اولین سکسم تو ۲۰ سالگی

0 views
0%

سلام من امیرم داستانم واسه سالی هست که دیپلم گرفته بودم دانشگاه قبول نشدم و 6 ماه بعد باید سربازی میرفتم سال 80 بود خواستم این 6 ماه برم سر کار بابام نزاشت گفت بعد خدمت تا دلت بخاد کار میکنی این 6 ماه استراحت و تفریح کن بیا مغاره پیش خودم منم روزی چند ساعت میرفتم مغازش که بنگاه خونه داشت اینم بگم که بچه شمالم یه پنجشنبه بود که داییم از تهران اومد خونمون اون موقعه 38 سالش بود یه دختر 5 ساله هم داشت زنشم 28 یا 29 بود به اسم راحله که کرج زندگی میکردن داییم از من پرسید گفتن قبول نشده دانشگاه و باید 6 ماه بعد سربازی بره این چند ماه هم به حال خودش گذاشتیمش که استراحت کنه زن دایبم گفت اره بزارین استراحت کنه که تو خدمت حسابی حاش رو جا میارن چرا درس نخوندی که قبول نشدی منم گفتم این همه میرن خدمت یکی هم من که گفت تو بچه ننه هستی با بقیه فرق داری سر یک هفته فرار میکنی که بهم بر خورد جلوی همه داییم پیشنهاد داد به بابام که با ما بیاد کرج یه حال و هوایی عوض کنه من که کارمندم تا بیام خونه 5 یا 6 میشه زن و بچم خونه تنهان امیر هست خیالم راحته لا اقل خرید های خونه رو واسه زنم میکنه که بابام گفت برو من گفتم نه چون زن داییم بد اخلاق بود که بابام گفت باید بری یه تتوع میشه واست کار نداریم وسایلم رو جمع کردم و باهاشون اومدم کرج یه دو سه روزی میگذشت که من گاهی واسه خرید نون و چیزای دیگه بیرون میرفتم گاهی هم میرفتم پارک روبه روی خونشون که اپارتمان بود تو خونه بیشتر حوصلم سر میرفت بعد یک هفته خواستم بر گردم داییم نزاشت گفت حالا حالا ها هستی اینجاما طبقه جهارم بودیم یعنی اخر تو رفت و امدام گاهی به یه زنی بر میخوردم سبزه متوسط نه چاق نه لاغر بدن پری داشت همیشه نگاه میکرد و لبخند منم جرات نمیکردم حرف بزنم تا یه روزی تو پارکینگ منو دید پرسید شما تازه اومدین اینجا گفتم نه من مهمون داییم هستم گفت کدوم واحد گفتم واحد 8 اخری گفت منم طبقه سومم گفتم خوشبختم رو خداحافظی کردم عصر اون روز تو پارک بودم روبه روی خونه دیدم اونم بچش رو که حدود 4 سالش بود اورده پارک احوال پرسی کردم و کلی حرف زدیم ازش شماره خواستم فورا بهم شماره موبایل داد اون موقعه همه موبایل نداشتن منم نداشتم فقط خط داعمی بود شارژی نبود فرداش از بیرون خونه از کارت تلفن بهش زنگ زدم یکم حرف زدم و گفت عصر میام پارک منم گفتم میام واسه ساعت 4 قرار گذاشتم و رفتم کلی درد و دل کرد از شوهرش از گذشتش گفت دیسک کمر داره اصلا شوهرش وقت نداره ببرش دکتر همش خودش میره تهران و بر میگرده من بهش گفتم که میتونم بیام باهات خوشحال شد گفت دو روز دیگه نوبت دارم نوبتش 5 عصر بودگفت صبح بریم من تهران خریدم دارم بچم رو میزارم واحد بقلی با اونا جوره چون بچه دارن با بچش بازی میکنه ما صبح رفتیم تهران و خرید بعدش ناهار خوردیم