بعدازصدای برخوردم به زمین وکوبیده شدن در سکوت عجیبی همه جارو پرکرده بود نمی دونستم کجام وچطوری آوردنم اینجا اینها همش به خاطراین چش بند لعننتی وسوزن بیهوشی که بهم زده بودند بود فقط میدونستم الان داخل اتاقی هستم که باچندتاپله بهش میرسی بعدازاینکه به خودم اومدم دادزدم کسی صدامو میشنوه کمک کمکم کنید که صدای ضعیفی شنیدم که می گفت کسی صدامونو نمیشنوه چون قرارنیست کسی بهمون کمک کنه گفتم شمامنو میبینی یااینکه مثل من چشاتوبستن گفت چشام بسته نیست ولی اینجا خیلی تاریکه تو هم فاصله ت با من زیاده میتونی راه بری گفتم نمیدونم آخه ضربه خیلی بدی به پام خورده ازجام بلند شدم ولی پای چپم خیلی دردمیکرد به سمت صداش حرکت کردم تا اینکه بعدازچند دقیقه تلاش بهش رسیدم دستای هردومون پشت سرمون بسته شده بود رفتم پشتش اون بادستاش چش بندموبرداشت درست میگفت خیلی تاریک بود جوری که اگه تنهایی میومدی اونجا جیباتو میزدن عین مملکت ما فقط روشنایی های اطراف در و سوراخ کلیدش معلوم بود آخ جووون سوراخ به هرشکلی دست همدیگه رو باز کردیم وشروع کردیم از هم پرسیدن ازش پرسیدم برای چی آوردنش اینجا اونم گفت ماجراش مفصله ولی چون ماقرار نیست به این زودی از اینجا بریم پس برات تعریف میکنم گفت ازروی کنجکاوی وگذران عمروقتی یه جقی تینجر بودم عضویه سایت شدم وهمه چیز به خوبی میگذشت تااینکه گیراینا افتادم راستی اسم اون سایت شهوانی بود بااینکه توپروفایلم زده بودم دنبال هیچ ودگرجنسگرا ولی بازم هر روز برام پیام های گی وسکسی چت و ازاین جور خزعبلات می اومد خوبه که دختر نبودم وگرنه باید چیکارمیکردم هرروز هم اکانت های فیک پسرکان اوبنهی دخترنما زیاد میشد نمی شد دنبال دختر هم باشی بااینکه دنبال چیزی نبودم ولی یادمه یه شب جمعه خیلی حشرم بالا زده بود حتی با فکروخیال هم شق میکردم گفتم نمی شه بهتره یه کس وکون جورکنم ازاونجایی هم که کون گشادی امونمو بریده گفتم کی حوصلشو داره بره بیرون دنبال کس رفتم تلگرام ودیدم به خاطرفیلترینگ و مهاجرت همه ی مردم به سروش مگس هم پرنمیزنه می خواستم بیام شهوانی که گفتم اینجا خودش نرکده ست خب بافیلما جق زدم الان میاد میگه خودش گفت جقی ام اره من جقی شما عمو جانی خلاصه جق زدیم ولی بعد از یک ساعت دوباره همون آش وهمون کاسه دوباره شق شد گفتم برم شهوانی که دیدم یه دختره تاپیک زده از امروز عکسام به عشق فلانی و ادمین عزیز رفتم توش و دیدم خب بدنش همچین مالی هم نبود ولی وقتی نظر چندتاشومبول به سرو خوندم که چطور به به وچه چه میکردن منم وسوسه شدم گفتم خب حتما یه چیزی هست دیگه فکر میکردم اینم مثل بقیه فیکه تااینکه فهمیدم نه راسته آخه یکی از اعضا که میگفت دستی در رو کردن فیک ها داره تاییدش میکرد و نظر چندتا ار کارشناسارو رد میکرد گفتم خب میریم پی ویش حالا سنگ مفت گنجیشک مفت یه چیزی میشه دیگه پسرهم که باشی سوراخ تنگتو دوست دارم _ خلاصه رفتم پی ویش ودیدم داره پا میده کثافط پا به چه دردی میخوره پس کس وکون برا چی داری تااینکه خودش پیشنهاد حضوری داد آخ ای کاش دستم میشکست ونمیرفتم پی ویش هر روز اساتید میگن که قرار حضوری ودادن