من متوجه نمیشم واقعا چرا اونایی که میان داستان مینویسن قسم و آیه میان که حرفام راسته و دروغ نیست بگذریم من یلداهستم۲۳سالمه و مدیر داخلی یه شرکت خصوصی کوچیک هستم قدم۱۶۶و وزنم۷۰کیلو هست ولی خب شکم ندارم بجاش باسن و رونای بزرگی دارم و این باعث شده اندام سکسی داشته باشم چن وقتی بود که توی اینستا با پسری که شهرستانی بود و توی شهر ما کار میکرد اشنا شده بودم به نظر پسر خوبی میومد بیرونم دیده بودمش و میگفت که قصدش اشنایی بیشتر واسه ازدواجه اینم بگم که من از خانواده مذهبی هستم و قبل اون فقط با یه پسر دوست بودم و رابطم درحد بوس بود قرار بود چن روز دیگه بره شهرشون و تا یه ماه نیاد و به این بهانه گفت بیا خونه ی من تا بیشتر و راحتتر باهام باشیم منم که بار اولم بود میخاستم برم خونه پسر یکم ترسیده بودم اول بهش گفتم نمیام ولی اینقدر اصرار و قهر و اشتی پیش اومد که به ناچار قبول کردم یه لباس معمولی استین سه ربع زیر مانتوم پوشیدم و به سمت خونه مجردی دوستش که اونم به صورت موقت اونجا زندگی میکرد و اون روز تنها بود راه افتادم از شب قبلش استرس شدیدی گرفته بودم و چن بار ازش قول گرفتم که اتفاقی نیوفته و اونم چندین بار قول داده بود که فراتر از بغل نباشه رسیدم خونشون واسم دلستر ریخت و بهم گفت تا لباس عوض میکنم واسه خودش چای دم میکنه منم لباسمو عوض کردم وقتی اومدم از اتاق بیرون هنوزتوی اشپزخونه بود برگشت منو دید فهمیدم هول کرده چون تاحالا فقط منو با چادر میدید به سمتم اومد و بغلم کرد و قربون صدقم رفت و بعدش دوباره برگشت توی اشپزخونه منم یه گوشه خونه نشستم وقتی برگشت اومد دقیقا روبروی من و چشم و تو چشم من شد و بهم خیره شد من از خجالت سرمو پایین انداختم وقتی سرمو بلند کردم لباشو روی لبام کذاشت و یه بوس همراه با گاز و لیس از لبم گرفت که من خودمو عقب کشیدم ولی دوباره منو گرفت و بوسه عمیق تری ازم گرفت بعد بهم گفت دراز بکش ولی هرچی گفت قبول نکردم دوباره لباشو به لبام قفل کرد و این سری منم خیلی اروم همراهیش میکردم همینجوری که لبام توی لباش قفل بود منو خابوند روی زمین و سینه هامو از روی لباس مالیددستشو گرفتم که ادامه نده اما ولکن نبود و بیشتر میمالید و چنگ میزد بلندشد و اومد روم ولی من حسابی ترسیده بودم و صورتمو با دستم پوشونده بودم متوجه ترسم شد و گفت چته ولی من فقط میلرزیدم از روم بلند شد ویه گوشه نشست و گفت بابا من کاریت ندارم اصلا و سیگارش رو روشن کرد واخماش رفت توی هم منم هیچ حرفی نمیزدم و نمیدونستم باید چی کار کنم بهم نگاه کرد گفت پاشو واسم چایی بریز اینقدرم ناراحت نباش به حرفش گوش کردم و بلندشدم وقتی برگشتم گفت کنارش بشینم یکم میترسیدم ولی از نه گفتنم میترسیدم چون میدونستم خیلی زود عصبانی میشه تا کنارش نشستم دستشو انداخت دور گردنم وهمینجور که باهام حرف میزد به سینه هام چنگ مینداخت خواستم ازش جدا شم که زنگ خونه به صدا در اومد خیلی ترسیدم گفت چیزی نیس و بی صدا برو توی اتاق که همسایه ها صدامونو نشنون منم به حرفش گوش دادم اونم پشت سرم اومد بهش گفتم میخام برم گوش نکرد گفت حالا بیا بغلم یکم بعد میری هرچی گفتم گوش نمیداد بغلم کرد و دراز کشید و ازم لب میگرفت میخاست