه هامو بعدم لباشو گذاشت رو لبم اتاقش نسبتا تاریک بود پرده هارو کشیده بود یه نور کمی تو اتاق بود بخاری هم روشن بود ادکلن خوش بویی زده بود دستاش یخ یخ بود دستاشو از رو مانتو مالید روسینه هام حالم داشت بد میشد گفتم قرارمون این نبود گفت کدوم دوتا عاشقو دیدی که وقتی همو میبنن بغل هم نرن ولی من عاشق این آدم نبودم من حمید تلفنی خودمو میخواستم این کیه که داره این جوری با ولع منو میماله مانتومو در اورد دستشو کرد تو سوتینم سینه هامو بیرون اورد نوکشو باانگشتاش مالید نوک سینمو گرفت تو دهنش وای چه حالی داشتم سرم داشت گیج میرفت بدنم بی حس بود من تا به حال همچین چیزی رو تجربه نکرده بودم شلوارمو دراورد شورتمو کشید پایین باانگشتشش شروع کرد به مالیدن سرم داشت سوت میکشید ببخشید کسم خیس خیس شده بود با دستاش سینه هامو میمالید گاهی لبامو میخورد باانگشتاش کسمو می مالی وای وی وای دوست نداشتم دستشو از رو کسم برداره خیلی خوب بود همین جور که لبامو میخورد میگفت نفسم تمام هستی من دیوونتم دختر خدایا شکرت چه عشقی نصیبم کردی منو برگردوند دستشو کرد تو دهنش بعد از پشت دستشو گذاشت تو سوراخ پشتم گفت نمی خوام اذیت بشی فقط می خوام بمالمش اینجا عزیزم چقد هیکلت با حاله من میمیرم واسه این گوشتا نفسم حیف نبود دوسال منو بی نصیب گذاشتی نذاشتم فرو کنه اونم از لای رونای پام بلاخره ارضا شد بعد با دسمال خودشو تمییز کردو در حالی که منو می بوسید بغلم کرد ونوازشم کرد تو گوشم حرفای عاشقونه میزد وقتی توگوشم آروم حرف میزد واقعا احساس میکردم پیش حمید رویاهای خودمم ولی اون با حمید رویا هام خیلی فرق داشت نمی دونم چرا دلم به حالش می سوخت بعد از یکی دوساعت ازش خداحافظی کردم دوست نداشت برم دستامو محکم تو دستاش فشار میداد دستاش دیگه یخ نبود دوست داشتم اون لحطه زودتر تموم بشه عذاب وجدان داشتم از خودم بدم میومد دو سال علاف کی بودم دوست نداشتم نگاش کنم ازش بدم میومد صداش با اونی که پشت تلفن بود خیلی فرق داشت انگار یه جورایی سوت سوتی بود سریع خداحافظی کردم توی راه همش خودمو فش می دادم میگفتم خاک تو سرت میگی تو زشتی بیچاره پسره نگاه کردنی نبود این چی بود خاک تو سرت ندا خاک تو سرت تصمیم گرفتم دیگه بهش زنگ نزنم رفتم سر کارم اونجا مدام به کاری که کرده بودم فکر میکردم میگفتم بدبخت لاقل زودتر نرفتی ببینیش صد رحمت به اون خواستگارا لا اقل یه قد وبالایی داشتن همیشه دوست داشتم طرفم از خودم بلند تر باشه من قدم 165 ولی اون 158 159 بود حالم خیلی بد بود اون روز وقتی رسیدم خونه شامو که خوردم رفتم تو جام بی خیال تلفن شدم با خودم عهد بستم دیگه فراموشش کنم یادم میومد اون چشای عسلی ابروهای کم پشت مزه های فر و لبای غیتونی وموهای خرمایی باا ون قدی که با کفشای پاشنه بلند تا شونه هام بود آخه مردم مگه انقد سفید میشه اه خلاصه یکی دو روزی به همین منوال گذشت روز سوم نزدیک ساعت 9 دلم یه جوری شد راست راسی دلم برای شنیدن صداش تنگ شد شمارشو گرفتم بازم همون تن صدا وای دیوونم میکرد بازم حمید خودم بود صداشو میشنیدم بی اختیار شل میشدم دوست داشتم ببوسمش بغلم کنه هر کاری که دوست داره باهام کنه اینجوری اصلا من مال خودش بودم میگفت بمیر میمردم قیافشو فراموش می کردم چشامو میبستم وبا صدای قشنگشش عاشق ترین دختر دنیا میشدم گفت عزیز دلم کجا بودی این چند روزه نمیگی من بی تو چیکار مکنم نفسم تو دقیقا همونی بودی که تو این دو سال تصور میکردم دختر سبزه ی بانمک وجذاب خودم با اون سینه های نازش با اون هیکل گوشتی باحالش دختر تو منو بد جوری اسیر خودت کردی عسلم بازم میخوام دیگه نمیتونم بدون تو اووف بدون اون کس ناز تو سر کنم ندا می خوام خواهش میکنم بازم می خوام میخوام دوباره بکنمت سینه هاتو می خوام ندا عسلم تاقبل از دیدنت اینجوری نبودم ولی دیگه نمی خوام تلفنی فقط حرف بزنم ندا باید زود زود بیایی پیشم تلفنی واقعا عاشقش بودم دست خودم نبود دوسال تموم سر یه ساعتی عشقی ترین لحظه ها رو باهاش داشتم حرف زدن باهاش بهم اعتماد بنفس میداد از این که منو دیده بود ودوباره این حرفارو میزد احساس خوبی داشتم چند بار دیگه پیشش رفتم ولی دیگه مثل سری اول مجسمه ی لال نبودم پیشش رفتنی تاپای قشنگ میپوشیدم آرایش میکردم تا جایی که میتونستم از با هاش بودن لذت میبرم حرفای عاشقونه ی تلفنی ووکاری بااحساس حضوری دیگه اون احساس بد اولیه رو تا حدی از بین برده بود چند سالی قصه ی عاشفانه ی ما ادامه داشت تا اینکه یه خواستکار خوب برام پیدا شد که هی میومدنو میرفتن چند دفه بهش گفتم عزیزم من دوست دارم زنت بشم عزیز دلم تا کی اینجوری سر کنیم من سنم داره میره بالا بیا خواستگاریم بااین که با ظاهرو قدش مشکل داشتم ولی قلبن عاشقش بودم ولی از من گفتن واز اون نشنیدن کارای خواستگاری جدی شد ولی هنوز با حمید رابطه داشتم دوست داشتم مانع تصمیمم بشه ولی اون کاری نکرد الان چند سالیه که ازدواج کردم ولی هنوز نتونستم حمیدمو فراموش کنم اون تنها عشق واقعی زندگیه منه گاه گداری بهش زنگ میزنم حالشو می پرسم هنوزم با شنیدن صداش دلم هوری میریزه پایین هنوزم با شنیدن صداش فکر می کنم یه دختر 22 ساله ی عاشقم اون هنوزم ازدواج نکرده الان نزدیک چهل سالشه با شنیدن صدام آه میکشه ومیگه ای کاش ایکاش نوشته
0 views
Date: September 13, 2018