سلام به همه دوستان.اسم من نیماس.الانم دانشجو ترم 2 پزشکیم.می خوام یه خاطره از اولین رابطه جنسیم واستون بنویسم.که جدا نمیدونم چی شد که اینطور شد.من یه خاله به اسم شهین دارم شوهرش راننده تریلیه معمولا نیست خونه. 2 تا دخترم داره و 44 سالشه.یه شب که مامان وبابام خونه نبودن خالم زنگید خونه گفت تنها نشین تو خونه پاشو بیا اینجا شبو.منم گفتم چشم.
دیگه پا شدم ماشینو بر داشتم رفتم خونشون.وقتی سلام کردم رفتم تو حس کردم دست و رو بوسی خالم یه کم با دفعات پیش فرق داره وهمچین به قول خودمونیش غلیظ تر بود.اونشب خالم یجوری نگاه میکرد ولی راسیاتش من از اون بچه مثبت خفنام که حتی با دخترای همکلاسیمم با مکافات حرف میزنم و اصلا منظورشو از نگاهش نمی فهمیدم.دیگه کم کم وقت خواب داشت میشد و دختر خاله هام که فردا باید میرفتن مدرسه رفتن خوابیدن. منم به خالم گفتم من کجا بخوابم گفت جاتو انداختم اون اتاق.منم تشکر کردمو رفتم تو اتاق بخوابم. داشتم همینجوری به گوشیم ور میرفتم که دیدم نزدیک 2 ساعته دارم به گوشی ور میرم دیگه داشت خوابم می گرفت که دیدم خالم اومد تو اتاق گفت هنوز بیداری؟ گفتم بله هنوز خوابم نبرده. اومد کنارم دراز کشید رو پهلو خوابیدو روشو کرد به من گفت چه خبر؟از درسو دانشگاهو اینات؟
گفتم هیچی انقدر سخته که دیگه بریدم.تا ترم 5(علوم پایه) هم همین وضعه خاله ولی وقتی علوم پایه رو پاس کنم دیگه واحدای عملیمون بیشتره کمتر اذیت میشیم.دیگه یه کم بحث در همین موارد کردیم که خالم گفت تو هنوز دوست دختر نداری؟ گفتم ولم کن خاله من همینجوری تو درسام موندم دیگه همینم مونده با یکی دوست بشم.اونم گفت اتفاقا خوب کاری می کنی. منم یه لبخند زدم تمام شد. در ضمن نمیدونم چرا من از همون اولا فکر میکردم خالم خیلی حشریه چون بچه که بودم همش بم میگفت دودولتو بذار ببینم منم می خندیدم سریع جیم میشدم.
راستشو بخواین همین طور که حرف میزدیم سینه های خالم دو سه بار توجهمو جلب کرد ولی من سعی کردم خودمو کنترل کنم.
یه دفعه بی مقدمه خالم گفت نیما؟ گفتم بله؟ گفت میشه قبل خواب من چند تا ماچه ابدارت بکنم.منم خندیدم گفتم اختیار دارین.
خالم چند تا ماچ از لپم کرد یه هو لباشو گذاشت رو لبام و محکم فشار داد منم که روم نمیشد چیزی بگم. خب خداییشم داشت بهم حال میداد. همین جور که لباش رو لبام بود حس کردم کیرم داره بلند میشه.راسیاتش من جلق زیاد میزدم فیلم سوپرم زیاد دیده بودم.
یه دفعه یه چیزی اومد تو ذهنم که امشب کمرویی رو بذار کنار ببین چی میشه.
منم همون وقت این فکرا که داشت از تو ذهنم با سرعت نور میگذشت اروم تو حالت لبام تغییر دادم خالمم که معلوم بود بد جور تشنست کلی کیف کرد.
دیگه منم کم رویی رو گذاشتم کنارو کامل لباشو داشتم می خوردم که دیدم خالم کم کم داره ولو میشه رو من. او کاملا معلوم بود منتظر یه حرکت از منه. منم انواع فکرا با یه سرعت سرسام اور داشت از ذهنم میگذشت که نا خود اگاه دستم رفت طرف سینه هاش که حس کردم خالم کامل داره شل میشه.جفتمون سعی میکردیم ارتباط کلامی برقرار نکنیم چون تقریبا رومون نمیشد.
