سلام این داستان واقعیه ارزش خوندن داره هرچند از بینوایان مرحوم ویکتور طولانی تر شده حال کنید باش یا نکنید اون چیزیه که اتفاق افتاده ازقبل هم بابت اون چیزایی که میخونید عذرخواهی میکنم داستان برمیگرده به اوایل سال95 وقتی که خانواده میرن میگردن حال میکنن من و داداشم بهنام طبق روال هرسال میمونیم خونه گلا رو آب میدیم و جق میزنیم در حد قطع نخاع یه وقت فک نکنید کون هم میذاریماهمه کثافت کاری کردیم ولی کون همدیگه رو نه اصلا کی میتونه کون بهنام سیاه پشمکی بزاره با اون قیافه کیریش عوووق آغا از موضوع دور نشیم بهنام علیرغم ظاهر عنش کوس کن قهاریه همیشه کوسای خوبی تو چنته داره سوم چهارم فروردین بود بسکه جق زده بودیم دوتامون همدیگه رو نمیدیدیم گفتم کسکش خو یه کوسی چیزی پیداکن بیار چشام از کاسه درومد گفت کیری این وقت سال کوسا رفتن مسافرت ملت مثه خودم و خودت کسخل نیستن که اصلا خودت چرا یکیو پیدا نمیکنی سنبل خان مگه همیشه من باید کوس پیداکنم دیدم حرفش حقه وژدانن گذشت یه دوروز بعد یه برنامه ای نصب کردم روگوشیم مال چت بود اسم عجیب غریبی هم داشت نه میپرسید اسمت چیه باباننت کیین خلاصه خیلی بی سرصاحاب بود یسره وصل میکرد به یه ناشناس تا شب درگیرش بودم یکیو پیدا کردم که مال شهر خودمون بود باهاش حرف زدم مرد بود بیست هشت سالش بود میگفت کونیه وعکس کونشم فرستاد چیز خوبی بودسفید بود و تپل تا حالا کون پسر نکرده بودم به بهنامم نشونش دادم گفت بهتر از جقه گفت مکانم داره قرار گذاشتیم بریم فردا تو خونش منو بهنام بکنیمش صب شد رفتیم تو راه بهنام گف نکنه یه وقت طرف خلافکاری چیزی باشه به هفتاد روش کونمون بذاره صدتا کوس آوردم کردی بدون استرس حالا مایه بار به تو محتاج شدیم کونمونو از دست ندیم خودت میدونی دوتاییمون ترسیدیم اما دلو زدیم به دریا رفتیم خونه ش خونش آپارتمانی بود امانه ازین تخمیا خیلی واحد باکلاسی بود با ترس ولرزدر زدیم اومد درو باز کرد شلوارک ورکابیش ست بود مو های بدنشم زده بود سفید وتوپر اگه غلط نکنم آرایش هم کرده بود یه کم سر و وضعشو که دیدیم خیالمون راحت شد بعد سلام و احوالپرسی رفتیم داخل نشستیم سه تا لیوان آب پرتقال آورد مال خودشو جدا گذاشت کنارخودش گفت این مخصوص خودمه مال مارو هم گذاشت جلومون شک کردم توشون چیزی ریخته میخاد چیزخورمون کنه بیهوشمون کنه بدبختمون کنه تا رفت کلوچه بیاره به بهنام گفتم لیوانشو بالیوان خودت عوض کن شاید بخواد چیزخورمون کنه بهنام همین کارو کردسریع این قسمت آبمیوه عوض کردنو فعلا یادتون بمونه تابعد آبمیوه هارو خوردیم و گفت خب بریم سر اصل مطلب کیراتونو درارید ببینم از نزدیک که دلم لک زده واسه آبکیر کیرمو دراوردم اومد نشست جلوم دست زد بهش بوسش کرد به بهنام گفت تو ام درار بهنام گفت اول تو کونتو درار لباساشو دراورد واویلا عجب بدنی داشت سفید و تراشیده یه چرخی زد اوووووف یه کونی داشت که دختر بیس ساله نداشت طاقت نیاوردم رفتم کیرمو صاف زدم توش بی خیس کردن و اینا چنتا تلمبه زدم روانی شد گف بهنام تروخدا بیا ساک بزنم بهنام در کسری از ثانیه لخت شد اومدنشست جلوش واسه بهنام ساک میزد و تخمای بهنامو بوس میکرد منم از بالا درحال