اطلاعات ریسک بزرگیه ولی کو گوش شنوا به این اساتید باید بگم خودتون تا حالا شق نکردین آدم که شق میکنه خون کافی به مغزش نمیرسه و کسمفز میشه قرارگذاشتیم برای چند روز بعد تا هموببینیم روز موعود خیلی به خودم رسیدم وهمه جامو صاف وصوف کردم لعنتی میگفت دوست ندارم بدن پارتنرم زیاد مو داشته باشه به خاطر همین پشمامو زدم اشتباهی بزرگی بود مگه نه رفتم سرقرار قرارمون ساعت 6بعدازظهر بعداز دانشگاهم بود من زود تر رسیدم و رفتم تویه سوپری که اون نزدیکی بود ویه نوشیدنی خنک میخواستم ولی نمیدونم چراطرف فقط ساندیس داشت ازش پرسیدم و گفت به خاطر اینکه چندتا خیابون اونطرف تر حوزه علمیه بود این اطراف نوشیدنی های دیگه فروش نداره و ساندیسو رو هوا میزنن باکلی خواهش و التماس دعا از یارو ساندیس خریدم ومیخواستم نی رو بزنم به ازاینجا بزنید چقدر حرف گوش کنم نه که دیدم یه دختر اونطرف روی نیمکت نشسته ساندیسو گذاشتم تو کیف دستیم لباسامو مرتب کردم تا برم پیشش راستی تو کیفم همه چیز پیدا میشد جز کتاب و جزوه خیلی استرس داشتم شاید به خاطر اینکه اینبار شق نکرده بودم به خاطر همین بهش شک داشتم نکنه بگا برم رفتم پیشش و خودمو معرفی کردم آره خودش بود ولی اصلاشبیه عکساش نبود چادر داشت میگفت دوست ندارم کسی شک کنه چه میدونم والا سبیلاشم نگرفته بود خیلی تو ذوقم خورده بود وکلی به این روزگار فحش دادم ودلمو به زیر چادرش خوش کرده بودم دستاشو گرفتم تو دستم تا خودمونی تر بشیم که چادرش رفت بالا به دست بند یازهرا رو دستش بود دیگه کلافه شده بودم میخواستم بهش فحش بدم و برم که تو این بدبختی یه یارویی با کت وشلوار مشکی اومد کنارم نشست که خیلی اعصابم خط خطی شده بود پاشدم که برم گوربابای دختره که مرده گفت کجا میری بمون هنوز باهات کارداریم منم شاکی برگشتم تا یه جوابی بهش بدم که یارو کارتشو گرفت روبه روم یاد اون کارتون افتادم علامت مخصوص حاکم بزرگ میتی کومان احترام بگذارید البته ایشون رو جای اون سگه تصور میکنم گفت مظاهری هستم ازسازمان بگا دهی شما جوونا باید بامن بیاین میخواستم فرار کنم که از یه پژو405 نقره ای متالیک گلگیر سمت شاگرد به اندازه یه کف دست رنگی موتور تقویت شده سال تولید 91 دونفرپیاده شدن وگرفتنم منم هرچی دادو بیداد و از مردم کمک میخواستم ولی بدتر مردم اونجا به تبعیت از اونا به خاطر وجود اون گاوداری صنعتی نامبرده میگفتن ببرین این انگل اجتماع رو توماشین کیفمو برسی کردن و بهم چش بند زدن وقتی داشت کیفمو وارسی میکرد ساندیسو دید وگفت آخ جون ساندیس باطعم سیب و موز تا اینو گفت فقط صدای ترمز ماشینو شنیدم ویه درگیری کوتاه بینشون بعد از اون قضیه بیهوشم کردن و وقتی به هوش اومدم فهمیدم که اون دختره ای که اسمش دخر آریای بود یه پسر بسیجی بوده و منو بگا داده یکی دو روزهمین جا بدون آب و غذا افتاده بودم تااینکه یکی اومد و می گفت یا اطلاعات خودتو واونایی که میشناسی رو میدی یا اون کون صاف و صوف شده تو که تواون لحظه سنگینی نگاه و امید وآرزوی همه ی اعضای شهوانی رو روم حس کردم وگفتم میدم ولی اونو نمیدم یارو گفت چی رو میدی چی رو نمیدی تو این