من سهیل ام دیگه تقریبا همدیگه رو می شناسیم حوالی سال82 بود که دانشجوی کامپیوتر دانشگاه صنایع و معادن بیرجند بودم و سه تا خوابگاه پسرانه دو طبقه با فاصله از هم در انتهای محوطه دانشگاه بود خوابگاه ها هم چون خلوت بود و تازه ساز بجای تخت طبقه ای تخت چوبی یکنفره داشت و نهایت دو یا سه نفر تو یه اتاق بودن و از شانس من اتاق دو نفره به من افتاده بود که با حسین بودم ولی اون پنجشنبه و جمعه ها میرفت خونه عمه ش یه روز عصر پنجشنبه سرد و برفی با رحیمی و حسین هوس کردیم بریم بیرون کس چرخ رحیم آباد بیرجند همنطور تیکه مینداختیم به دخترا و خوش بودیم تا اینکه گفتم بچه ها بریم بستنی بخوریم رفتیم تو مغازه همراه ما دو دختر هم اومده بودن که از همون نگاه اول با یکی شون چشم تو چشم شدم و خندید گفتم حسین عجب تیکه ایه اگه بشه مخش رو بزنم عالیه رفتم و جلو و گفتم اجازه س بشینم گفت بفرما دست دادم با یه سری کس و شعر برای مخ زنی فهمیدم حسابی هاته و پایه س اسمش مرجان بود دانشجوی دانشگاه آزاد دوستش هم مینا که اصلا حال نمیداد پول میزشون رو من حساب کردم و گفتم بریم بیرون صحبت کنیم همونجا به حسین و رحیمی گفتم شما اگه خواستین برین من فعلا با این کار دارم که رحیمی گفت اگه خبر بکن باشه ما رو یادت نره مرجان مینا رو فرستاد و گفت شاید دیر بیام حواست باشه رفتیم تو پارک وحدت پشت شمشادا یکم صحبت های سکسی و و نهایت همدیگه رودستمالی کردیم که مرجان گفت سهیل من خیلی امشب حشری ام باید بکنیم دیگه این مدلی جنده ندیده بودم به سختی از با وجود پالتو و شلوار جینی که پوشیده بود یه راه سوراخ برای کیرم پیدا کردم و یه دقیقه ای کردمش که اصلا حال نمیداد و هوا خیلی سرد بود و گوز تو کون آدم یخ میزد تا به خودمون اومدیم ساعت 10و نیم بود خیلی نگران شد گفت برای دخترایی که بعد 10 برن خوابگاه کمیسیون تشکیل میدن و با خانواده تماس می گیرن حالا چکار کنم گفتم خوب امشب نرو گفت مشکل نرفتن نیست مشکل دیر رفتنه نهایت بچه ها میگن رفته تهران گفتم بیا بریم خوابگاه ما چشماش گرد شد چی میگی گفتم تو که الان تیپت پسرانه اس شالت رو بردار و کلاه و شال گردن منو بپوش میشی عین پسرا یه مکثی کرد و گفت وای من عاشق ریسکم ولی نه اینجوری گفتم بریم تاکسی گرفتم و رفتیم خوابگه دم در نگهبانی بچه ها همینجوری میرفتن داخل و هیشکی به هیشکی کار نداشت در تمام این فاصله دست مرجان رو گرفته بودم و خیلی سرد بود و استرس رو میشد از حرفا و نگاهاش براحتی فهمید وارد خوابگاه شدیم و رفتیم طبقه بالا یکی دوتا بچه ها سلام کردن و منم خیلی ریلکس جواب دادم و رفتیم طبقه دو اتاق من روبرو سرویس بهداشتی و حمام بود همینکه کلیدانداختم سیروس که بچه رشت بود از حمام اومد بیرون و لخت و مادرزاد اومد جلومون با هر دو مون دست دادو گفت داش سهیل تیغ اگه داری بده می خوام سیروس کوچولو و صورتم رو صفا بدم گفتم نوکرتم و چهار تا بچه شمالی بودن گی که تو یه اتاق همیشه لخت بودن و گاهی همینطوری هم از حمام و دسشویی استفاده می کردن و هیشکی هم کار بکار شون نداشت کلا خوابگاه و دانشگاه بی درو پیکر بود یه لحظه دیدم چپ چپ داره مرجان رو نگاه میکنه مرجان هم سرشو انداخته بود پایین ولی نمی تونست چشم از کیر کلفت سیروس برداره مرجان رو فرستادم تو اتاق و دیگه داشت خیلی تابلو استرس بازی میکرد سیروس گفت داش سهیل داداشمون مهمون ان گفتم اره پسر عمومه امشب و فردااینجا هست سریع یه تیغ بهش دادم و فرستادمش بیرون نفسم دیگه بنداومده بود و مرجان یه نفس بلندی کشید و افتاد رو تخت و شروع کرد گریه از نهایت ترس رفتم بغلش کردم و همش به خودش فحش میداد که چکاری بود اومدم اینجا اگه این فهمیده باشه چی یکم آرومش کردم و ازش خواستم دیگه راحت باشه گفتم حسین هم اتاقیم تاشنبه ظهر نمیاد دیگه خودم وخودتیم کامپیوتر رو روشن کردم یه معین گذاشتم با صدای تقریبا بلند و پریدیم تو بغل هم و با شهوت و شدت لباس های همدیگه رو کندیم قد بلند و سینه های درشت و کون قلمبه و سبزه ازش یه لعبتی ساخته بود کسش یکم مو داشت که با لیس بلند من حسابی براش خیس ش کردم همونطور که لب می گرفتیم من کسش رومی مالیدم اونم کیر منو حسابی حشری شده بودیم مرجان گفت من اوپن ام بکن توش درازش کردم و کیرم رو فرستادم تو کس داغش گفتم آتیشم زدی چقدر تنگ و داغه اونم گفت جرم دادی کسکش چقدر کلفته دیگه تو حال خودمون نبودیم با هفت یا هشت تملبه ای که زدم آبم اومد و ریختم رو کمرش هنوز ارضا نشده بود و داشت چوچوله اش رو می مالید منم کمکش می کردم و انگشتم رو کردم تو کس اش که یه نفس عمیق کشید و بیحال شد گفتم مرجان تاصبح می خوام بکنمت دقیقا یادمه تا تا ساعت 4 صبح که بیدار بودیم سه بار دیگه کردمش با پوزیشن های مختلف که بار آخر دیگه آبم نیومد هی فیلم سوپر میذاشتیم و تقلید می کردیم بعدش تو بغل هم خوابیدم تا 12 ظهر دوباره بجای صبحانه بازم سکس کردیم تو حالات مختلف نهار هم رفتم پایین درست کردم بعد از نهار هم تا شب دو بار دیگه کردیم خلاصه ساعت 8 شب بود که حاضر شدیم بزنیم بیرون که مرجان رو برسونم خوابگاه با همون استرس همیشگی از اتاق خارج شدیم و تا دم در هیشکی کار بکارمون نداشت تا اینکه سوار تاکسی شدیم ونفس راحتی کشیدیم تو تاکسی شال و کلاهش رو باز کرد و شال خودش رو سر کرد که فهمیدم راننده داره هاج و واج نگاه میکنه هیچی نگفت فرداش که برای حسین تعریف کردم اصلا باور نمی کرد و هی مشت میزد که خیلی نامردی باید یه بارم بیاری من بکنمش که تقریبا یک ماه بعدش هم باز آوردمش و دو نفری کردیمش نوشته
0 views
Date: April 7, 2019