از زمان مجردی با سروش دوست بودم و با هم زیاد خونه ی هم و مسافرت می رفتیم کاملا به اخلاق هم آشنا بودیم و به همدیگه اعتماد داشتیم بعد از ازدواج هم رفت و آمد خونوادگی مون بیشتر شد هم ما با هم راحت بودیم و هم خانم هامون با همدیگه هیچ وقت به خانمش نظر بدی نداشتم رفاقت برام ارزش زیادی داشت وقتی شروع می کردیم به صحبت درمورد چیزای مختلف معمولا خانم هامون هم توی این بحثا شرکت می کردن هر چهار نفر قبلا مذهبی بودیم و به تدریج مذهب توی زندگی هامون کم رنگ و کم رنگ تر شده بود تاجایی که دیگه خودمون باور داشتیم اصلا آدم های مذهبی نیستیم اون شب شام رو توی حیاط خوردیم توی حیاط نشسته بودیم و زهرا زن سروش سردش شد و دستاش هم چرب بود و مشغول خوردن منم که شامم رو تموم کرده بودم یه پتو از تو خونه آورم و رفتم که بندازم رو دوش زهرا وقتی که پتو رو انداختم روسری زهرا افتاد ولی زهرا خیلی عجله ای نکرد برای درست کردن روسریش سروش هم که پیشش بود خیلی عکس العمل خاصی نشون نداد متوجه شدم اونها هم خیلی روی پوشش زهرا حساس نیستن همیشه دوست داشتم توی دورهمی های صمیمیم مون زن هامون هم راحت باشن ولی حس می کردم هر دو از هم خجالت می کشیم بعد از شام داشتیم از همه چی بحث می کردیم منم چونم گرم شده بود بحث سر این موضوع بود که جامعه و باید ها و نبایدهاش چقدر می تونه روی افکارمون و حتی پوششمون تاثیر بذاره توی حرفام یه دفعه برای مثال گفتم مثلا همین حجاب هیچ کدوممون بهش اعتقاد نداریم ولی انگار جزو بایدهامون شده سروش گفت منم اعتقادی ندارم اما خب جامعه یه جوری که خیلی وقتا نمیشه اونجوری که باور داری باشی گفتم حالا جدا فرض کن بحث مردم نباشه تو می تونی با این قضیه کنار بیای که خانمت حجاب نداشته باشه سروش گفت اگه مثلا توی خارج از ایران باشیم و فرهنگش باشه خب آره چه اشکالی داره یکم برام سخت بود گفتتنش اما دوست داشتم این حرف رو بزنم تصور می کردم الآن بهترین زمانه باز کردن این موضوعه گفتم حالا که خودمون چهارنفریم و هیچ کدوممون هم اعتقادی نداریم به نظرت مثلا توی همچین جمعی هم اشکال داره سروش یکم شروع کرد به ان و من کردن انتظار این سوال رو اینجوری چکشی و بی پرده ازم نداشت یکم زیرچشمی به خانومش نگاه کرد و انگار این سوال اولین باره که به ذهنش خطور می کنه انگار از عواقب جوابش می ترسید گفت از نظر من که اشکالی نداره این بستگی به نظر زهرا داره گفتم پس اگه مثلا خود زهرا بخواد که روسریش رو اینجا برداره تو مشکلی نداری سروش با حالت کمی تهاجمی و عصبی گفت خود تو چی گفتم من هیچ مشکلی ندارم اگه طرفم ظرفیتش رو داشته باشه و برداشت بد نکنه سروش گفت خب یعنی ما ظرفیتش رو نداریم خندیدم و گفتم نه فقط می خواستم سوءبرداشت نشه همه چی یهویی پیش اومده بود اما یه نگاهی به لاله کردم و گفتم اگه دوست داری روسریت رو بردار لاله یه لبخندی زد و با تعجب به من خیره نگاه کرد گفتم جدی میگم من که اعتقادی ندارم تو هم که نداری این دو نفرم