بالاخره شدم مال اون

0 views
0%

سلام به همه شرمنده خاطره من خیلی طولانیه حوصله ندارین نخونین 2 سال پیش بعد کنکور اومدم دانشگاه دماغم تازه عمل کردم خدایی قیافم خوبه مخصوصا بعد عمل دماغم واقعا بهتر شدم اما جو دانشگاه زیاد جالب نبود از همون اول تمام پسرا سر کلاس مثل ادم ندیده ها دخترا رو نگا میکردن انگار براشون عجیب بود خیلی تو کف بودن راستش دروغ چرا منم ترسیده بودم چون تو اون شهر تنها بودم و از خوابگاهم خوشم نمیومد برایه همین خونه گرفته بودم تقریبا مث همه ی دخترا از چنتا پسر پیشنهاد گرفتم جالبیش این بود که همشونم میگفتن من عشق اولشونم و هدفشونم ازدواج و این حرفاس اما یه پسر سر کلاس بود که ب غیر از تیکه پروندن البته بعضی موقعه ها ب استاد ساکت بود یه پسر بامزه و مغرور خیلی تیپ نمیزد ساده بود قیافشم معمولی بود و صورتش جوش داد ولی هیکلش نسبت به همه بچها رو فرم تر بود بعدا فهمیدم کشتی گیره و کلی مقام داره خیلی هم به جز با چنتا از دخترا گرم نمیگرفت روزا گذشتن و ترم اول رو ب اتمام بود روز اولین امتحان کنارم نشسته بود مثل همیشه بود ولی معلوم بود ی کم استرس داره داشتن برگه ها رو میدادن گفت اینا سوالن مراقب گفت نه جوابن بعد یکی از دوستام بهش گفت دیدی اینقدر پسر خوبی بودی جوابم دادن بهت ی دفعه روشو کرد به منو یه لبخند بهم زد پسرایه زیادی این کارو کردن ولی اون لحظه واقعا ی جوری شدم بعد امتحانا دیدم یه شماره ناشناس بهم پیام داده تو واتس آپ باورم نمیشد خودش بود نوشته بود سلام خوب هستین من یه کم شکه شدم ولی جواب ندادم اما فهمیدم کی شماره منو داده بهش پیام دادم به دوستم و بعد احوال پرسی جریان ازش سوال کردم بهم گفت این پسر واقعا دوست داره گفت اول فک میکرد حسش زود گزره ولی الان نمیتونه بدون تو روشم نمیشه تو صورتت نگا کنه منم با این که نمیدونم ته دلم یه جوری بودم اما قبول نکردم و گفتم ابروم میره اگه خوانوادم بفهمن اما دوستم شرو کرد ازش تعریف کردن با این که خودم رو چشم پاکیش قسم میخوردم و پسر خوبی بود ولی بازم قبول نکردم یکسال گذشت و هی پیغام میفرستاد کل دانشگاه فهمیده بودن و این کارش بتعث شد ازش دلخور بشم همه یه جوری نگام میکردن تو دانشگاه تا این که یه بار خودش اومد جلو منم چون ناراحت بودم خواستم ی کاری کنم دیگه فکرمم نکنه و به بدترین حالت باهاش حرف زدم اما وقتی دیدم ی قطره اشک از رو صورتش ریخت و رفت دلم خیلی گرفت که چرا اینطوری برخورد کردم روز بعد تو دانشگاه دیدمش سرش انداخت پایین رفتن مرضیه بهترین دوستم بود گفت اخیش چه عجب فهمید فهمید تو خودمم یکی محکم زد بهم گفت چی شدی تو دختر گفتم ولم کن مرضیه دلم گرفته تو که ندیدی دیروز چه اشکی ریخت مرضیه برام مثل خواهر بود همه چی رو میدونست حتی روزی که دنبالم تا در خونه اومد و صدام کرد ولی حرفی نزد و رفت 6 ماه از اون جریانا گذشت دیگه مثل قدیم سر کلاسام نبود انگار اصلا نیست تو دانشگاه تا این که سر یه کلاس بالاخره با هم بودیم بچها خواستن گروه بزنن اونم شمارش نوشته بود از سر شیطونی شمارش برداشتم پروفایلش نگاه کردم ب غیر از یه عکس از خودش رو سکو همش عکس غمگین گذاشته بود خلاصه استاد شرو کرد به گروه بندی کردن و در کمال تعجب منو مرضیه با اونو دوستش که اونم از مرضیه خوشش میاد افتادیم تو یه گروه منم خواستم گروهم عوض بشه ولی میدونستم استاد قبول نمیکنه برا همین وقتی داشت میرفت بیرون صداش کردم واستاد سلام کردم گفتم اگه میشه هم شما هم دوستتون با ما بیاین بگیم گروهامون عوض کنه اونم گفت چشم هرجور شما بخواین هفته بعد که رفتیم سر کلاس استاد نیومد و هفته بعدشم که اومد کفت گروها قابل تغیر نیست هرچند اسمش گروه بود تمام کارا رو انگار اون کرد منو مرضیه که هنگ بودیم و گروه ما هم بالا ترین نمره رو گرفت واقعا خوشحال بودم چون نمرم عالی شده بود از کلاس اومدیم بیرون صداش زدم گفتم واقعا عالی بود مرسی اما با سردی فقط گفت خواهش میکنم یه لحظه یاد اشکی که اون روز ریخت افتادم از خودم بدم میومد که چرا اینکارو کردم مرضیه میگفت چته گفتم ولم کن گفت بگو گفتم نمیدونم والا همش تو فکرمه مرضیه تعجب کرده بود همش میگفت دختر میخوای داستان درست کنی دست خودم نبود از فکرم بیرون نمیرفت یه دفعه مرضیه گفت نکنه دلت رفته گفتم ولم کن ترو خدا مرضی گیر کردم نمیدونم چمه هر روز حالم بدتر میشد سر کلاس چشمم ازش برنداشتم یعنی نتونستم بعد کلاس دیدم یکی از دخترا رفت تزش جزوه گرفت یه جوری شدم خلاصه یه روز داشتم رد میشدم دیدم یه خانوم صدام کرد گفت ببخشید شیوا خانوم شمایین گفتم بله گفت من مامان پیمانم میشناسین یه لحظه سر جام خشکم زد گفتم بله خوبین شما گفت بله دخترم میخواستم باهات صحبت کنم گفتم جانم بفرمایید گفت مسرم چند وقته تو خودشه منم مادرم حس کردم ی اتفاقی افتاده و بالاخره فهمیدم جریانو امروزم که من اومدم پیمان خبر نداره و اینطوریم که فهمیدم تو رو خیلی دوست داره گفتم بیام پیشت اگه خودت مشکل نداری بیایم خواستگاری گفتم والا راستش چی بگم من موندم گفت ببین دخترم منم مثل مادرت اگه پیمان رو نمیخ ای یه کلمه بگو سرم انداختم پایین گفتم والا من در حق مسر شما بد کردم گفت میدونم جریانا رو الان چی کفتم اقا پیمان هنوزم منو میخوان گفت من پسرم میشناسم میخواد خیلیم میخواد خلاصه اخر هفته اومدن خواستگاری یه جوری دل پدر و مادرم برد انگار پسر خودشونه با این که هنوز کار و پول انچنانی نداشت ولی بابام گفت وقتی یه پسر پاک و با خدا باشه و از ته دلش دخترو بخواد به همه میز برسه بعد یه هفته کم کم به هم نزدیک شدیم 2 ماه از نامزدیمون میگذشت تولدم بود شب نفر اول تبریک گفت البته وظیفش بود صبحش اومد دنبالم رفتیم کلاس برگشتن گفت بریم خونه ما مامانم کارت داره گفتم چشم رسیدیم خونه کلید انداخت درو باز کرد چراغا خاموش بود یه لحظه ترسیدم ولی اومدم تو دیدم خانواده خودمم هستن چراغا روشن شد همه دست زدن برام کیک گرفته بود واقعا سومرایزم کرد یدفعه از پشت دستش گذاشت رو پهلوهام و خودش از پشت چسبوند بهم یه جوری شدم در گوشم گفت خانومم تولدت مبارک بهترین لحظه عمرم بود شبم خانوادم برگشتن شهرمون چون همه کار داشتن ولی من موندم همونجا به خودم گفتم الان نوبت منه که ثابت کنم منم دوسش دارم دو روز بعد خونه بودم بهش زنگ زدم سلام سلام خانوم خوبی مرسی عزیزم تو خوبی بله خانوم شما زنگ میزنی چرا بد باشم پیمان جونم میای دنبالم بله که میام کلاس داریم الان نه امروز کلاس نریم نمیشه که کلاس نرفت بخاطر من شیوات دق میکنه ها چشم کی بیام خانومم نیم ساعت دیگه خوبه نه 1 ساعت دیگه اومدی هم بیا بالا اون تیشرت ابیتم بپوش چشم امر دیگه فقط بیا چشم دوست دارم من بیشتر خداحافظ تا حالا لبم نگرفته بودیم ولی الان میخواستم بهش حال بدم حسابی رفتم حموم حسابی تمیز کردم همه جامو نشستم جلو میز یه ارایش شیک انجام دادم لباس زیر ست مشکی که بدنم توش حسابی شیک بیفته یه تیشرت قرمز و شلوارک صورتی نهارم قرمه سبزی درست کردم که عاشقشه زنگ زد درو باز کردم اومد بالا وقتی منو دید حس کردم چشماش برق زد سلام اقامون سلام خانوم چه خوشکل شدی ناقلا مگه قبلا زشت بودم قهر کنم تو همیشه خوشکلی مهربونم قهر نکنی ها سرم فشار دار رو سینش پیمان جانم خیلی دوست دارم وای الاهی فدات شم خانومم منم دوست دارم یه بوس از لپش کردم دست اورد از پشت موهام گرفت اورد بالا اومد ازم لب گرفت چشمام بستم دوتامون نا وارد بودیم ولی به من باترین لذت میداد من خوابوند رو مبل خودش روم هنوز داشت لبام میخورد در گوشم گفت شیوا دیدی بعد 2 سال اخرش مال خودم بودی چقد این حرفش با سوز بود سرم اوردم بالا شرو کردم به خوردن لباش تیشرت ابیش در اوردم اولین بار بدنش میدیدم خیلی رو فرم و سفت قربون بازوهاش برم اندازه کله من بود تیشرتم در اورد اولین بار بدنم دید از رو سوتین داشت میمالید از پشت بازش کرد شرو کرد به خوردن تو این کار وارد بود به قول خودش بس فیلم سوپر دیده میتونه پوزیشن اختراع کنه وقتی زبون خورد به سینم نا خود اگاه اه گفتم گفت جون دختر مغرور دانشگاه داره زیرم ناله میکنه بلند شد جلوم واستاد گفت در بیار شلوارم کمربندش باز کردم ورش اوردم خودش میگفت اندازه نکرده ولی حدود 17 سانت میخورد نسبت به رنگ بدنش تیره تر بود کلفت هم بود خدایی گفت بگیر دستت گرفتم گفت بخور گفتم پیمان میترسم گفت از جی گفتم درد داره گفت هنوز که قرار نیست بکنم جایی بخور گفتم اخه گفت شیوااا گفتم چشم گذاشتم دهنم یه کم شور بود منم همش عق میزدم ولی به خاطر اقامون قبول کردم کم کم راه افتادم فیلم سوپر دیده بودم طبق اونا عمل کردم اونم ناله کرد گفتم ترسناک ترین پسر دانشگاه هم دارم به دست من ناله میکنه یه لبخند زد دستش گذاشت رو سینم بلندم کرددوباره لبام خورد منو به پشت خوابوند شلوار و شرتم در اورد زبونش کشید رو کسم یه تا عمق وجودم لرزید همش میگفت جوون چه کس و کونی آکبندی کدوم بکنم حسابی لیسید یه دفعه با فشار لرزیدم و ارضاع شدم لبخند زد بهم گفت اولین ارضاع زندگیمون مال تو بود گفتم نه تا تو ارضاع نشی کامل نمیشه منو رو به رو خودش کرد گفتم میخوام دختر بمونم گفت نترس عزیزم نمیزارم مزه شب اول عروسیمون بریزه گفتم پیمان کون درد داره گفت تا حالا ندادم با خنده تزسیده بودم که بوسم کرد گفت شندیدم از کون واسه خانوما عوارض داره گفتم پس چوار میکنی گفت خودت بسپار دستم منو خوابوند پاهام چسبوند به هم خوابید روم گذاشت لا پاهام وقتی تلمبه میزد رو کسم حرکت میکرد داشتم از لذت میمردم پاهام گحکم تر فشار میدادم بیشتر کیف کنه دوباره ارضاع شدم کبرش در اورد گذاشت بین سینه هام بالا پایین ورد بعد 5 مین ارضاع شد ابشم پاشید رو سینه هام دوتامون بیحال افتادیم رو مبل در گوشش گفتم بالاخره مال تو شدم سرورم از کلمه سرورم خیلی خوشش میومد گفت مرسی ملکه من دوباره لبام بوسید تقریبا نیم ساعت خوابیدیم گفت خانوم خانوما نهار داریم گفتم بله که داریم خلاصه نهارو خوردیم و بعدم رفتیم که به کلاس اخرمون برسیم ببخشید خیلی طولانی شد و بد بود امید وارم همتون به عشقتون برسین و بیشترین لذت ببرین نوشته

Date: November 22, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *