سلام به دوستان خوب و گل و گلابم حالتون که خوبه امروز قصد دارم خاطراتی رو که برام پیش اومدو بگم البته امیدوارم ادمین بسیار محترم و گل داستانمو براتون بزاره خوب بریم سراغ داستانم من محسن 23 سالمه ترک تحصیلم و دیپلمم ندارم من از بس بیکار و بی عار بودم همیشه تو کوچمون یا خیابون با دوستام میگشتم تو کف بودم یه دختر بکنم ارزو داشتم نیویورک بودم اونجا حتی گداها هم کوس میکنن ای لاکردارا کونم میسوزه خوب تو یکی از این روز ها با دوستم حسن بودم که دختری از کوچه رد میشد گفتم بزا شانسمو امتحان کنم شاید بتونم مخ بزنم ماهر هم نبودم رفتم طرفش گفتم خانم خانما برسونمتون یهو منو نگاه کرد و شردع کرد فحش دادن و نا سزا کوسکش زنگ زد پلیس والا منه بدبخت از تیپش فک میکردم اهل رفاقته خلاصه فرار کردم جوری که یه لنگه کفشم جا موند در رفتم یه ربع دقیقه برگشتم لنگه کفصو بردارم دیدم روش توف کرده و رفته ای جاکش خوب روز گذشت با اولین بدشانسی اقا روز بعدش حسن زنگید گفت نبودی ازت تو اون لحظه فیلم گرفتیم منم که داشت اشکم در میومد گفتم تورو جان مادرت ابرومو نبر حسن گفت باشه اما فیلمه رو دارم برا مواردی که ازت گه خوری ببینم منم از حرفش ناراحت شدمو دیگه ریختشو ندیدم خودم با رفاقتش کات کردم خوووووب دوستان بعدش تو همین روزای گرم تابستون بود که خونمون خالی شد خانواده رفته بودن عیادت عموم از حج اومده بود منم نرفتم خوشم نمیومد از این حاجی ماجیا به قول معروف اونا میرم انتالیا میگن حج بودیم بلکه بیان و تحویلشون بگیرن و حال کنن خوب خونم خالی بود گفتم یه کوسی چیزی ام که ندارم بیارم بکنم خوب منم توکل بر خدا و با گفتن یا علییییییییییییی خیلی بلند از خونه زدم بیرون بلکه کوسی جور شه اقا سوار تاکسی شدم رفتم پاساژ لوازم ارایشی که معمولا کوس زیاده رفتم یه دختره حدودا بیست تا بیست و دو ساله رو دیدم که زل زده بهم گفتم این دیگه تور میشه چشمک زدم دیدم اشاره کرد به شلوارم یه ادامس چسبیده گفتم ای خدا اخه چرا چرا من بدشانسم گفتم ازم خوشش میاد اما نه خلاصه ادامسو کندم رفتم اخرای پاساژ که بعضیاشون دخترا مغازه دارن رفتم تو یکیشون گفتم خانم سوتین دارید یه جوری بهم ذل زد و گفت اره چه جور سایز و رنگی میخوای منم از خدا خواسته گفتم هرجور که شما دوس دارین انتخابتونو بدید ایندفعه یه جوری بهم ذل زد خلاصه یه سوتین سیاه رنگ نمیدونم سایزش چی چی بود اخه من که وارد نبودم گفتم لارجه یا مینیمیز یهو جوری خندید که خودم تعجب کردم خلاصه گفتم همینو بپیچید ببرم خلاصه گفتم خانم اگه بزرگ یا کوچیک بود چی اصلا شمارتونو بدید تا بلکه پسش اوردم بعد از من من کنان و هزار بدبختی شمارشو داد اقا تو کونم عروسی شده شماره گرفتم رفتم خونمو سوتینو انداختم تو سطل زباله و اولین اسمسمو دادم گفتم سلام خانوم اونم ج داد شما گفتم من خریداره سوتین دیگه بعد اسمس داد کثافت بیشعور حس کردم اسمسو ناجور فرستادم اسمس دادم چیزه خانم ببخشید من مشتری بودم که ازتون چیز خرید و گفتم شمارتونو بدید بلکه پسش اوردم اسمس داد اها معذرت خب امرتون منم هی بحثو به طرف دوستی کشیدم و چندان موفقم بودم خلاصه رفتم مغازشون که گفته بودم لوازم ارایش و سوتینو شورت میفروختن تو پاساژ کمی سرخ شده بودم گفتم خدا کنه بیاد باهام کافی شاپ رفتمو سلام دادیمو خلاصه بعد از کلی حرف یهو عوض شد گفت برو دیگه مغازه جای حرف زدن نیست الان سر ظهره میبندم میریم یه جای خلوت منم بیرون منتظر شدم که اومد مانتوش نسبتن تنگ بود و شلوارلی داشت وایییییی کونش جذاب بود لمبرهاش باحال بود رفتیم پارک نشستیم کنار هم گفت محسن سوتینو واسه کی خریدی گفتم عزیزم اون یه بهانه ای بود که بیام ببینمت اخه عاشقت بودم من که از این دروغا زیاد بلد بودم مخشو خوب زدم گفتم خونمون خالیه اگه دوس داشتی تنها باشیم بیا من میدونستم خیلی سریع این حرفو زدمو خیلی پرویی کردم گفت باشه که واقعا داشتم بال درمیاوردم ادرس خونمو دادم و اون رفت مغازه منم رفتم خونهقرار بود 1 ساعت زودتر تعطیل کنه بیاد خونم که بابا مامانم هنوزم عیادت عموم بودن خلاصه دختره اسمش ثریا بود سنشم تا بیست و خورده ای میخورد ساعت نه شد دیدم در میزنن سریع رفتم پایین گفتم ثریاست دیگه خوب میکنمش اما ای خدا من چقد بدبختم ثریا بود با یه مامور کلانتری منو بردن چند تا سیلی به دلیل مزاحمت خوردمو ازش معذرت خواستم کلی فحشم داد و ازادم کردن منم دیگه گه بخورم برم دختر مخ زدن بعدش با فیلتر شکن کامپیوتر گفتم برم سایتای سکسی با کف دستی خودمونو راه بندازیم که پستم خورد به شهوانی گفتم خاطرمو بگم این کارا اخر عاقبت نداره برا اونایی که تجربه ندارن شانس اوردم ازادم کردن با رضایت ثریا فرداش ماما بابا اومدن دیدن صورتمو گفتم هیچی خوردم زمین اگه شبش ازادم نمیکردن فرداش بابام منو میکشت دیگه امیدوارم عبرت بگیرید دوستتون دارم الن نوشته
0 views
Date: August 5, 2018