بالاخره فوتبال یه جایی به دردم خورد

0 views
0%

سلام دوستای گلم امیدوارم که خوب باشین و داستانهای منوخونده باشین من تا حالا 2 تا داستان نوشتم یکی فانتزی من که تبدیل به واقعیت شد یکی هم مراسم عزا که برای من عروسی شد ولی این ماجرایی که براتون مینویسم قبل از اونا برام اتفاق افتاده ولی من الان براتون مینویسم چون امروز اونطرفو بعد 2 سال دیدم این جریان برا من تابستون سال90 اتفاق افتاد و از اونجایی شروع شد که ما داداش کوچیکمو تو مدرسه فوتبال فجرسپاسی شیراز ثبت نام کردیم خیلیا اونموقع اومده بودن برا ثبت نام و باشگاه خیلی شلوغ بود خلاصه من مامور شدم که روزای تمرین داداشمو ببرم سر تمرینو برگردونم اونموقع من 21 سالم بود سال دوم دانشگاه بودم از طرف باشگاه بچه ها رو به ترتیب رده بندی سنی تقسیم کرده بودن و رده اینا که زیر 10 سال بود حدودا 40 تا بچه 7و8و9 ساله بودن نیاز بود که همراهشون حتما یه نفر باشه روزای اول خیلی خوش میگذشت با اولیای بقیه بچه ها میرفتیم میشستیم اونجا وبا خیال واهی اینکه بچه ها روزی میلیاردر میشن با ذوق بازیشونو نگا میکردیم ولی کم کم دیگه برا من خسته کننده شده بود حوصلم سر میرفت داداشم با یکی از بچه ها که اسمش امید بود و همسنش بود خیلی صمیمی شده بود امید با مامانش میومد سر تمرین از مامانش براتون بگم یه زن 30 ساله خوشگلو ناز تو دل برو قدش متوسط ویه ذره بدن توپری داشت و خیلی هم با انرژی و خنده رو که دائما با زنایی که اونجا میومدن بگو بخند را مینداخت اسمشم که بعدا از خودش فهمیدم گلی بود من خیلی تو کف این گلی خانم بودم همش نگاش میکردمو فقط به عشق اون میرفتم والا دیگه حوصله ی تمرین بردنو نداشتم یه روز ازطرف باشگاه اینارو برای یه فستیوال تیمهای پایه جمع کردن ورزشگاه حافظیه از همه جای ایران اومده بودن 300تا بازیکن پایه با خونواده هاشون اومده بودن خیلی شلوغ بود ما هم اولیای بازیکنای فجر یه طرف با هم نشسته بودیم پسر گلی خانوم هم خیلی بازیکن توپی بود و همه میدونستن که اون انتخاب میشه از هر تیمم 3 نفر رو انتخاب میکردن داداش منم بازیش خوب بود ولی به پای امید نمی رسید اونروز حسابی با بقیه اولیا راجه به فوتبال پایه کارشناسی کردیم و من هم به بهونه اون بحث حسابی با گلی خانوم چش تو چش حرف زدم فستیوال تموم شد و امید و مهرداد داداشم ویه نفر دیگه انتخاب شدند برای تیم ملی پایه که دیگه خبری ازشون نشد بعدا معلوم شد که پارتیا رفتن جای اینا باشگاه خودشم این 3نفرو با 2نفر دیگه از40نفر بازیکن مدرسه فوتبال در آورد برد تیم پایه نونهالان باشگاه یه روز که تمرین تیم تموم شد بچه ها سوار سرویس شدنوواین 5نفر که تازه اومده بودنو قرار بود مهرماه سازماندهی بشن و سرویس تعلق بگیره بهشون موندن به غیر از من همه با ماشین میومدن گلی خانوم هم با پراید میومد همه رفتنو داداش منم با امید خدافظی کرد که بریم گلی برگشت به ما گفت من میرسونمتون بعد کلی تعارف از طرف من که الکی بود سوار شدیم آورد ما رو در خونمون پیاده کرد جلسه بعدی هم همین اتفاق افتاد با