قسمت اول وقتی به ماجراها و اتفاقاتی که باعث شده مسیر زندگیم کلان عوض بشه فکر میکنم میرم به۴سال پیش اونموقع که هنوز ازدواج نکرده بودمو با سمانه سکسای داغی داشتیم در حقیقت این سمانه بود که تنوع سکسی رو بهم چشوند و منو طوری تحت تاثیر کاراش و تفکراته فانتزی و سکسیش قرار داد که من دیگه اگه دوبار یه جور باهم سکس میکردیم دفعه دومش برام اون جذابیتو نداشت ۱سالی بود که با هم بودیم اون یه زن مطلقه هوس باز بود که تو دنیا فقط به بدنش و نوع لباس و ارایشش و از همه بیشتر به سکس اهمیت میداد همیشه میگفت ادم باید همیشه جذاب باشه و همیشه سعی کنه به خودش بهترین لذت رو بده اون خودش میگفت تو اولین مردی هستی که بیشتر از ۶ماه من باهاش بودم و میگفت برو دعاشو به اون کیر گنده ۲۲سانتیت بکن و کمر اهنیت اونم یه فد ۱۶۵سانتی با وزن ۶۰ کیلو سینه ۸۰ و کون نگو بلا بگو از اون کونایی که هر چی میکردیش بازم سیر نمیشدی بینیی اش رو عمل کرده بود و گونه گذاشته بود و صورتشو واقعا سکسی کرده بود با پولی که از مهریه سنگینش از یه بجه مایه دار گیرش اومده زندگی راحت و بی دردسری داشت البته وضع خانوادگی خودشونم خوب بود عاشق هیجان بود کارایی میکرد که ادم توش میموند اوایل دوستیمون برام قابل هضم نبود اما یه روز نشست گفت ببین بهرام خان بزار خوب روشنت کنم من دلم نمیخواد تعهدی نه به تو نه به هیچکی داشته باشم من دوست پسر دارم و دلم میخواد تو زندگی تنوع داشته باشم تنها چیزی که هست تو رو چون هم از نظر سکسی بهترینی واسم و هم با معرفتی مثله دوست فابریکم میدونم تو هم یا همینجور باش و بیا با هم شریک شیم تو این لذت یا اگه میخواهی گیر بشی من نیستم گفتم یعنی چی شریک باشیم سمانه گفت یعنی خیلی سکس هارو میشه ۳تایی ۴تایی به روشهای مختلف انجام داد اگه اهلش هستی تو خودت این هیجان و لذت رو میبینی بیا امتحان میکنیم ببین چه حالی میده دلم نمیخواست از دستش بدم اون فوق تصورم بهم حال میداد سکس قبلا هم داشتم اما اون کجا بقیه کجا حس کردم میتونم جور دیگه باشم من نمیخوام بگیرمش دیگه غیرتی بازی واسه چی گفتم سمانه منم دوست دارم اینجوری که میگی رو امتحان کنم اما تو هم کمکم کن من تا حالا جز همین مدلهای معمولی جور دیگه ای سکس نداشتم همیشم فکر میکردم اینایی که میگن توهمه سمانه خندید و گفت باشه اگه شاگرد حرف گوش کنی باشی میفهمی توهم که نیست هیچ خیلی هم رویایی هست اونروز به من ادرس چند سایت سکسی داد و گفت برو شبا داستانهاشو بخون تا یه کم اماده شی این شد اغاز تحولی بزرگ تو زندگیم مدتی هر شب میرفتم اویزون یا سایتهای دیگه جوری مجذوب این داستانها شده بودم که همش تو محل کارم هم از کوچکترین فرصت استفاده میکردم و مطالب و داستانهای سکسی مخصوصا سکس محارم یا سکس ضربدری رو میخوندم طوری حشریم میکرد که وقتی میرفتم پیش سمانه تا مرز جنون کس و کونشو میگاییدم یه ماهی گذشته بود و من فهمیدم سمانه تو یه اکیپ از زوجهاو دختر پسرهای سکسی تو نت هستش که همه سکسی از لز تا ام اف ام یا اف ام اف انجام