کردن و تماشا کردن بودم من کردم آبمو ریختم توش بهنام هم کرد آبشو ریخت ولی هر کاری کردیم که دردش بگیره یه عاخی عوخی چیزی بگه نشد معلوم بود کونیه در عرض دوساعت چن بار کردیمش ینی حال نداشتیما ولی کون باد اورده و مفت بود بعد چن بار کردن بردمون توحموم گفت دوتایی بشاشید دهنم فک نمیکردیم جدی بگه تاحالا ازین چیزاندیده بودیم ینی تو سوپردیده بودیم ولی نمیدونستیم کسی واقعا بزاره کسی بشاشه دهنش یابرینه ماکه ضرر نمیکردیم چه تو سنگ توالت چه تو سروصورت این کسخل گرفتیم روش شاشیدیم واااای ینی اینقد بااین کار حال میکرد که نگو یه قسمتیشو میخورد یه قسمتیشو می مالید به بدنش باز گفت برینید رو صورت و دهنم گفتیم ولمون کن بابا کسخل خدا التماس کرد که برینیم دهنش من گفتم عنم نمیاد بهنام تو برین بهنام هم چون دیر به دیر میرفت دس به آب بوی گوهش انقد بدبود که نگو رفت نشست بالا سرش کونشو گرفت بالا سرش شروع کرد به زور زدن یه گوزی درکرد احسان کونیه ماجرا گفت جوووون بعد عنش اومد ریخت رو صورتش اووووی یه وضعیتی بود که تا میاد جلو چشم حالم به هم میخوره عن دراز و سیاه این کسکش هم که همیشه یوبس بود چوب چنار نرمی میداد عن این نه دیگه طاقت نیاوردم رفتم بیرون معذرت میخام بابت اینکه ریدم توحالتون ولی خب واقعا اینجوری بود تو حال نشستم رو مبل جورابامو میپوشیدم چشمم افتاد به قاب عکس عروسی احسان و زنش خواستم گریه کنم وژدانن زنش خیلی خوشگل بود این کسخل حیفش کرده بود بهنام هم کارشو کرد و کونشو شست و اومد بیرون احسانم بعده اینکه کلی باگوه و شاش حال کرد گفت میخام حموم کنم بهنام خیلی کیف میکرد که حال من بدشده و هر دیقه توصیف میکرد ماجرارو که چجوری عنارو میمالید به خودش و منم حالم بددددد بود این کسکش هم اینارو میگفت حالمو بدترمیکرد اون قسمت یکی از نجس ترین و تاریک ترین رویدادهای زندگیمه حالا بگذریم بعد شماببینید این کونیه احسان اینقد کسخل بود که خودش رفت حموم و منو بهنامو تنها گذاشت تو خونه حالا مارو کلا دوساعت دیده بودا بهنام رفت اتاق خابارو میگشت گفت سعید بیا سعید خوده کسکشمم رفتم دیدم خیلی چیزایی هس که میشه دزدید یه ساعت مچی هایی بود اصل بودن یه تابلو فرش ابریشمی نقش حافظ گلاب به روی حافظ به دیوار بود ولی دست به هیچکدوم نزدیم اگه میخاستیم خونشو خالی میکردیم ولی اهل دزدی نیستیم خلاصه از حموم اومد بیرون ما دیگه میخاستیم بریم رفت یه لیوان خالی آورد گفت جق بزنید آبتونو بریزید این تو گفتم میخای چیکار گفت بعدا آبپرتقال میریزم روش میخورم حال میکنم خندم گرفت فهمیدید چی شد بهنام گفت یعنی اون آبپرتقالی که من خوردم هم توش آب کیر یکی دیگه بوده گفت نه بابا مال شماها فقط آبپرتقال بود اونیکه مخصوص خودم بود آبکیر توش بود بهنام حالش بد شد استفراغش میومد منم انقد خندیدم که نزدیک بود بشاشم اون عوق میزد من میخندیدم توراه برگشتن بیستا تیپا زد تو کونم میگفت تو این آتیشو انداختی تو جون من کسکش کونی بعدش اومدیم خونه قسمم داد که ماجرارو به هیشکی نگم منم باکمال رازداری هرجارفتم تعریف کردم و الانم که داستانش رو نوشتم اگه پاش برسه کتابشم مینویسم نوشته
0 views
Date: August 23, 2018