که خودشون میگن اعقتادی ندارن پس دیگه مشکلی نیست البته هرجور خودت راحتی لاله صورتش رو آورد نزدیک گوش من و گفت جدی داری میگی یا بازی درآوردی منم که دوست داشتم با اون خود مذهبی مخفی و داغون خودم یکم سروکله بزنم گفتم میل خودته ولی من ترجیح میدم روسریت رو برداری لاله با تردید یواش یواش روسریش رو برداشت احساس می کردم فضا یه جورایی داره تغییر می کنه وقتی که نگاه سروش به خانومم بود متوجه شدم که کیرش یکم شق شده سعی کرد پاهاش رو بندازه روی هم تا کسی متوجه نشه داشت با ولع خاصی به لاله نگاه می کرد بهش حق می دادم این صحبتا و این جور پوشش بین ماها رسم نبود گفتم شما هم اگه دوست دارین راحت باشین البته اگه دوست دارین زهرا یه نگاهی به سروش کرد سروش هم حالا احساس راحتی بیشتری می کرد هم احساس می کرد که اگه اینکار رو نکنه بدجور توی عمل حرف خودش رو زیرپا گذاشته با سرش به زهرا جواب مثبت داد زهرا هم روسریش رو آروم ولی سریع تر از لاله برداشت حالا منم یه جورایی داشتم شق می کردم و به زهرا نگاه می کردم بدون روسری خیلی قیافش فرق می کرد خیلی خوشگل تر شده بود دوست نداشتم نگاه بدی به زهرا داشته باشم اما خب خیلی هم دلم می خواست نگاش کنم انگار فقط امشب فرصت دارم که اون رو بدون روسری ببینم حس می کردم قلبم داره تند تند می زنه کیر منم یکم شق شده بود حالا منم پاهام رو انداختم روی همدیگه اما احساس کردم زن هامون متوجه شق شدن کیر ماها شده بودن آدم ندید بدیدی نبودم اما این اتف اق به این صورت یه فضای تحریک کننده برای ما ایجاد کرده بود می دونستم کم کم طبیعی میشه همه چی فقط زمان لازمه بعد از چند ثانیه زل زدن به زهرا به خودم مسلط شدم و نگاهم رو به سمت سروش برگردوندم اما خب فقط منتظر بودم زهرا حرف بزنه تا منم به این بهونه دومرتبه نگاش کنم همه به نوعی خنده های هیستیریک داشتن و از فضایی که به وجود اومده بود انگار بدشون نمیومد حس می کردم کسی دوست نداشت بحث عوض بشه سروش می خواست عادی رفتار کنه اما از تن صداش مشخص بود که هیجان داره حالا که این ماجرا به این راحتی اتفاق افتاده بود دلم می خواست جلوتر برم نمی دونستم چرا و تاکجا اما خب هیجان عجیبی توم حس می کردم که خیلی وقت بود حسش نکرده بودم جسارتم زیادتر از همیشه شده بود گفتم یه سوال سخت تر بپرسم سروش سروش به نظر می رسید از سوالای سخت من خوشش اومده بود با اشتیاق گفت بپرس بهش گفتم فرض کن توی یه کشور خارجی هستی گفت خب گفتم فرض کن قراره بیاین خونه ما مهمونی اون شب احتمالا تیپ خودت همینه ولی تیپ زهرا هم همینه متوجه سوالم شد ولی خودش رو به اون راه زد و گفت متوجه نمیشم رو به زهرا گفتم زهرا خانوم شما اگه توی مثلا آمریکا بودین با همین تیپ میومدین خونه ی ما زهرا خنده ای کرد و گفت حالا که نیستیم گفتم مگه شما نمی خواین از ایران برین فرض کن ما هم از ایران رفتیم گفت خب نه گفتم خب چیش فرق می کرد گفت خب شاید همون جوری که توی یه مهمونی زنونه تیپ می زدم اینجا