یه فرق بزرگ که موقع پیاده شدن گفت اگه مشکلی نباشه شمارتونو بدین تا از جلسه بعد موقع رفتن هم زنگ بزنم بهتونوبا هم بریم سر تمرین که گفتم لطف میکنید شمارمو گفتمو تو گوشیش نوشت پرسید اسمتون میخوام سیو کنم گفتم من شاهین هستم تک زد شمارش افتاد و گفت منم نادری هستم با کلی تشکر خدافظی کردیمو رفتیم بعد اونروز قبل هر جلسه زنگ میزدو ماروهم بر میداشت موقع برگشت هم میاورد میرسوند خیلی باهم صمیمی شده بودیم ولی چون من فکر میکردم شوهر داره اصلا فکری دربارش نمیکردم یه روز بعد تمرین موقع برگشت ازش پرسیدم ببخشید شغل بابای امید چیه که اصلا وقت نمیکنه بیاد که از آینه با اشاره خاصی گفت بابای پسرم رفته مسافرت اونور دنیا قراره به همین زودیا برگرده خیلی ناراحت شدم فکر کردم مرده رسیدیم در خونه و خدافظی کردیمو رفتن ساعت بعد اسمس داد که بابای امید تو 5 سالگیه امید به بهونه کار تو مجارستان رفته و فقط سال اول پول میفرستاد و دیگه ازش خبری نیست ما هم خونمونو فروختیمو تو این محلمون خونه گرفتیمو بقیه پولو هم گذاشتم رو پس اندازی که داشتمو سودشو میگیرم ماشین هم اون برام خریده بود اس بازی ما از اینجا شروع شد یواش یواش اسمشو فهمیدمو خیلی خیلی صمیمی شده بودیم زنگ میزدیم باهم حرف میزدیمو میگفت تو جای داداش کوچیکمی سر تمرینا میرفتیم میگشتیمو بر میگشتیم بچه هارو بر میداشتیمو میرفتیم تا این که پاییز شد و بچه ها با سرویس میرفتنو میومدن منم دانشگام شروع شده بود دیگه همدیگرو نمیدیدیم ولی هرروز یا اون یا من زنگ میزدیمو با هم حرف میزدیم تا این که گوشی من تو خونه رفیقم افتاده بود لای شمشادای حیاتشون منم فکر میکردم گم شده 4و5 روزی گوشی نداشتم اعصابم خورد شده بود تو محوطه دانشگاه بودم که رفیقم اومد و گفت شاهین مامانم گوشیتو از لای شمشادامون پیدا کرده بدو بدو رفتیمو گوشیمو گرفتیم دیدم گوشی روشن نمیشه به رفیقم گفتم اینو بزنیم به شارژ ببینم سوخته یا باطریش تموم شده اونم قبول کرد رفتیم تو شارژرو وصل کردم بهش تا روشن شد دیدم تا میسدکالزبا 14و15 تا اسمس اسارو بازکردم دیدم گلی تو اسمس اول گفته چرا ج نمیدین بعدش نگرانتم بعدش اسامو دیدی زنگ بزن کجایی پس ج بده بگو زنده ای تا خیالم راحت بشه یه اس که خیلی برام عجیب بودو دیدم نوشته من وابستت شدم دوست دارم برا من جای همدممی از غصه دوریتو ج ندادنات دارم میمیرم جریان بهرامو شوهرش برام تکرار نکن و آخرین اسمسشم این بود همتون سر وته یه کرباسین نامردین تا احساس میکنین یکی دوستون داره فورا نامردی میکنین هیچوقت نمیبخشمت چون تو داغمو تازه کردیو فورا بهش زنگ زدم یه بار کامل زنگ خورد و ج نداد دوبار زنگ زدم وسطاش برداشت و با عصبانیتو بدون مقدمه گفت متنفرم ازت چیه چرا زنگ زدی با خواهش و تمنا اولش قبول نمیکرد ولی به زور قسم براش توضیح دادم قضیه رو باور نمیکردگفتم گوشیرو میدم به مادر رفیقم از اون بپرس گوشیرو دادم به مادر رفیقم گفتم حاج خانوم این دختر قراره خانومم بشه شما بهش بگین گوشیم اینجا جا مونده بود اونم گرفت و با حوصله همه چیرو