این خاطره که میگم باسه اینکه اینجا آدم راحته . نه کسی میدونی تو کی هستی خلاصه بهتره . این خاطره هم واقعی هست و از خودم نبوده . چند وقتی بود که به دنبال یه رابطه جنسی با کسی بودم . باسه همین خیلی وضعم ناجور بود . من فرزند اول خانواده هستم و یه خواهر 8 ساله دارم که پیش بابامه و بعد از جدایی پدر ومادرم تو این 2 سال من بیشتر پیش مامان هستم و تنها بیشتر
موقع ها چون خواهرم رو میارنش هر چند وقت یک دفعه .
مامانم تو این 2 سال با کسی راطه نداشته که سکسش تامین شه .
در ضمن من الان 17 سال دارم و یه مادر 37 ساله .
مامانم همیشه جلوی لباساش به اون چنان پوشیده نبود و وقتی از حموم میومد باسه لباس پوشیدن همیشه در حال دید من بود . منم یه حالتی می شدم که دست خودم هم نبود . بالاخره تو این چند وقت که موضوع ها حی باسم تکرار می شد . یه روز مامان ازم خواست باسش یه اپیلیدی بگیرم . اپلیدی که میدونید باسه موبر زناس . رفتم یه اپیلیدی فیلیپس گرفتم شاید قبل از اون از تیغ یا چیزای دیگه استفاده میکرده . اومدم خونه و بهش دادم و اونم رفت تو اتاق تا ازش استفاده کنه که یه هو منو صدا زد که بیام و دیدمش با یه شروارک پاش بود و تا جایی که می شد خودش رو از لحاظ تحریکی پوشونده بود و به من گفت که با این موهای پشت کمرش رو بزنم . منم انجام دادم اگه راستش بخوای زیاد پشتش مو نداشت و معلوم نبود و به هرحال انجام دادم و گفتم جایی دیگه ای نمی خوای یه مکسی کرد و گفت پشت پاها هم هست اگه می تونی ولی خیلی با دو دلی بود . به هر حال پشت پاهاشو از قسمت ساق تا بالای زانو و گفتم که دیگه چی کار کنم . از قیافش معلوم بود میخواست ردم کنه برم ولی این کار رو نکرد . به هر حال حی به دست و پاهاش نگاه میکرد یعنی در اصل دست به دست میکرد و آخرش قبول کرد . شروارکش رو در اوورد منم خودم نگنه داشتم تا جایی شد . منم موهایی ریزی که داشت رو زدم خوب دستم رو پاهاش بود همش واقعا پوست لطیفی داشت بهش هم نمیخوره سنش زیاد بالا باشه چون هیکل و قیافش به 30 سال بالاتر نمیزنه . بعد از اتمام پاها دیگه مامانم
نگذاشت . چون رو تخت وضع درستی نمیدید که ما به این حال باشیم . گفت بسه دیگه نمیخواد برو به کارهات برس منم قبول کردم . و نذاشت حتی شلوارکش رو پاش کنم زود ردم کرد . اون موقع اثلا قصدی بدی نداشتم .
تا اینکه 2 هفته از این موضوع گذشت تو این 2 هفته هم از قصد در مورد دختر و دختر بازی و چیزایی که ماهواره میگذاشت . مامانم هم زیاد بدش نمی یومد چون برای اولین بار گفتم دیدم چیزی نگفت حی میگفتم . صبح 5 شنبه 2 هفته بعد بود که مامانم گفت اپلیدی میتونی دوباره بزنی باسم . منم گفتم باشه . چون از اون حرف ها به بعد رابطمون خیلی نزدیک شد .
شروع کردم از پاها مثه همیشه موهای ریز وکم پشت بود منم سریع تمومش کرد به ران پاش رسید . خواستم سر صحبت رو باز کنم . نمیدونم یه حالت خاصی بهم دست داد اونم دید یه خبرایی زود گفت خوب کافیه . بلند شد و رو تخت نشست . مامان گفت بگو ببینم با این حرف هایی که میگفتی نکنه دوست دختری چیزی داری . منم گفتم نه ولی احتیاج دارم به رابطه با دختر . یه هو چیزی نگفت بعد از به مکس گفت لازم نکرده تو این زمونه صلاح نیست و من سریع گفتم پس چی کار کنم سنم ایجاد میکنه اونم نگام کرد سنت اگه ایجاد می کنه میشه کارهای دیگه هم کرد منم گفت چی. چیزی جایگزین این موضوع نیست بدون رو دروایسی گفتم من دوست حداقل 1 روز در هفته پیشه یکی بخوام وباشم . اونم سریع گفت اگه دوست داشتی باشی می تونی پیش من بخوابی منتها فقط خواب . من گفتم اثلا منظور من فهمیدی ؟ اونم گفت باشه اگه جنبه داری یه کارائی باست می کنم . منم گفتم چی دختر سراغ داری باسه شب . اونم گفت نه ولی بهت میگم .
بعد از اون روز نشسته بودیم یه فیلمی میداد MBC persia که صحنه ناجور داشت منم به مامانم اشاره کردم گفتم ببین چه میکنه اونم باخنده گفت آره .