هم می زدم گفتم خب چرا اینجا نزدی با لاله که مشکلی نداری سعیدم که شوهرته فقط من می مونم به نظرت من یا هر دوست صمیمی دیگه که انقدر بهشون اعتماد دارین که باهاشون رفت و آمد خونوادگی دارین ممکنه از لباسی که می پوشی برداشت بدی بکنه ازت گفت فکر کنم خودت بهتر جوابش رو بدونی حرف شما نیست حرف سر حرف مردمه سر نگاه مردمه انگایی که به ما می زنن می دونی که اگه یه زن باشی اینو می تونی بفهمی اگه یه زن یه ذره فقط حجابش فرق بکنه با محیطش مخصوصا توی ایران ممکنه خیلی وصله ها بهش بچسبه که به نظر من اصلا ارزشش رو نداره آره من اعتقادی به حجاب ندارم سعیدم نداره اما خب داشتنش اینجا بی دردسرتر از نداشتنشه آمریکا و اروپا شاید چند صد سال از ما جلوتر باشن حداقل توی پوشش و نگاه به این قضیه گفتم منظورت از مردم که من و لاله نیست خندید و گفت نه دور از جون گفتم خب غیر از من و لاله و سروش که مردمی اینجا نیست نمی خوام کلی صحبت کنم بذار یکم خودمون رو بهتر بشناسیم و انقدر برای همدیگه شعار ندیم حقیقتش من خودم بیشتر وقتا حالم از خودم به هم می خوره از این همه دروغی که به خودم میگم قبل از اینکه بیاین توی این خونه و بعد از رفتن از اینجا رو کار ندارم توی این خونه فکر می کنین اشکالی داره اگه اونجوری که گفتین لباس بپوشین سر قضیه روسری همه می ترسیدن جواب بدن می ترسیدن مجبورشون کنم اون کار رو انجام بدن با تردید گفت نمی دونم والا یه مکثی کردم و برای اینکه متوجه بشم اونا از دستم ناراحت نشده باشن گفتم ببخشید نمی خواستم معذبتون کنم بهتره بحث رو عوض کنیم سروش یه دفعه بدون مکث گفت نه نه ادامه بده برام جالبه می دونستم سروش هم مثل من از فضای به وجود اومده خوشش اومده حتی مطمئن بودم که زن هامون هم این ماجراجویی ناخواسته و یهویی و نامعلوم رو دوست داشتن زهرا هم گفت برا منم جالبه منم که انگار تاییده گرفته باشم از جفتشون گفتم می تونم راحت تر صحبت کنم زهرا با شوخی گفت خدا رحم کنه دیگه راحت تر از این علی آقا همه خندیدن و هر دو گفتن بگو راحت باش ما ناراحت نمیشیم گفتم سروش ببین ما حتی جرات نداریم توی جمع خصوصی و صمیمی خودمون جوری باشیم که شعارش رو میدیم قبول داری مثلا خانوم من یا خانوم تو توی جمع صمیمی خودمون نه توی خیابون و شهر و یه مجلس شلوغ توی همین جمع خودمون نمی تونن لباسی رو که شاید دوست داشته باشن بپوشن اما خب ما با این فرهنگ بزرگ شدیم و ذره ذره جزوی از وجودمون شده انگار سروش گفت آره قبول دارم اما خب چاره ای هم نیست انگار یکم ناراحت شدم گفتم چرا نیست یه طرز تفکر خواسته که من و زن من اینجوری باشیم و تو و زن تو و ما هم ناخواسته و برخلاف میلمون حتی تو خصوصی ترین دورهمیامون شدیم همون طور که اونا می خوان درحالیکه صددر صد باهاش مخالفیم فقط بخاطر اینکه هر جفتمون از قضاوت و نظر طرف مقابل در مورد خودمون می ترسیم واقعا چندش آوره سروش و زهرا با سرشون تایید کردن گفتم خب چرا از خودمون و همین جا شروع نکنیم سروش که یکم احساس کردم بیشتر تحریک و کنجکاو شده گفت چجوری یکم فکر کردم یهو چشمم به یه دست ورقی افتاد که کنار طاقچه بالا سر سروش بود یه فکری به سرم زد گفتم من یه پیشنهاد دارم بذار از یه بازی کمک بگیریم و جلو بریم تا جایی که این تابو رو حداقل بین خودمون تا جایی که جراتش رو داریم بشکنیم هم فاله و هم تماشا سروش با تعجب پرسید با یه بازی گفتم آره بذار کاری رو که ما نمی تونیم انجامش بدیم بازی انجام بده همتون که حکم بلدین همه جواب مثبت دادن گفتم خب یه بازی هست شبیه حکم فقط یکم قانون هاش فرق داره قانون بازی اینجوریه هر دست که ببازین جریمه داره سروش گفت جریمه ش پولیه گفتم نه اتفاقا ببین هر جفت باید جمعا 10 تا لباس پوشیده باشن مثلا شلوار یه لباسه پیرهن یکی یکم مکث کردم و با خجالت گفتم سوتین و شورت هم هر کدوم یکی هر کس که یه دست باخت باید یکی از اون دونفر یکی شون به اختیار و انتخاب خودشون یکی از لباس هاش رو دربیاره بازیش تا یه نفر ده بشه ادامه داره اما خب ما که نمی خوایم تا آخرش بازی کنیم ما تا جایی بازی رو ادامه میدیم که یه نفر بگه کم آوردم قبوله بذار ببینینم کی چقدر جرات داره و کی زودتر کم میاره سروش رفت توی فکر بدجوری منطق و شهوتش با هم درگیر بودن زهرا و لاله انگار شیطنتشون گل کرده بود مدام در گوش هم پچ پچ می کردن و می خندیدن می دونستم زن ها خیلی باهم راحت ترن و مسلما اون چیزی که فقط توی ذهن من و سروش می گذشت به راحتی اون رو به زبون میاوردن هیچ وقت نتونستم بفهم چطوری اونا اینقدر راحت از سکس ها و مسائل خصوصیشون با هم حرف می زنن مثلا اینکه کی سکس داشتن چجوری شروع شده چقدر ادامه داشته شامل چیا میشده و حتی به ارگاسم رسیدن یا نه سروش گفت یعنی اگه کسی نگه کم آوردم انوقت حرفش رو تموم نکرد ولی احساس کردم از شهوت و هیجان داره صدا و بدنش می لرزه به سروش گفتم خودمم دارم می ترسم کم کم من و تو هم که هر جفتمون یه دنده و کله شقیم می خوای اصلا بیخیالش بشیم سروش گفت خب پس بگو کم آوردم گفتم باشه خودت خواستی فقط امیدوارم زود بگی کم آوردم تا کار به جاهای باریک نکشه من تحمل ده دست باخت شما رو ندارم زیرچشمی یه نگاهی به زهرا کردم انگار داشت توی ذهنش یه چیزایی تصور می کرد سروش گفت هرچی لباس ازتون درآوردم دیگه حق ندارین تا آخر مهمونی بپوشینا گفتم باشه قبول وقتی نشستیم برای بازی اصلا تو صورت لاله نگاه نمی کردم خیلی خجالت می کشیدم و می دونستم حس ماجراجویی و جوونی ما داره ما رو به جلو می بره به سمتی که شاید چندساعت دیگه فردا یا چند روز دیگه از کاری که کردیم حسابی پشیمون بشیم اما حس هیجان و لذت اون لحظات اینقدر زیاد بود که هیچ کدوممون دلمون نمی خواست با فکر به عواقب اینکار حس اون لحظه رو خراب کنیم منم سعی می کردم بیشتر به سروش و گاهی هم به زهرا نگاه کنم اما خیلی کمتر به لاله نگاه می کردم ورق ها رو ریختیم دست اول رو ما باختیم ادامه دارد نوشته ستاره
0 views
Date: December 27, 2018