بهش توضیح داد گوشیرو که از مادر رفیقم گرفتم دیدم داره پشت گوشی میخنده گفت خیلی دیوونه ای گفتم راحت شدی گفت آره گفتم پس اس بده خدافظ شروع کردیم به اس دادن گفت که دوست دارمو وابستت شدم و از این حرفا عصر میرم خونه ی مامانم اینا اگه موقعیت شد زنگ میزنم بهت میام میبینمت عصر ساعت بود که زنگ زد و گفت اومدم بیرون وسایل بگیرم کجایی بیام زود ببینمت مامان اینا منتظرن اخه خونه مامانش طرفای شهرک ما بود گفتم بیا سمته سالنهای ورزشی اونجا خلوته کسی نمیبینه که شر بشه اومد نشستم ماشین سلام و احوالپرسی یه ذره رفت جلوتر وایساد خواستم بگم چرا وایسادی لباشو گذاشت رو لبام لبای همدیگرو خوردیم سرشو کشید و با یه لحن شیرینی گفت عاشقتم دوست دارم چیکار کنم دوباره لباشو گذاشت رو لبام یه 5 دقیقی لب بازی کردیم که گوشیش زنگ زدو برداشت گفت دارم میام و گفت باید برم داداشمه میگه کجایی زود بیا اس نده ها تابلو میشه منو رسوند و خدافظی کرد و رفت منم داشتم از شق درد میمردم حسابی حشری شده بودم فحش بود که به داداشش میدادم سه چهار ساعت بعد اس داد که من خونه خودمونم شروع کردیم اس بازی بهش گفتم که حالم خرابه و دارم از دوریش میمیرم منظورمو فهمید اونم دقیقا حرفای منو میزد داشتیم با اس سکستل میکردیم میگفت بعد رفتن بهرام من اولین پسریم که باهاش رفیق شده باور نمیکردم ولی به روشم نمیاوردم جونه امید و که قسم خورد فهمیدم راست میگه چون تا حالا جون اونو قسم نخورده بود یه ذره بعد تو اسمس گفت که فردا بچه ها تمرین دارن از موقعی که سرویس برشون میداره تا موقعی که بر میگردن 3 ساعت خونه تنهام راست میگفت ساعت تمرینشون بود 1ساعت هم استخر بعد تمرین داشتن با رفت و آمدشون 3ساعت میشد اگه میتونی بیا خونه من با هم حرف بزنیم و با هم باشیم که منم از خدا خواسته قبول کردم تا صبح نتونستم بخوابم صبح رفتم حمومو کل بدنمو صاف صوف کردم سرویس ساعت 3امید و از سر کوچشون برمیداشت یه ربع به سه بود که رسیدم محلشون تو آژانس نشستمو منتظر سرویس شدم بهش اس دادم که از اینطرف سر محلتونم تو یه آردی امید رفت در رو نبند کیپ کن تا من بیام کوچه پشتمون بود از آینه بغل محلشونو نگاه میکردم که دیدم درشون بازشد و گلی با یه چادر ولی با یه آرایش خوشگل که شبیه فرشته ها شده بود با امید اومدن بیرون فورا ماشینی که من سوار شدمو دید سرویس اومد امید سوار شدوسرویس از پشت اومد و از کنار ما رد شد فورا با آژانسی حساب کردمو پیاده شدم یه ذره وایسادم آژانس رفت محلشون خلوت بود فوری با سرعت رفتم در رو باز گذاشته بود رفتم تو در رو بستم یه اهی کشیدمو خدارو شکر کردم دیدم جلو در ورودی وایساده و داره میخنده گفتم سلام چرا میخندی گفت واسه اینکه انگار از دست پلیس فرار کردی داری خدارو شکر میکنی گفتم از اون بدتره خندید و رفت تو منم پشت سرش رفتم کفشامو در آوردمو رفتم تو چادر رو از سرش برداشت انذاخت رو آویز یه تونیکه صورتی خوشگل تنگ با یه جوراب شلواری رنگ بدن ناازک پوشیده بود هیکلش یه لحظه دیوونم کرد چه اندام خوشگلی داشت کونش نسبت به کمرش