فیلم که تموم شد باهم صحبت کردیم . گفته تو این 2 سال جدائی نیازهای جنسی بالا بوده . تعجب کردم و به خودم گفت مثه اینکه این حرف ها علکی . یه کار مهمی کرده باسم منظورم صمیمی بودن بیش از حد بود ! به من گفت من بهت پیشنهاد اثلا نمی کنم با کسی باشی چون تو هنوز 17 سال بیشتر نداری و زوده و گفتم خوب چی کار کنم الان خیلی نیاز دارم یه هو نزدیک اومد گفت ما میتونیم نیازهای مشترکمون رو برطرف کنیم . منم خودم رو زدم به اون راه گفتم یعنی چی ؟ اونم یه و جاخورد دید من انگار نفهمیدیم گفت منظورم یه چی دیگش منم گفتم فهمیدم منظورت چیه . مامان گفت فقط میتونیم پیش هم باشیم منتها نباید از حد بگذره . من که دیگه از سرم گذشته بود و حسابی تحریک شدم گفتم میدونم تو هم میخوای داری حی میپیچونی چرا راحت نمیگی اونم یه خنده کرد و نزدیک تر شدیم و بالاخره موضوع اوکی شد . منم اثلا حالیم نبود مامانمه البته چون اونم همین فکر رو می کرد از خود بی خود شدیم . اون بعد از 2 سال منم بعد از چندماه خودارضایی نداشتم و حی به خاطر برخی از موضوع ها عقب مینداختم / وارد اتاق شدیم یه هو همدیگرو با لبخند نگاه می کردیم . اون لحظه من ازش خجالت کشیدم یه کم اونم همین طور ولی شروع کردم . رکابیشو در اووردم و ر فتم سراغ شروارک اونم دیگه روش باز شد و شروع کرد به دراووردن . یه هو گفت نه نه . ضدحالی ناجور بود منم فکر کردم پشیمون شده ولی گفت مه به خاطر موی پاهات و … منم گفتم فقط همین گفت آره.
من حس تحریکم کلا خوابید . گفتم باشه تو بزن . اونم قبول کرد . دیگه دیدم لباس شو نپویشید غیر از شورت و کرستش که هنوز درنییورده بود . رفتیم داخل حموم و تمام موهای بدن من با اپلیدی زد خیلی هم درد و سوزش داشت . یه هو دیدم بدنم یه ذره مو هم نداره . مامنم گفت حالا خوب شد. دیگه 2 تامون سکسی سکسی شده بودیم من گقت بریم. رفتیم تو اتاق و شروع کردیم دیگه من کورستش رو در اووردم . ولی شورتش نگذاشت . میگفت زیاد جالب نیست منم با خنده گفتم مو داره اونم باخنده گفت نه . یه و حواسش پرت شد و کشیدم پایین . بدنش رو تا حالا به دقت ندیده بودم . فقط یه لحظه به بدنش نگه می کردم . گفتم بابام جنیفر رو ول کرده . بدنش یه مو هم نداشت خیلی ناز و لطیف بود . اومدم بغلش کردم روش خوابیدم و گردنش رو و لباهاش رو بوس کردم . اونم خیلی دوست داشت . انگار تو بهشتم . جو آروم و تقربا تاریک .
تا 1 ساعت فقط با کلمات و صورت و سینه اش بازی کردم و پاهاش رو لای پاهام می ذاشت و فشار میداد . واقع بدون مو خیلی کیف میده . فقط می مالوندیم همدیگر رو بدنش خیلی لطیف و نرم بود . واقعا باسم مثه آخر دنیا بود فقط همین رو می تون بگم . انقدر مالوندمش که آبم اومد و انقدر مزه داد . و اونم کلی حال کرده بود . و 2 تامون خابومن گرفت و بعد از 4 ساعت خواب نزدیک 9 شب شد به خاطر سکس رفتیم حموم . تو حموم هم مامانم شروع کرد . بعد از حموم رفتیم تو اتاق ودستم رو گذاشتم رو سینه هاش و اونم پاش رو لای پاهام و گفت اگه جنبه داشته باشی مثه امروز از حد نگذری . می تونی وقتی موقعش رسید با دختر باشی . تا اون موقع باهم باشیم . خیلی خوشحال بودم . البته من واقعا کاری نکردم که حالت زشتی بگیره سکسمون . چون من با اسباب جلو و پشت کاری نداشتم و فکر کنم مامانم همینو میخواست . منم داشته از خوشحالی می ترکیدم . بعد از این روز شب ها پیش هم هستیم منتها با شورت ولی هر هفته برنامه سکس داریم و الان 2 ماهی هست این موضوع شروع شده .
این موضوع رو هر دفعه میخواستم بزارم خجالت می کشدیم . چون اولا یه رازه .
دیدم یکی از بچه ها همچین موضوعی گذاشت ومنم دیگه گفتم میزارم . نویسندگیم زیاد خوب نیست . درضمن کسی از شیراز اینجا هست یا نه ؟