دیگه کم کم حس کردم همه وزن بدن خالم روی بدن منه. خالم اصلا برو خودش نیاوورد که من دارم سینه هاشو میمالم.همین پوزیشن ادامه داشت که من طلسم سکوتو شکستم گفتم خاله؟ گفت جانم . گفتم تا تهش بریم جلو؟ گفت نمیدونم.
گفتم منم نمیدونم.اروم از رو خودم دادمش اون طرف.الان دیگه رابطه بدنی نداشتیم.فقط خالم کنارم خوابیده بود.
خالم گفت نیما؟
گفتم بله؟
گفت دیگه کاریو که شروع کردی نا تمام نذار.منم منظورشو فهمیدم و همون وقت تصمیم گرفتم تا جایی که می تونم با تمام ناشیگریم بیشترین لذتو بهش بدم.
حالا این دفه من همین طور که داشتم با خودم کلنجار میرفتم .لبامو به لباش رسوندمو باز شرو کردیم به خوردن لبای همدیگه.
کم کم لبامو از رو لباش بر داشتم و شروع کردم به بوسیدن میلیمتر به میلیمتر صورتش.همینطور که این کارو میکردم حس میکردم نفسای خالم تند تر میشه.خودمم حس عجیبی داشتم. هم ترس هم لذت.
اومدم پایین تر و اون قسمتای بدنش از یقه تیشرتش به بالارو می خوردم.اونم دیگه کم کم داشت نفساش به ناله تبدیل میشد. اروم اروم رفتم سراغ پایین تیشرتش وشروع به لیسیدن شکمش کردم.میلی متر به میلی متر تیشرتش رو که میزدم بالا همونجارو کامل لیس می زدم.تو همین حین خالم سکوتو شکست.گفت نیما دستتو پنجه کن تو دستم.منم دست راستمو همینطور گه به نافش ور میرفتم تو دست چپش پنجه کردم اونم مثل دیوونه ها دستمو میچلوند. هر از گاهی میومد تو ذهنم که واقعا من همون نیمای یکی دو ساعت پیشم؟ ولی الان دارم این کارارو میکنم؟
خلاصه اروم اروم به سینه هاش نزدیک میشدم. واقعا دلم میخواست سینه هاشو ببینم.
تیشرتش به لبالب سینه هاش که رسید گفتم خاله برگرد به پشت.
حالا شروع کردم به خوردن و لیسیدن کمرش. کلا خیلی با ارامش می رفتم جلو و اصلا عجله نمی کردم.
بعد از لیسیدن کامل کمرش رسیدم به بند سوتینش. اروم بازش کردم. اصلا کاری با سینه هاش نداشتم وهمون خوردن کمرو پشت شونه هاشو ادامه دادم.
همون طور که به پشت بود با همکاری خودش تیشرتو در اووردم و کم کم چرخوندمش. دیگه سینه هاش الان لخت لخت جلو چشمام بود.وقتی دیدمشون کلی حال کردم یه حسی بم میگفت مگه گرسنت نیست؟
اینم غذا!!
شصت دستمو انگشت اشارمو اروم زیر سینه هاش جا سازی کردم و اروم کشیدم به سمت بالای سینه هاش. حس کردم یه تکون بیشتری خورد.حالا شرو کردم دور تا دور یکی سینه هاشو بوسیدن و لیسیدن ولی اصلا کاری با نوکش نداشتم.
رفتم سر اون سینه و به همین ترتیب ادامه دادم.
الان دو تا سینه هاش جز نوکشون کاملا خیس بود.
حالا اروم انگشت اشارمو مالیدم به نوک سینه هاش بعد اروم اروم نوک یکیشو کردم تو دهنم دیگه صدای نالش به راحتی به گوش من میرسید ولی جوری نبود که به اتاق دختر خاله هام برسه. به همین ترتیب اون سینش.
دیگه حس کردم واسه بالا تنه کافیه.
خالم دامن پاش بود .گفتم خاله به پشت بخواب لطفا.خالم باز روزه ی سکوتو شکست گفت نیما؟
گفتم بله؟
گفت دمت گرم.
منم با خجالت تمام گفتم قابلی نداره.
وقتی به پشت برگشت. از پشت ساقه پاهشو خوردم رفتم بالا کم کم داشتم شورتشو می دیدم. یه شورت سفید با خال های قرمز.
دامنشو در اووردم.داشتم با خودم فکر میکردم باید کسشو بخورم یا نه؟
بعد گفتم اگه تمیز بود امتحانش ضرر نداره. گرچه با خودم گفتم دیوونه تو دانشجو پزشکی هستیا!!!
بهداشت؟
بعد گفتم گور بابا بهداشت.
خلاصه تا تونستم اطراف شورتشو لیسیدم و اروم اروم رفتم که شورتو بدم پایین…
نمی دونستم اون زیر کی به کیه.
دیدم بله داره مثه برف می درخشه تمیز تمیز.
خالم اولش واسه باز کردن پاش انگار یه حالی بود ولی دیگه من پاشو باز کردم و دستمو که بردم سمت کسش دیدم مرطوبه. یه نگا تو صورت خالم کردم ولی اون انگار خیلی خجالت کشید.
خلاصه مثل قبل شرو کردم اروم اروم زبونمو کشیدم رو کسش. خالم گفت نکن نمی تونم.
گفتم چرا؟
گفت تحملشو ندارم.
گوش ندادم روناشو سفت گرفتم و ادامه دادم.گفت نیما تورو خدا حالا جیغ میکشم بچه ها بیدار میشن. بسه دیگه.
گفتم اکی و خندیدم.
دیگه کمکم روی جوفتمون باز شده بود.
حالا اون لخت لخت ولی من همه لباسام تنم.
خالم گفت انقد داشتم حال میکردم که یادم رفت لباساتو در بیارم.خودم پا شدم تیشرتو شلوارمو کندم.که دیدم خالم چشماش قفل شد رو کیرم.
گفت بدتم نیستا.از یه اقای دکتر همچین مامله ای بعیده.
خندیدیم 2تایی.
خالم یهو گفت بذار برم در اتاق بچه هارو قفل کنم چون چراق این اتاق روشنه یه هو تابلو نشه.رفت 2 دقیقه بعد اومد گفت حله.
اومد یه لب گرفتیمو رفت پایین.
گفت با اینکه از خوردن متنفرم ولی با این کارایی که تو کردی امشب حاضرم تا تهشو بمکم.
خندیدم گفتم نمیخواد بخوری.
گفت نه میخوام.
گفتم باشه.
بعد گفتم خاله من مطمئنم زود ارضا میشم گفت دیگه ازینجا به بعدش با منه.
شروع کرد به خوردن یه کم خورد گفتم خاله داره میاد اوورد بیرون و شروع کرد به مالیدنش. ابمو ریخت تو دستشو منم ولو شدم وسط اتاق که اونم رفت دستاشو بشوره. اومد رو من دراز کشید طوری که کیرم که خواب بود باز بلند شد.
خالم وقتی دید کیرم داره بلند میشه اروم لای پاش جفت و جورش کرد و شروع به خوردن لبام کرد تا من جون بگیرم.
باز سر حال که شدم گفتم نوبت اصل کاریه .
خندیدو از روم پا شد کنارم خوابیدو پاشو از هم باز کرد.
منم که واقعاکنجاو که اون تو کی به کیه.
اروم با سر کیرم مثل فیلما به کسش ور می رفتم که دست انداخت پشت کمرم و کشیدم جلو که تا ته کیرم رفت تو.
یهو گفت واییییییییییییییی.
منم که گفتم الان باز ابم میاددد!!!!!!!
اروم عقب جلو کردم.خیلی عالی بود. بعد از یه مدت تلمبه خالم کفت اه اه اه
حس کردم یهو شل شد گفتم کارت تمام شد؟ گفت اره ولی تو ادامه بده.گفتم منم داره میاد .
گفت بریز تو.
منم همین طور که تلمبه میزدم حس کدم یه دفه 3 کیلو کم کردم !!!!!!
ابم که اومد دیگه نفهمیدم چی شد.
دیدم ساعت 5 صبحه خالم میگه نیما پاشو لباساتو بپوشو باز بخواب بچه ها کم کم بیدار میشن…
مرسی
0 views
Date: April 6, 2018