یکم گشتیم رفتیم دکتر تا بره پیش دکتر و دارو بگیره بیاد شد 8 تا بیام کرج شد 9 کلی تشکر و معذرت خواهی که مزاحمت شدم خسته شدی منم گفتم این حرفا چیه گفت اجازه بده چیزی واسط بخرم خستگیت بیوفته قبول نکردم به شوخی گفتم یه دفعه منو ببوسی خستگیم در میره اونم کلی خندید گفت باشه رسیدیم پارکینگ فکر کردم شوخی کرده ولی رسیدیم تواسانسور بقلم کرد و بوسید منم هیجان منو گرفت محکم بوس و بقل دوبار رفتیم بالا و اومدیم پایین گفت بسه دیگه منم اولین بارم بود زنو میبوسیدم گفتم نه گفت بابا الان یکی میاد داخل بزار دفعه بعد جبران میکنم خلاصه خداحافظی کریدم رفتم خونه که کلی زن داییم سرم داد زد تا الان کجا بودی چرا زنگ نزدی خبر ندادی گفتم تلفن نداشتم من که گفتم ناهار نمیام خونه دوستم تهران میرم گفت نگفتی تا این موقع شب نمیای ما نگران شدیم اخه تو امانت هستی کلی غر غر کرد که دیگه داییم ارومش کرد منم شام نخورده گرفتم خوابیدم فرداش به بهونه خرید نون رفتم بیرون بهش زنگ زدم کلی تشکر کرد گفتم به قولت کی عمل میکنی گفت کدوم قول گفتم دیشب گفتی دفعه بعد جبران میکنم گفت خب جایی سراغ داری گفتم زن دایم همیشه خونست پیش خودت میتونم بیام اول میترسید همسایه ببینه بعد قبول کرد گفت بچم 2میخابه بیا زود برو که 6 هم شوهرم میاد من از استرس ناهار نتونستم بخورم خلاصه 2 به بهونه خرید زدم بیرون رفتم پایبن درش نیمه باز بود گفته بود در رو نمیه باز میزارم بیا داخل منم پریدم داخل همون تو حال بقلش کردم شروع به لب گرفتن و بوس دستمالی سینه و کون کردم زود رفتم سراغ لباساش که گفت هنوز زوده من گوشم نمیشنید چیزی خلاصه در اوردموشون خوردم سینه هاش رو خندش گرفته بود از کارای هول هولکی من گفت چه خبرته بابا گفتم گفتم که دفعه اولمه گفت یواش حرف بزن بچه خوابه گفتم در اتاق رو ببند بست و اومد دراز کشید منم پاهاش گذاشتم رو دوشم کیرم توف زدم گزاشتم تو کسش تنگ نبود راحت رفت داخل بعد ها گفت که طبیعی بچه اورده گشاد هست اون روز نیم ساعت حال کردیم من 2 بار ابم اومد ابم انقدر زیاد بود که چشماش گرد شده بود از ترس که بچش پا نشه خلاصه زدم بیرون خلاصه بعد اون هر روز صبح و عصر پیشش بودم و کلی حال میکردم دیگه بچش رو میفرستاد مهد که راحت باشیم من تجربه سکس نداشتم این خانم تو این 3 ماه همچی رو بهم یاد داد یادش بخیر کلی چیز ازش یاد گرفتم که بعدش رفتم سربازی تهران افتادم و هفته یک بار میدیدمش که بعدها شوهرش انتقالی گرفتن و رفتن شهرشون و دیگه ندیدمش البته همسایه هاش یعنی زناشون فهمیده بودن جریان رو خودش میگفت یکیشون میگفت منم باهاش دوست کن نمیدونم راست میگفت یا دروغ البته دایبم ووزن داییم هم فهمیدن و کلی جریان و دعوا و داد و بیداد از زن داییم شنیدم که بعدا واسطون تعریف میکنم نوشته

Date: November 8, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *