تا در حمومو باز کردم عقربه های ساعت بهم دهن کجی میکردن با عجله حوله تن پوش صورتیمو تنم کردم و به سرعت بدنمو خشک کردم زمان زیادی برای حاضر شدن نداشتم پس بی خیال آرایش شدم فقط یه رژلب صورتی ملایمو کشیدم رو لبام دوست داشم بدنمو لوسیون بزنم ولی وقت نبود این بار اگه بد قولی میکردم و دیر میرفتم پایین حتما عصبانی میشد خودش آدم فوق العاده وقت شناسی بود ولی من نه همیشه منتظرش میزاشتم شاید اگه با هم خیلی صمیمی بودیم روم میشد و بهش مگفتم دیر اومدنم همیشه به خاطر حمومای طولانیمه ولی رفتارش تو این دو ماه همیشه اونقدر جدی و عصا قورت داده بود که نمیشد باهاش راحت حرف زد آشنایی منو آراد خیلی سنتی صورت گرفت مامانش توی یه عروسی منو دید و همون جا شماره خونمونو از مامانم گرفت و برای خواستگاری قرار گذاشت وقتی آرادو دیدم قیافش به دلم نشست یه پسر قد بلند و چشم و ابرو مشکی با پوست گندمی جذاب و مغرور وقتی حرف میزد اخم شیرنی داشت که جذابترش میکرد تحصیلات بالایی داشت بسیار مودب وبا حیا به نظر میرسید و از نظر مالی تامین بود خانوادم اونو کاملا مناسب تشخیص دادن و منم که 1 سالی میشد لیسانس گرفته بودم و جز کلاسای هنری و زبان و ورزش کار دیگه ای نداشتم واز نظرخانواده وقت ازدواجم بود البته منم تعریف از خود نباشه دخترزیبایی هستم چشمای عسلی و پوست و موی روشن و قدو هیکل مناسبم باعث میشد کلی خواستگار داشته باشم که همشنو رد میکردم ولی آراد به دلم نشست هر چقدر فکر کردم بهونه ای برای رد کردنش نداشتم خوب به دلم نشسته بود بعد از چند بار صحبت و خلاصه بله برون نامزد شدیم و قرار شد 3 ماه بعد عقد کنیم توی این دو ماهی که گذشته بود هیچ وقت خیلی صمیمی و راحت نبودیم و بیشتر حرفامون راجب دیدگاهمون به زندگی بود و مسائل مهم زندگی از همه چی زحرف میزدیم جز سکس نهایت احساسش گرفتن دستم بود یا وقتی روی نیمکت پارک مینشستیم آروم دستشو روی شونهام میذاشت برای من که دختر گرمی بودم این مسئله جای نگرانی داشت میترسیدم ار لحاظ جنسی سرد باشه و این مسئله عذابم میداد اونقدر جدی بود که جرات نمیکردم راجب این مسئله سوال کنم یا نظرشو بپرسم البته من هیچ وقت دوست پسر نداشتم و شناختم از مردا چیزایی بود که تو اجتماع و پسرای دانشگاه دیده بودم از اونجایی فهمیدم بودم گرمم که هر بار فیلم یا صحنه ای سکسی میدیدم تحریک میشدمو آب از کسم راه می افتاد تو اینترت دنبال عکسای سکسی میگشتم اکثر وقتا قبل خواب به سکس فکر میکردم و چند باری کسمو تو حموم مالیده بودم ولی هیچ وقت اونقدر ادامه نداده بودم که ارضا شم همیشه یه ترس منو وادار میکرد که ادامه ندم یه جور احساس گناه از این بدنمو با دست خودم ارضا کنم داشتم همیشه به خودم میگفتم که باید احساساتمو برای همسرم نگه دارم و با وجود این تفکرم با وجود پسرای زیادی که دنبالم بودند زیر بار دوستی و این چیزا نمیرفتم و دوست داشتم عشقو سکسو هم زمان با کسی که ازدواج میکنم تجربه کنم که با وجود رفتارای آراد کلی حالم گرفته بود دلم میخواست تو سینما بهم ور بره یا وقتی شب تو ماشینیم لبامو ببوسه دلم میخواست اشوه و ناز کنم با دستم تحریکش کنم شیطونی کنمو بلند بلند بخندم ولی افسوس که آراد عصا قورت