یه ذره بزرگتر بود برگشت گفت چیه چرا خشکت زده آدم ندیدی با یه صدای حشری گفتم آااادم چرا دیدم ولی فرشته ای به خوشگلی تو ندیدم واقعا خوشگل تر از همیشه شده بود زیاد آرایش نمیکرد ولی اینبار آرایش کرده بود به چه خوشگلی موهاشو هم باز کرده بود و جلوشو یه وری انداخته بود رو گونه اش خیلی ماه شده بود اومد جلو گفت شاهین خیلی دوست دارم قول بده برا همیشه باهام بمونی لبامو گذاشتم رو لباشو همونطوری که می بردم سمته اتاق خواب کاپشنمو در آوردم کنار تخت که رسیدیم انداختمش رو تخت و افتادم روش داشتیم با حشر تموم لبای همدیگرو میخوردیم با دستام سینه های اناریشو میمالوندم پا شدم از روشو تونیکشو در آوردم وای تا حالا تو فیلمها هم همچین بدن سفیدی ندیده بودم یه ست صورتی خوشگل پوشیده بود از زیر جوراب شلواریش شرتشم میدیدم برش گردوندم شرتش از او لا کونیا بود کونش چقد خوش فرم بود افتاده بودم رو کونشو از رو جوراب شلواری کونشو میمالوندمو میخوردم اونم صداش بلند شده بود خونه یه فضای سکسی گرفته بود برش گردوندم دوباره افتادم روش لبای همدیگرو میخوردیمو زبونامونو رو هم قفل کرده بودیم اومدم پایین شروع کردم به خوردن سینه هاش چقد خوشگلو خوشمزه بود با یه دستمم کوسشو میمالوندم تو جاش بالا پایین میشد و آه اوهش بیشتر منو حشری میکرد از روش پا شدم چشاشو بسته بود بلوزمو در آوردمو رفتم سمته جوراب شلواریش و شرتش هر دو رو باهم در آوردم یه کس سفید بدون مو که صبح اصلاح کرده بود با یه چوچوله صورتی افتادم رو کسش انگشتمو کردم تو کسش اه بلندی کشید کوسش خیلی تنگ بود 4 سال بود کوسش دست و کیر ندیده بود شروع کردم به خوردن کوسش و انگشتمم تو کوسش عقب و جلو میکردمو میمالوندم چوچولش داشتم میخوردم که یه لرزش شدیدی کرد و با یه جیغ شهوتناک سست افتاد و ارضا شد آب کوسش خیلی خوب بود دوست داشتم برا همین تموم نکردم به خوردنش ادامه دادم دوباره صداش بلند شد داشت خودشو تو جاش بالا پایین میکرد و آه اوهش همه ی مغزمو پر کرده بود دوست نداشتم اون لحظات تموم بشه از روش بلند شدم منو انداخت رو تخت و مشغول در آوردن شلوارم شد بعد شلوارم شرتمو هم با شدت از پام در آورد کیرم که تا اونروز به اون بزرگی نشده بود و کرد دهنش شروع کرد به خوردن کیرم با یه حالت خاصی که معلوم بود تو عطش کیر بوده میخورد صدام بلند شده بود دیگه وقتش بود برم سر اصل مطلب بلند شدم دستمو بردم سمت کوسشو انگشتمو کردم تو کوسش رو کمر خوابوندمش پاهاشو باز کردمو رفتم بین پاهاش سر کیرمو گرفتمو به کوسش میمالوندم داشت از شدت حشر صداش میلرزید و میگفت دارم میمیرم زودباش بکن تو زودباش شاهین جونه من بکن تو سرشو به آرامی کردم تو کوسش خیلی تنگ بود یه آه بلندی کشید که معلوم بود هم از درده هم از لذت یه ذره عقب و جلو کردمو کل کیرمو کردم تو یه گرمایی تمام بدنمو فرا گرفت صدای گلی هم بلند شد همش آه و اوه میکرد و منم شروع کردم به تلمبه زدن با شدت تلمبه میزدم یه چند دقیقه که تلمبه زدم تو همون حالت که کیرم تو بود من رو کمر خوابیدمو اون اومد رومو افتاد روم لباشو گذاشت رو لبامو باز شروع کردم به تلمبه زدن به سرعت تلمبه میزدم دقیقه که گذشت پا شدیم از تخت اومدم پایین گلی هم اومد کنار تخت نشست رو زانو هاش و با دستاش لبه تخت و گرفت و قمبل کرد منم از پشت کیرمو مالوندم به کوسشو کردم تو باز جیغا و اه و اوهاش بلند شدو میگفت شاهین عزیزم دوست دارم بکن بکن دارم میمیرم بکن شاهینم منم محکم و سریع تلمبه میزدم که دو سه تا لرزش شدید کرد آب کوسشو رو کیرم حس میکردم باز بعد چند دقیقه رفتم سراغ پوزیشن مورد علاقه خودم رفتیم رو تخت به بغل خوابوندمش رفتم پشتشو دراز کشیدم یه پاشو بلند کردمو گذاشتم رو پای خودم کیرم درست کنار کوسش بود یه ذره مالوندم به کوسشو کردم تو آه اوهش شروع شد شاهینم عشقم بکن بکناش شروع شد منم سریع تلمبه میزدم دوست نداشتم آبم بیاد ولی احساس کردم کیرم داره منفجر میشه تا محکم تلمبه زدمو در آوردم آبم با فشار ریخت رو رونشو روتخت کیرم داشت با یه حالت دوست داشتنی میسوخت یه ذره توهمون حالت چشامو بستم که لباشو رو لبام حس کردم چشامو باز کردم بلند شدم نشستم گفت شاهین تا حالا کسیرو اندازه تو دوست نداشتم گفتم منم همینطور پا شدم کیرمو با دستمال پاک کردم ساعت بود هنوز ساعت مونده تا امید از سر تمرین بیاد لباسامو پوشیدم اونم خودشو با دستمال پاک کرد گفتم نمیری حموم گفت نه یه ساعتم بشینیم بعد تو برو منم میرم حموم شرت و سوتینشو پوشید 1ساعت از زندگیش تعریف کرد و قربون صدقه ی هم میرفتیم و میگفت از وقتی من اومدم تو زندگیش وضعیت روحیش خیلی فرق کرده و همه چیرو فراموش کرده منم گفتم خیلی خوشحالم که تو خوشحالی بعد یه ساعت با یه لب آبدار خدافظی کردمو رفتم خونمون تا خرداد 91 با هم بودیم خیلی با هم سکس داشتیم وهیچوقت برام تکراری نشد مثل زن و شوهر بودیم خیلی با هم خوش بودیم تا این که تو یکی از مسابقات باشگاه ذوب آهن از بازی امید خوششون اومده بود پیشنهاد دادن که امید با تیم نونهالان ذوب آهن قرارداد ببنده بعد کلی کلنجار رفتن خلاصه جواب مثبت و دادن و قرار شد گلی با داداشش کلا برن اصفهان قبل رفتن هم یه سکس عاشقانه با هم کردیمو بعد کلی گریه از طرف هردومون انصافا منم بدجور بهش عادت کرده بودم وبرام سخت بود رابطه مون قطع شد و گلی خانوم رفت اصفهان بعضی وقتا زنگ میزدیم به هم وقتی میومد شیراز با هم میرفتیم میگشتیم که یه روز زنگ زد و گفت که از اصفهان براش خواستگار هست و میخواد ازدواج کنه میخواست نظر منو هم بدونه یارو زنش مرده بودویه دختر 15 ساله داشت اونطوری هم که میگفت وضعش خوب بود منم گفتم باشه ازدواج کن ایشالا که خوشبخت بشین و قرار شد دیگه با هم رابطه نداشته باشیم واز اونروز به بعد دیگه کلا گوشیش خاموش شدومنم دیگه فراموش کردم امروز صبح من گلی رو بعد 1سال و اندی تو بازار وکیل با شوهرش دیدم انصافا شوهرش خوب بود اونم منو دید ولی من بی توجه رد شدم که دوباره حسی بینمون رد و بدل نشه ببخشید که طولانی شد ایشالا خوشتون بیاد نوشته

Date: August 20, 2024

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *