در زمان های قدیم زمانی که هنوز غیرت و حس مردانه در میان ملت موج مکزیکی می رفت و میان زن و مرد برابری و تساوی برقراربود و بین زن و مرد عشق حکمفرما و زنان برای مردان تشت پر از شیر بز اعلا اماده میکردند زنی بود بدکار که از بقیه زن ها مستثنی بود و در غیاب شوهر خود مردان را به خانه می اورد ناگفته نماند که این مردان خود سمبل غیرت بودند و اجازه چپ نگاه کردن به ناموس خود را نمی دادند روزی از روز ها که این بدکار و افلیج که تمامی زنان دور اطرافش همه پاک و نجیب و سر به زیر بودند و در پاکی مریم زمانه خود حسن اقا قصاب محل را به خانه اورد و به دختر بچه خود سپرد که به طبقه دوم خانه سرک نکشد چون او با حسن اقا کارهایی را انجام می دهند که مخصوص بزرگ ترهاست و خودش با حسن اقای قصاب در طبقه دوم مشغول شد شوهر نگون بخت که دستش به جز زن خودش به زن دیگر برخورد نکرده در اداره مشغول کار بود در اداره انها همه زن ها با پوشش کامل و در ایمان کامل به سر می بردند و اصلا و ابدا با نامحرم هم صحبت نمی شدند و چطور کار ارباب رجوع را انجام میدادند خدا می داند و مردان اداره هم سر به زیر بودند و به صورت زن ها نگاه نمیکردند حتی یک نگاه که علمای ان زمان آن را حلال میدانستند اینکه چطور راه اداره تا خانه و بالعکس را میرفتند فقط خدا میداند و همچنین خدا اخر و عاقبت اداره را ختم به خیر کند در خانه دختر بچه درحال بازی با پسر همسایه بود ان پسر هم کم سن و سال بود و بودنش کنار نامحرم تا دو روز دیگر که دختر و پسر به سن بلوغ برسند اشکالی نداشت اظهار نظر در اینباره با دوستان که چطور یک نفر که امروز بودنش اشکال ندارد فقط بعد از چند ساعت و رسیدن به سن بلوغ مشکل دار میشود پسر سومین پسر حاج فلان اقا بود که هیچکدام به حاج فلان اقا نرفته بودند و هر وقت حاجیه خانم زن حاج فلان اقا این عدم شباهت را میپرسیدند میگفت که حلازاده به داییش میبرد ولی هیچ وقت کسی دایی این سه پسر را ندید تلفن خانه زنگ خورد دخترک جواب داد و پدرش پشت خط گفت مادرت کجاست دخترک جواب داد که مادر با حسن اقای قصاب طبقه بالا مشغول کار هستند و به من اجازه ندادند که بروم بالا پدر دختر عصبی شد و به دختر بچه گفت که برو و به مادرت بگو پدر برگشته دخترک گوشی تلفن را زمین گذاشت و به حرف پدر عمل کرد انگاه بازگشت و بعد برگشت پدر از دختر پرسید که چه اتفاقی افتاد دخترک اینطور جواب داد که مادر جیغ زد و از پله ها پایین امد در بین راه پایش لیز خورد و با فرق سر به زمین خورد و الان هم هرچقدر صدایش میزنم جواب نمی دهد فکر کنم که به فاک عظما رفت از همین جا از دختر بچه می خواهیم که مراقب حرف هایش باشد و ابروی مردم ان زمان را نبرد پدر از او پرسید حسن اقای قصاب چکار کرد دخترک جواب داد حسن اقا هم بعد از شنیدن حرفم پنجره اتاق رو باز کرد و با این فکر که با پریدن داخل استخر صدمه ای نمی بینه از طبقه دوم پرید ولی پدر شما خودتون هفته قبل اب استخر رو خالی کردید و همین که پرید کف استخر افتاد و اب قرمز کف استخر رو پر کرد حالا هم هیچ تکونی نمیخورد و هیچ حرفی هم نمی زنه فکر کنم که گاینده بگا رفت اینکه این دختر از کجا میداند در طبقه بالا چه خبر بود خدا می داند و اینکه از این نسل که به گودزیلا معروف بودند هیچ چیز بعید نبود پدر با تعجب از او پرسید استخر خانه ما که استخر ندارد مگر خانه فلانی به شماره 021 نیست دخترک جواب داد نه اینجا خانه فلانی به شماره 021 است مرد پشت خط گفت مثل اینکه دوی اخر را سه گرفتم و کار سه شده از طرف نویسنده خاک بر سرت که با بی سوادیت خوانواده ای را بگا دادی و گوشی را قطع کرد در همین حین پدر دخترک که داخل ماشین زنی بسیار نجیب و زیبا که در پاکی دست زن حاج فلان اقا را از پشت بسته بود را پس از ماچ و بوسه ای غلیظ جلوی در خانه شوهرش پیاده کرد و بابت ساک دارکوبی داخل ماشین تشکر کرد ساک دارکوبی به ساکی میگویند که بر روی ان عکس دارکوب باشد فکر بد نکنید و برای بوسه هم شاید صیغه چند ثانیه ای خوانده بودند و وجود شوهر اولش هم اصلا مهم نبود از همان صیغه ها که مخصوص همان ادم هایی است که سر بدون درد را دستمال میبندند ان هم نه یک لایه بلکه چندین و چند لایه اصلا به ما چه برویم سراغ داستانمان القصه شوهر ان زن بدکار سوار بر سمند نوک مدادی خود شد و به سمت خانه رفت وقتی به خانه رسید و ان صحنه را دید شروع کرد به فحاشی به زن مرده خود که چرا مثل زن حاج فلان اقا با ایمان و با حیا و حجاب نبودی هنوز حرفش به پایان نرسیده بود که صدای حاج فلان اقا بلند شد که فریاد می زد که بگیریدش ان بی خانواده را در خانه من چکار میکردی پسر حاج فلان اقا دنبال نخود سیاه به خانه این مرد امده بود مرد پاکدامن که خیانت زن و روزگار را با هم دیده بود به محل جرم رفت و کنار تخت جدای از ان همه کاندوم پاره شده البته در ان زمان تمام کلمات معادل داشت که به کاندوم هم روکش بادکنکی الت عظما میگفتند مقداری پول دید که پس از شمارش با دست به سر خود زد که ان زن ساک دارکوبی با من گران حساب کرد اینجا نیز منظور ساک مسافرت است زیرا مردان ان زمان وفادار به زن و زندگی خود بودند و زن فاسدی جز زن نام برده در داستان نبود و این درس عبرتی بود برای مردان ان زمان که قبل از پول دادن برای ساک از زن خود قیمت بازار را بگیرند و این بود داستان مردم ان زمان که در ایمان راسخ و در نیکی کردن از یک دیگر سبقت میگرفتند منظورم از نیکی نیکیه نه خانوم نیکی حجاب و عفاف داشتند و خداوند هم بخاطر حجابشان هرگونه عذاب الهی را از انان دور کرد و به کشور های قاره های دیگر که کفر در انجا بی داد میکرد داد سوال روز بیابید ارتباط زن ساک دارکوبی و مرد بی سواد را این داستان بر اساس یک جوک ترجمه شده میباشد نوشته
0 views
Date: February 14, 2019