لباسمو دربیاره که نذاشتم اخر عصبانی شد گفت به پایین تنت کاری نداری اذیت نکن و به زور لباس و سوتینمو دراورد سینه هامو محکم چنگ میزد و میمالید و قربون صدقه اندامم میرفت و چن بار سینه و لبمو گاز گرفت همینجوری با شلوارکش اومد روم و با کیرش به کسم از رو شلوار ضربه میزد حسابی ترسیده بودم و نمیذاشت بلند شم تا میخاستم اعتراض کنم جلومو میگرفت منم کلا دختر داغی هستم و حشری شده بودم دست کرد توی شلوارم هرچی خواهش کردم گوش نکردگفت فقط از روی شورت میمالمش و کاری ندارم حسابی داغ شده بود گفت کیرمو بگیر اول گوش نمیدادم ولی سرم داد زد منم ترسیدم کیرشو گرفتم داغ و سفت شده بود شورتمو زد کنار و کسمو میمالید گفت دربیار شورتتو از لهن عصبیش ترسیدم و کمتر مقاومت کردم تا شورتم کشیدم پایین از پام دراورد و قربون صدقم رفت و گفت من همیشه عاشق کوس تپل بودم همینجوری که میمالید لبامو میخورد یهو بلندشد و بین دوتا پام قرار گرفت و شروع کرد لیس زدن کوسم دیگه اصلا حالم دست خودم نبود و ناله میکردم بهم گفت کیرشو بخورم ولی گوش ندادم اومد روم و کیرشو گذاشت لای کسم و روی چوچولم مالش میداد و ازم لب میگرفت چن دقیقه ای ابن کارو کرد تا ارضا شد و ابشو رو شکمم خالی کرد افتاد کنارم و با دستش دوباره مالش کسم رو شروع کرد چن دقیقه ای ادامه داد تا منم یه لرزش شدید کردمو بعد ارضا شدم بوسم کرد و گفت تکون نخور تا بیام و خودش رفت دسشویی من که تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده بلندشدم ولی اینقدر فشارم پایین بود که تلو تلو میخوردم به زور لباسامو پوشیدم و همینجوری گریه میکردم که برگشت واسم یه لیوان دلستر ریخت گفت بخور ولی من فقط گریه میکردم خودمو توی اینه دیدم لبم کبود و ورم کرده بود کار کنم اومد سمتم ولی فقط پسش میزدم به زور میخاست شیرینی بزاره دهنم تا یکم حالم جا بیاد ولی من فقط گریه میکردم جلوی پام زانو زده بود و عذرخاهی میکرد ولی واسه من فایده ای نداشت نمیتونستم قبول کنم نجابت ۲۳ سالمو واسه کسی که هنوز حتی کامل نمیشناسمش به باد دادم دستمو گرفته بود و مدام عذرخاهی میکرد ولی فایده نداشت کیفمو برداشتمو از خونه زدم بیرون حالم به شدت بد بود و نمیفهمیدم کجام سوار اولین تاکسی شدم هرچی به گوشیم زنگ زد جوابشو ندادم تا رسیدم خونه رفتم توی حموم سینه ها و دستم و لبم حسابی کبود بود و بدن درد بدی داشتم تیغ رو برداشتم لبم و صورتمو و دستمو با تیغ خط خطی کرد و گریه میکردم صورتم پر خون شده بود بعدش به خانوادم گفتم از پله ها خوردم زمین و با صورت پایین اومدم درسته من پردمو از دست نداده بودم ولی از نظر خودم دیگه باکره نیستم تا سه روز غذا نمیخوردم و کارم شده بود گریه و عذاب وجدان ولم نمیکرد ببخشید که از داستان لذتی نبردین هدف من از نوشتن این داستان این بود که اول از همه به همجنسای خودم بگم گول وعده های اقایون رو نخورن و به اعتماد حرفاشون نرن خونه و دوم اقایون عزیز برای خالی کردن شهوتتون همیشه راه بهتری هست برای لذت چند دقیقه ای با احساس و پاکی یه دختر بازی نکنیم قطعا این دنیا دار مکافاته و خدا نیاره روزی رو که بچمون بخواد تاوان اشتباه مارو بده فداتون نوشته
0 views
Date: June 11, 2019