داده اونقد مبادی آداب و جنتلمن بود که حتی منو تو جمع شما صدا میکردو اگه از چیزی خندش میگرفت هیچ وقت قهقه نمیزد پس منم هیچ وقت حریممونو نشکستم و به خودم امیدواری میدادم که بعد عقد درست میشه تو همین افکار بودم که باز ساعت بهم هشدار داد که دیر شد سریع رفتم که لباس بپوشم یه ست مشکی از تو کشو در آوردم تا اومدم شرتمو بپوشم فکر این که چند ساعت بعد بدنم خشک میشه اعصابمو بهم ریخت شورتو پرت کردم رو تخت و رفتم سراغ لوسیون وای چه حس خوبی بهم دست میداد وقتی اون لوسیون سرد خوشبو رو بادستم به خورد پوستم میدادم تازه همه جامو اپیلاسیون کرده بودمو پوستم صاف صاف بود کمی از لوسیونو به اطراف کسم زدمو شروع کردم ماساژ دادن این کار تحریکم کرد بازم نگاه کردم به ساعت 25 دقیقه دیگه فیلم شروع میشد میدونستم الان تو ماشین دم در نشسته و منتظره که برم پایین با عجله رفتم شرتمو پوشیدم تا اومدم سوتینو از رو تخت بردارم زنگ در ورودیو زدند تو خونه تنها بودم مامان و بابا رفته بودند خونه تنها برادرم لواسان و تا دیر وقت بر نمی گشتند منم به خاطر قراری که با آراد برای شام و سینما داشتم باهاشون نرفتم بد جوری هول شدم همین طوری لخت رفتم دم آیفون بهار کیه آراد سلام عزیزم حاضری دیر شد بهار یه مین دیگه پایینم بیا بالا گرمه فقط تعارف کردم میدونستم که نمیاد و فقط برای احترام درو باز کردم باعجله دویدم تو اتاقمو در کمدو باز کردم یه مانتو و روسری کشیدم بیرون صدای زنگ ورودی قلبمو از جا کند فقط یه شورت تنم بود نمیدونستم چیکار کنم تن پوشی بهتر از حولم دم دستم نبود سریع تنم کردم و هم زمان با گفتن کیه از چشمی در نگاه کردم باورم نمیشد آراد بود خواستم برم لباس بپوشم ولی نمیشد پشت در منتظر بمونه پس چاره ای نداشتم جز این که درو باز کنم تا اونجایی که میشد حولمو سفت کردم وبیشتر بدنمو پشت در قایم کردم درو آروم باز کردم با صدایی گرفته سلام کردم آراد سلام عزیزم خوبی میتونم بیام تو با نگاهش اشاره به دستاش کردو گفت مجبور شدم در کاپوتو باز کنم دستام روغنی شد باید بشورمشون و با تعجب به من نگاه کرد که همونطور داشتم بر و بر نگاش میکردم آراد بهار خوبی طوری شده انگار به خودم اومدمو گفتم نه بیا تو ببخشید و هم زمان خودمو کنار کشیدم سرمو انداختم پایین نگاه خیره آراد روی من بود با خجالت گفت ممعذرت میخوام رفتم حموم دیر شد تا دستاتو بشوری سریع لباس میپوشمو میام با لحن مهربون همونطوری که نگاهش روی من ثابت بود با لبخند گفت خواهش میکنم عزیزم به این سانس فیلم که نمیرسیم باشه سانس بعد اصلا از لحن ونگاهش ناراحتی و دلگیری حس نکردم و این جای تعجب داشت برام پس ذوق زده گفتم حالا که به بد قولی من عادت کردی تا دستاتو بشوری و یه شربت بخوری منم با خیال راحت حاضر میشم با همون لبخند و نگاه خیره و جذاب با یه لحن کشدار که تا به حال ازش نشنیده بودم گفت راحت باش عزیزم هر چقدر خواستی طول بده شوکه شده بودم هیچ وقت این طوری باهام حرف نزده بود تپش قلبم تند شد احساس گرما میکدم سریع به طرف اتاقم راه افتادم از پشتم سنگینی نگاهشو حس میکردم داغ شده بودم از پذیرایی تا اتاق خوابم چند تا پله بود انقدر هول شده بودم که روی پله اول پام کمی پیچ خوردو با زانو افتادم روی پله پایینی دردم گرفت آراد با سرعت به طرفم دوید و از کمر بلندم کردو با لحن نگران گفت بهار جان حالت خوبه چی شد عزیزم این برای بار اول بود که اینطوری بهم نزدیک میشد و با این لحن حرف میزد هول شده بودم و درد پامو کاملا فراموش کردم احساس میکردم قلبم داره از جا کنده میشه دوباره تکرار کرد حالت خوبه عزیزم با صدایی که انگار از ته چاه بلند میشد گفتم خوبم نگاهش حالت نگران داشت از این که این طوری براش مهم بودم حس خوبی بهم دست میداد انگار بازم مطمئن نبود که خوبم همون طور که به چشمام خیره شده بود گفت پات چیزیش نشده انگار دوباره حس درد به زانوم برگشت و لبامو جمع کردم و گفتم فکر نکنم سریع خم شدو نشست رو زمین آروم دامن حولمو که تا نصفه ساق پام بود زد کنار و بادستش روی پامو خیلی یواش ماساژ داد دوباره درد یادم رفت از کشده شدن دست گرمش روی پام حس لذت و قلقلک بهم دست داد چند بار دستشو آروم بالا و پایین کشید هیچ کودوممون حرفی نمیزدیم احساس خجالت داشت بهم دست میداد خوشحال بودم از این که شرت پام بود چون شاید میخواست رون پامو هم برسی کنه ولی یهو با سرعت دستشو کشید و گفت واییییییی حواسم نبود دستم کثیفه زدم به حوله و پات ببخشید چیزی که اصلا برام تو اون لحظه اهمیت نداشت همین بود با خنده گفتم مهم نیست حالا ببینم آقای دکتر مشکلی که برام پیش نیومده نگاهش دوباره همون حالت و جذاب و جدیو گرفت و در حالی سعی میکرد خندش نگیره گفت اینطوری که چیزی معلوم نیست ولی اگه درد داری بریم دکتر از این همه بی تفاوتیش به این که پای لختمو دیده و این همه بهم نزیک شده ولی به جای این که از این تنهاییمون استفاده کنه سعی کنه بهم نزدک شه میخواست ببرتم دکتر حرصم گرفت سعی کردم به خودم مسلت بشم نفس عمیقی کشیدمو گفتم نه خوبم نمیدونم چرا به چشمام نگاه نمیکرد رد نگاهشو دنبال کردم وااااااااااای باورم نمیشد خیره شده بود به یقه بازم که به خاطر زمین خوردنم بازتر شده بودو نصف سینه هام بیرون بود بی اراده یقمو پوشوندم که انگار فهمید که فهمیدم داره سینهاممو دید میزنه سریع چشماشو دزدید و هول شد و گفت من میرم دستامو بشورم چند ثانیه نگاهش کردم و رفتم تو اتاقم جلوی آینه به خودم نگاه کردم و با دستم حولمو باز کردم و به خودم نگاه کردم سینه هام تو پر و خوش حالت بود گرد و سر بالا با یه هاله صورتی و یه نوک کمی برجسته و پرنگتر خودم از دیدنشون کیف میکردم آخه چطور میتونه در برابرشون این طور بی تفاوت باشه پس چرا زل زده بود بهشون نه این طور نمیشه باید همین امروزتکلیفمو مشخص کنم چیزهایی امروز ازش دیدم که تا به حال تو رفتارش نبود افکار شیطنت بارم داشت به مغزم هجوم میاورد باید کاری میکردم که احساسشو بدونم پس برای آزمایش بیشتر باید دست به کار میشدم به جای پوشیدن لباس بیرون یه تاپ آستین حلقه ای مشکی که یقه هفت و بازی داشت وخیلی بهم میومد ویه شلوار تنگ برمودای نوک مدادی و زیرش یه ست بنفش تیره تورو ساتن پوشیدم موهامو که تقریبا خشک شده بودو یه سشوار گرفتم و چون لخت بود نیازی به حالت دادن نداشت و همین طوری خوشگل بود چشمامو کمی ریمل زدمو مداد کشیدم که شیطون تر به نظر برسم عطر سکسی 212 رو به همه جای تنم زدم دیگه نباید زیاده روی میکردم برای بار آخر تو آینه نگاه کردم به نظرم خوشگل شده بودم درو باز کردم و با تموم هیجانی که داشتم سعی کردم قیافه بی خیالی به خودم بگیرم آراد روی مبل راحتی نشسته بود و انگار تو خودش غرق بود وقتی متوجه من شد همون حالت عصا قورت داده رو به خودش گرفت و لبخند زد ولی خیلی زود طرز نگاهش عوض شد یه جور نگاه خیره که انگار بار اوله منو میبینه گر چه همیشه منو با لباس پوشیده و رسمی دیده بود و با اینکه روسری سرم نمیکردم ولی به خاطر خوانواده هامون لباسام همیشه پوشیده و سنگین بود برای شکستن سکوت بینمون گفتم یک ساعت و نیم دیگه فیلم شروع میشه بیرونم هوا گرمه دیر تر بریم بدونه این که ازم چشم برداره گفت هرطور تو بخوای عزیزم تو دلم ذوق کردم قدم اولو خوب برداشته بودم همونطوری به سمت آشپز خونه که درست روبروی مبلی بود که آراد نشسته بود حرکت میکردم گفتم پس یه شربت برای همسری عزیزم بیارم تا خنک بشه خودمم از این که همسر خطابش میکردم یه جوری شدم چون هیچ وقت هیچکدوممون با این کلمه همدیگرو خطاب نکرده بودیم و همیشه نگاهمون مثل دو تا دوست رسمی بهم بود انگار باور این که داریم ازدواج میکنیم برامون سخت بود هم من که در مورد ازدواج سختگیر بودم و بیشتر آراد که به قول مامانش به هیچ وجه راضی به ازدواج نمیشده و وقتی که به اصرار اونا مجبور به خواستگاری من شده منو پسندیده به خاطر همینم من بسیار محبوب و عزیز مامانش بودم همونطوری که داشتم شربتو درست میکردم سنگینی نگاه آراد رو رو خودم حس میکردم هر دومون ساکت بودیم دوباره افکار جورواجور داشت به سرم هجوم میاورد با این که پیش دستی دم دستم بود ولی در کابینت پاینو باز کردم و به بهانه برداشتنش به جای این که بشینم در همون حالت ایستاده کمرمو خم کردم کونمو تا جایی که میشدبه سمت آراد بالا دادم میدونستم کون قلمبم تو اون شلوار کشی چه حالتی گرفته برای طولانی کردن این کارم طوری وانمود کردم که انگار دنبال چیزی میگردم بشقابو برداشتمو زیر شربت گذاشتم وقتی که میخواستم بزارم روبروش باز از جلو طوری خم شدم که سینه هام کاملا از یقم مشخص باشه و آراد هم زیر چشمی حواسش کاملا به جاهایی بود که باید باشه بعد از گذاشتن شربت روی میز با فاصله خیلی کمی نشستم کنارش هنوز نگاهش خیره بود بازم سکوت بود ار طرز نگاهش میفهمیدم که داره برای شکستن این سکوت دنبال کلمه میگرده پس ساکت شدم تا خودش حرف بزنه کمی از شربتو خورد و یکم بهم نزیکتر شد و با صدایی آروم گفت این اولین باره که اینطور با هم تنها هستیم به جای پاسخ فقط به چشماش خیره شدمو لبخند زدم ادامه حرفشو گرفتو گفت بهار هیچ وقت نشده بود باهات راحت حرف بزنم و یه جورایی حرفای دلمو بگم میدونی من آدم سختی هستم همیشه بیان کردن احساسم برام سخت بوده هیچ وقتم با خانومی راحت نبودم ولی دوست دارم بهت بگم که تو برام خیلی عزیزی و خیلی خوشحالم از این که تورو خدا نصیبم کرد وااااااای خدای من گوشام چیزایکه میشنیدنو باور نمیکردن باورم نمیشد که بلخره این طلسم شکسته شد و آراد داره با زبون دلش حرف میزنه برای اینکه حرف ادامه پیدا کنه با حالت دلگیری و ناز گفتم جدی میگی من تو این دو ماه فکر میکردم به خاطر اصرار مادر جون به این ازدواج تن دادی با نگاهی که شگفتی و ناباوری ازش میبارید گفت این چه حرفیه که میزنی هیچ کس منو نمیتونه به هیچ کاری مجبور کنه بچه که نیستم من وقتی تو رو دیدم فهمیدم که میتونی منو خوشبخت کنی سادگیت مهربونیت و زیبایی خیره کنندت مگه میشه آدم از این همه حسن بگذره دیگه داشتم غش میکردم یه جورایی بغض کردم ولی قلبم مالامال از هیجان بود انگار با همین چند تا حرف عشق از دریچه های قلبم داشت به سرعت نفوذ میکرد و گرماشو به تک تک سلولای بدنم انعکاس میداد انگار آراد هم همین حسو داشت دلم میخواست ببوسمش ولی باز نتونستم یهو انگار که چیزی یادش اومده باشه گفت راستی یه لحظه پشتتو بکن و چشماتو ببند بدونه هیچ سوالی خواستشو انجام دادم گوشام صدای باز شدن درکیف چرمی دستیشو شنید و بعد از اون صدای باز شدن یه جعبه همونطور که ازپشت نشسته بودم بهم نزدیکتر شد و تقریبا بهم چسبید موهامو از پشتم به یه سمت ریخت و بعد سردی یه زنجیرو رو گردنم حس کردم همونطور که داشت قفلشو میبست به آرومی پشت گردنمو با دست لمس میکرد و بعد از اون گرمی یه بوسه کوچیک جای دستاش نشست یه نفس عمیق کشیدمو چشمامو باز کردم یه قلب پر از نگین خیلی زیبا و ظرف بالای سینم میدرخشید با این که هدیه ازش زیاد گرفته بودم ولی هیچ کدوم اندازه این خوشحالم نکرده بود احساس میکردم این قلب خودشه که بهم هدیه داده با یه خیز باسنمو روی مبل چرخوندمو کاملا بهش چسبیدم و گفتم ممنون عزیزم خیلی زیباست اونم سرشو نزدیک تر آوردو گفت نه به زیبایی تو حالا گرمی نفساشو توی صورتم حس میکردم با هر لحظه نزدیک شدن صورتش ریتم نفساش تند تر میشد تا جایی که داغی لباش رو لبام نشست دیگه مغزم کار نمیکرد همه نقشه ها و فکرام از ذهنم پریده بود حتی برای بوسه لبامو از هم نمیتونستم باز کنم و فقط آراد بود که با حرکتایی که مثل نفس کشیدن ماهی بود لبای منوخیلی آروم میمکیدو رها میکرد بوسه هاش هی تند تر میشد وسعی میکرد لبای منو از هم باز کنه بلخره موفق شد و با باز شدن لبای من از هم خیلی سریع لب پاینیشو تو لبای من جا دادو لب بالایمو شروع کرد به مکیدن دیگه منم داشتم باهش همکاری میکردم دستاشو توی موهام فرو کرد و بایکش گردنمو و با دست دیگش کمرمو آروم ماساژمیداد چقدر احساس خوبی بود لحظات شیرینی که اولین بوسمون داشت اتفاق میافتاد اونم این همه شیرین و داغ به طوری که انگار دو دلداده بودیمم که حالا بهم رسیدیم لباش بی نهایت شیرین بود صدای نفسامون توی هم گره میخورد نمیدونم چقدر گذشت ولی برای یه لحظه مکث کرد و لباشو از لبام جدا کرد و همونطوری که تو چشمام نگاه میکرد با نفس نفس گفت دوست دارم بهار عاشقتم منم خیره به چشماش گفتم منم همیطور عشق من دوباره با یه حرکت سریع لباشو چسبوند به لبام و با اشتیاق بیشتر همو بوسیدیم بعد ا ز کمی زمان با حرکت دستش و فشاری که با بدنش روی من میاورد منوکم کم وادار به خوابیدن روی مبل کرد و همونطور که به خودشو به من فشار میداد بوسه هاش رنگ شهوت بیشتری میگرفت حالا دیگه کاملا روی من خوابیده بود و سنگینی بدنش رو کاملا احساس میکردم نفسم بند اومده بود از لبام به سمت گردنم حرکت کرد بوسه های کوچیک و تب دارش گردن و لاله گوشمو حسابی تحریک میکرد انگار هر جا که لباش قرار میگرفت مرکز داغ بدنم همون نقطه بود خوب بلد بود چیکار کنه از بالای سینه هام بوسه های کوچیک برمیداشت بعد آروم پایین تاپمو بالا داد شکم و اطراف نافمو زبون میزد با این کارش قلقلکم میداد و همینطور که شکممو بوس میکرد تاپمو تا بالای سینه هام بالا آورد تا چشمش به سوتین و قلنبگی بالای سینم خورد سرشو بالا آورد وبا دقت تماشاشون کرد غرق هیجان وشهوت بودم کمرمو کمی بالا دادم و اونم با یه حرکت تاپمو در آورد دستشو با فشار برد پشت کمرم و سعی میکرد قفل سوتینمو باز کنه ولی طوری هیجان زده بود که انگار تو باز کردنش به مشکل برخورده دوباره کمی کمرمو بالا بردم با این کار دستاش آزاد شد و سوتین تو تنم شل شد خیلی خیلی آروم سوتینو از تنم جدا کرد انگار دوست داشت خودشو اذیت کنه وقتی که سوتین از تنم جدا شد نگاه آراد رو سینه هام قفل شد کمی خجالت کشیدم و ناخوداگاه با دستام صورتمو پوشوندم از این کار من خندش گرفت دستامو از صورتم کنار زد و گفت الهی عزیزم قوربونش برم خجالت میکشه میمی های خوشگلشو دارم میبینم از لحنش خندم گرفت باورم نمیشد این خود آراد باشه انگار اصلا اون آدمی که من تو این دوماه شناخته بودم رفته بو دو یه آراد با احساسو شیطون جاش اومده بود با خنده من مطمئن شد که احساسم بد نیست و کاملا رضایت دارم دوباره لباشو چسبوند به لبامو هم زمان سینه هامو با دستاش شروع کرد به مالیدن این بار حس بهتری از بوسه هاش میگرفتم دوست داشتم محکمتر بمالتشون لبامو از لباش جدا کرد و د باره از گردنم با بوسه هایی تند به سمت سینم حرکت کرد احساس شهوت آلودی سرا پای تنمو گرفته بو داغ داغ بودم حالا دیگه نوک یکی از سینه هام تو دهنش بود و نوک اون یکی توی دستش و شدت میک زدنش هی بیشتر میشد مثل بچه ای که انگار مدتها شیر نخورده با صدای ملچ مولوچ سینمو میک میزد و گاهی نوکشو گاز میگرفت که با این کارش صدای آه ه ه ه ه ه ه من بلند میشد به ترتیب از این سینم میرفت به اون سینم واون یکیو از دستاش بی نصیب نمیذاشت کسم خیس خیس شده بود و یه حالتی مثل نبض داشت که با فشار دادن رونام به هم لذتی بیشتر رو تو کسم حس میکردم نوک سینهام کاملا شق وایساده بودو هاله صورتی اطرافش قرمز شده بود صدای نفس هامون اتاقو پر کرده بود از روم بلند شد و مثل برق لباسشو که یه پیرهن یقه هفت طوسی بود از تنش کند بدنش کاملا ورزیده و خوش فرم بود اطراف سینش موهای مشکی داشت که تا شکمش ادامه داشتند پوست گندمیش واقعا خوشرنگ بود بازوهای حالت خوش فرمی داشت و معلوم بود که اونم مثل من از بدنش عافل نیستو ورزش میکنه وقتی بلوزشو درآورد دوباره آرروم تنشو رو تنم قرار داد انگار زیر پوستش آتیش روشن بود شکمش روی شکمم و سینش روی سینم قرار گرفت دستامون به هم گره خورده و لبامون توی هم فرو رفته بود دوباره ازم جدا شد و دستشو برد سمت بالای شلوارم و دکمشو باز کرد اونقدر مست و بی حال شده بودم که حس نداشتم کونمو تکون بدم تا راحت تر بتونه شلوارمو در بیاره اونم انگار عجله نداشت شلوارمو آروم آروم میکشید پایین و داغی نگاشو روی رون و ساق پاهای سفیدم میپاشید ادامه نوشته
0 views
Date: September 18, 2018