میدن این اصطلاحاتو تو نت یاد گرفته بودم فوق العاده میخواستم منم از اینجور سکس ها داشته باشم هر چی بهش میگفتم میگفت باشه عجله نکن سمانه خودش مستقل تو یه اپارتمان ۱۰۰متری تو جلفا زندگی میکرد اما شبها نمیشد خونشون موند چون باباش با این شرط گذاشته بود مستقل باشه که اخرشب یا بره خونه باباش یا مامانش بیاد پیشش تا اینکه یه روز ایدی یه زوج رو بهم داد گفت شب برو نت اینا از دوستای من هستن و یه زن و شوهر باخال و سکسی هستن من با هاشون جند باری تکی سکس داشتم حالا میخوان ضربدری کنن منم تو رو به عنوان شریک معرفی کردم با هم صحبت کنید و همدیگرو ببینید تا اگه پسندیدید یه شب میریم خونشون جووووون عالی بود داشتم به اون چیزی که تا حالا تو داستانها میدیدم میرسیدم کلی شوق و استرس داشتم تا شب رفتم نت و باهم اشنا شدیم مرد احسان۳۲ساله و خانومش بیتا ۲۸ ساله که ۱سالی ازم بزرگتر بود هر دو شون خوشتیپ و باحال بودن بیتا یه تاب پوشیده بود که چاک سینه هاش داشت دیوونم میکرد چیزی که بیشتر بهم حال میداد اینکه اون جلو شوهرش داشت با من چت میکرد و ازادانه هر چی میخواست میپرسید خوشبختانه منو پسندیدند و قرار شد با سمانه واسه قرار هماهنگ کنن من همزمان همه چیو واسه سمانه اس میدادم و بهش گفتم فردا باید حتما بکنمت اما اون گفت من امشب رفنم پشت چراغ قرمز شرمنده برو جق بزن ۱کلی مسخرم کرد خلاصه سمانه با مکافات خونه باباشو پیچوند و قرار شد اخر هفته دیگه شب جمعه بریم خونه احسان و بیتا تو طول این مدت نکاتی رو سمانه واسم گفت اون بهم گفت فکر نکن بیتا چون داره با تو میخوابه جنده هست و تو میتونی هر رفتاری باهاش بکنی و بهم تاکید کرد یه وقت پیشنهاد شماره یا قرار پنهانی به بیتا ندم خوب شد گفت تو فکرم بود حتما شماره بیتا رو داشته باشم یه سری قوانین بود که هر چی وارد این جور سکسها شدم بیشتر اونارو فهمیدم بالاخره روز موعود رسید قرار بود ساعت ۹برم دنبال سمانه با هم بریم خونشون کرج بود کلی به خودم رسیده بودم و بهترین لباس و بهترین ادکلنمو زده بودم وحتی یه دونه مو هم دور و ور کیرم جا نذاشته بودم وقتی سمانه نشست تو ماشین من محو ارایشو لباسش بودم که اون کسخل چنان لی لی لی کشید که جا خوردم بهم خندید و گفت بی شرف تا حالا واسه من اینجور خودتو نساخته بودی شاه داماد بهش خندیدمو گفتم نیست تو با شرف برام اینجور ارایش کردی تا حالا زد پشت گردنم گفت درس اول یادت باشه هیچوقت از تغیراتی که طرقت واسه یه کس دیگه انجام میده ناراحت نشو و حسودی نکن از لذتش لذت ببر تا اونم بهت همین حسو برگردونه گفت چشم استاد تو راه یه دسته گل گرفتیم وساعت ۱۰گذشته بود رسیدیم اونجا یه خونه ویلایی شیک که نشون میداد وضع مالی خوبی دارن احسان اومد به استقبالمون و در و باز کرد تا من ماشینو تو حیاط پارک کردم با هام دست دادو خوشامد گفت از اونی که تو وب دیده بودم خوشتیپ تر بود قد و هیکل میزونی داشت سمانه رو بوسید و یه دست به کونش زد و گفت خوشگل انوم دلم واست تنگ شده بود و سمانه هم با دلبری خاصی یه چیزی گفت که من نشنیدم خیلی سعی میکردم ریلکس باشم اما خودم احساس میکردم دلشوره دارم با هم وارد سالن شدیم خونه و دکوراسیون کاملا مدرن بود یه بوی دلنشینی میومد که بهم ارامش میداد بیتا از داخل اتاق اومد بیرون جووووون چه تیکه نازی بود یه تاپ سفید لختی که سینهاش داشت میپرید بیرون و یه شلوار برمودا سفید تنگ که کس نازش از توش افتاده بود بیرون با یه ارایش خفن وحشی و موهای بلوند تا رو شونه هاش و صندل شیک محو تماشاش بودم که سمانه زد به پهلوم تازه متوجه شدم بیتا دستشو دراز کرده سرخ شدم و باهاش دست دادم سمانه با خنده گفت بیتا جون نگفتم این بهرام من قلبش با باطری کار میکنه لامصب اینجور که تو خودتو ساختی امشب ماله خودمی بیتا همینجور که میخندید به احسان گفت خب عزیزم پس تو وبهرام باید امشب گی سکس کنید جو صمیمی اونا داشت بهم اطمینان میدادو ارامش تا نشستیم سمانه بلند شد بره لباس عوض کنه که برگشت در گوشم گفت خاک تو سرت چرا دسته گل رو نیاوردی پس ااااااوه چه سوتی دادم من بلند شدم باید پررو میشدم بلند گفتم از اونجایی که باید تو هر محفلی یکی سوتی بده تا بقیه شاد تر باشن با اجازتون من برم سوتی که دادمو از تو ماشین بیارم سمانه قهقه ای زدو رفت تو اتاق و منم سریع رفتم گل و اوردم وقتی بیتا و احسان دسته گل رو دیدن تازه زدن زیر خنده بیتا اومد گل رو از دستم گرفت و با یه لوندی خاصی گفت اخی عزیزمممم مرسی وقتی برگشت تازه کون خوش فرمشو تو اون شلوار تنگ دیدم جوووووووون خلاصه خیلی زود جو صمیمی شد و من هر چی میگذشت از تفاهم و احساس مشترکی که بین احسانو بیتا بود لذت میبردم تو این مدت همیشه فکر میکردم اینا که ضربدری میکنن با هم مشکل دارن و این وسیله ای هست که یه کم همدیگرو بیشتر تحمل کنن که البته تو بعضی زوجها بعدا دیدم که حقیقت داره اما اینا اصلا اینجور نبودن سمانه یه لباس سکسی خیلی نازک پوشیده بود که کون گندش کاملا از پشت معلوم بود و ادمو هوسی تر میکرد هنگام شام مشروب خوردیم واین باعث شد من کاملا خودمو تو شرایط عادی حس کنم و حواسم بود زیاده روی نکنم ساعت از ۱۲ گذشته بود که دیگه ۴تایی رو مبل لم داده بودیم و گپ میزدیم بیتا پیش من نشسته بود و سمانه هم تقریبا تو بغل احسان ۲تا پیک اخرو زدیم و احسان بلند شد و دست سمانه رو گرفت گفت ما رفتیم اول جدا باشیم اگه خواستیم در ادامه ۴تایی سمانه که معلوم بود مسته به بیتا گفت خدا به دادت برسه نمیدونی این بهرام چه هیولایی داره و زد زیر خنده و رفتن تو اتاق من مونده بودم باید چیکار کنم به بیتا لبخند زدم و گفتم خوبی بیتا چشمهای خمارشو بازو بسته کرد و گفت من میرم لباس عوض کنم بعد صدات میکنم و همینجور که میرفت من فرصت پیدا کردم کیرمو که داشت خفه میشد جابجا کنم چند دقیقه گذشت که صدای شهوتی بیتا بلند شد و گفت بهرام عزیز بیا اینجا بلند شدم اینقدر از اخلاق و رفتار بیتا خوشم اومده بود که به خودم گفتم امشب باید بهترین حالو بهش بدی تا بازم بتونی بیایی وارد اتاق که شدم یه نور قرمز سکسی تو اتاق بود و بیتا لبه تخت نشسته بود جوووووون یه لباس خواب خیلی ناز تنش بود که همه بدنشو توش نمایان میکرد بلند شد اومد طرفم بهش گفتم بیتا جان میشه من یه کم نگاهت کنم اول نمیدونم چرا اینحرفو زدم اما اون خیلی خوشش اومد و گفت حتما و یه چرخ اروم زد و من از دیدن کون خوشگلش فوری راست کردم و کشیدمش تو بغلم چقدر تنش داغ بود نمیدونم واسه مشروب بود یا واقعا بیتا خیلی داغ بود هر چی بود منکه داشتم دیوونه میشدم یه کم تو چشمهاش زل زدمو اروم لبمو گذاشتم رو لبش خیلی ماهرانه لب میداد و اه میکشید کلا من اونشب همه کاراشو با یه لذت خاص میدیدم یه ۵دقیقه ای سر پا لب گرفتیم و بعد خودش با ارامش دونه دونه دکمه های لباسمو باز کرد و از تنم در اورد یه کم با موهای سینه ام بازی کرد و بعد کمر بندمو باز کرد نذاشت کمکش کنم خودش شلوارمو در اورد و یه نگاه به کیر باد کرده ام کردکه داشت شورتمو جر میداد و دستمو کشید برد روتخت دوست داشتم بذارم اون هر جور دوست داره با هام باشه به پهلو تو بغله هم لب میگرفتیمو من کون نرمشو اروم میمالیدم اروم بهم گفت خسته که نمیشی داریم عشقبازی میکنیم بهش لبخند زدم و گفتم نه اصلا عزیزم من دوست دارم اینجوری دقیقا بر عکس سمانه بود سمانه از بس حشری و حول بود همیشه من اونو محکم و وحشیانه میکردم اما بیتا تا اینجاش که بر عکس بود و همین یه تنوع با حال برام شاید یه ربعی داشتیم همدیگرو لمس میکردیمو لب میگرفتیم تا دستشو گذاشت رو کیرم یه لحظه خوب دست کشید و گفت بهرام من که با این میمیرم چقدر بزرگه و بلند شد و منو نشوند رکابیمو در اورد منم لباس خوابشو در اوردم تازه سینه های خوشگلشو دیدم جوووووووون گرد و سفت بود دوباره خوابیدم و بیتا اومد یه بوس از رو شورت به کیرم زدو شورتمو از پام کشید پایین کیر بیچاره ام مثله فنر افتاد بیرون بیتا یه جیغ اهسته کشید و با یه حالت خاصی کیرمو گرفت تو دستش از اینکه داشت به بزرگی کیرم با تعجب و شهوت نگاه میکرد لذت میبردم یه بوس از سر کلاهکش کرد و اروم گذاشتش تو دهنش وااااای نه انگار این همه جاش داغ بود و نفسای گرمشو رو کیرم کاملا حس میکردم اول خیلی اروم تا نصفه کیرمو ساک میزد بعد سرعتشو بیشتر کرد و تند تند کیرمو تو دهنش بالا پایین میکرد من دیگه صدام در اومده بود جووووووون چقدر با حال میخوری بیتا وااااای بخوووووووررررر با دستم یکی از سینه هاشو گرفتمو میمالیدم اونم ول کن کیرم نبود تا حالا کسی اینجوری واسم ساک نزده بود تخمهامو با نرمی خاصی لیس میزد و همزمان با دستش کیرمو میمالید دیگه تو فضا بودم و همین اونو تشویق میکرد به کارش ادامه بده ۱۰دقیقه ای همه جای کیرمو خورد نمیذاشت کیرمو از دهنش در بیارم انگار عاشق ساک زدن بود تا بالاخره جداش کردمو خوابوندمش رو تخت ادامه نوشته
0 views
Date: August 8, 2018
سلام و عرض ادب محمد هستم از مونیخ آلمان و خیلی داغ و شهوانی برای دوستی و یا نفر سوم مایل به سکس بودید من در خدمتم و درضمن
مجرد هستم قابل اعتماد هستم و ۴۵ سال سن دارم شماره تلگرام من