لحظه هم چهره ی بعضی از اعضا رو مثل شادو و آرمین و جلوی چشمم دیدم بعد از شکنجه های بسیاربسیاربسیار زیاد گفتم من یه مردم و یه مرد هیچوقت هیچوقت رفیقاشو به کونش ترجیح نمیده همه ی اطلاعات کاربری خودمو اونایی که میشناختمو باهم رفیق بودیمو دادم رفیقان حلالم کنید همین طور که داشت تعریف میکرد یکهو صدای باز شدن در اومد یکی اومده بود داخل وسریع درو پشت سرش بست نفس نفس زنان گفت پاشو مردک منم شادو کجایی دیدم اونی که حتی تااین لحظه اسمشو نمی دونستم گفت راست میگی منوببخش نامردی کردم هربلایی سرم بیاری حقمه شادو گفت هر کی جای تو بود بالاخره دیر یازود به حرف می اومد و ازشانست تومنو لو دادی والان من اینجام چرا و چطوریشو نپرس که وقت نداریم توراه برات تعریف میکنم الان باید بریم وروکرد به من وگفت دِ یالا بلندش کن بریم زیر بغلشو گرفتم وبلندش کردم و شادو جلوتر میرفت وقتی ازاون اتاقک اومدیم بیرون نور آفتاب خیلی اذیتم میکرد ظاهرا مارو توی یه کشتی وسط دریا زندونی کرده بودن اونجا سطح امنیتی بالایی نداشت شاید فکرشو نمیکردن کسی بتونه بیاد و فقط یه نگهبان داشت جوری که نگهبان نبینه خودمونو رسوندیم کنارعرشه و شادو مارو باطناب فرستادپایین تو قایق پارویی که یه مرد توش نشسته بود وبدون سرو صدا ازاونجا دور شدیم شادومنو ببخش درحقت نامردی کردم راستی آرمین توهم همین طور مجبور شدم آرمین گفت نه درکت میکنم خیلی بهت فشار اومده ولی تلافی شو سرت در میارم اون فردناشناس گفت مردونگی کردین حالا ذمی خواین بگین چطوری پیدام کردین شادو گفت دندون رو تخمات بزار مرد هنوز خیلی راهه یه روز تا ساحل با پاروزدنای این جقی که روحش بیماره فاصله داریم میگم برات الان باید شما دوتا یه چیزی بخورین معلومه که چندوقته چیزی نخوردین بعد ازتموم شدن حرفش ظرف آب و گرفت طرف ما و همراهش یه تیکه نون هم داد و گفت همینارو داشتیم چیزه دیگه خواستین تعارف نکنین دوتا خیار شورداریم قابل شمارو نداره بیاین بخورین نون و آب و گرفتم و گوشه قایق کنار فرد ناشناس نشستم و ازش پرسیدم راستی اسمتو نگفتی که گفت تو سایت با کاربری امپراطور شب فعالیت میکردم و اسم تو چیه گفتم من تو سایت شهوانی نبودم ولی دنبالش می کردم و اکثر اعضاشو میشناسم اسمم حمید هستش و به خاطر اینکه یه کاغذیو می خواستم بدم به یه نفر منو گرفتن آوردن اینجا همون طور که به غروب آفتاب خیره بودم و از منظره لذت می بردم صدای تخس شادو هم به گوش میرسید که میگفت یه روز دیدم اومدی تو پیام خصوصیم اومدی وشروع کردی به حرف زدن و وازم پرسیدی اهل کدوم شهرم و اسمم چیه و و از کاربرا باکدوما آشنایی دارم و ازم اطلاعات بیشتری میخواستی که من به طرز چت کردنت مشکوک شدم و اینکه تو که میدونستی باهم همشهری هستیم و برام جالب بود که یهوهی افتادی دنبال اطلاعات که تا جایی که من میشناختمت دنبال این چیزا نبودی تا اینکه قرار حضوری گذاشتی وآدرس دادی و من خیلی مشکوک شدم و شک کردم که خودت نباشی نمیدونم چرا شاید چون جوابامو به زبان خودمون نمی دادی و همش فارسی تایپ میکردی گفتم میرم سر قرار ولی باتو ملاقات نمی کنم تا ببینم چه خبره رفتم سر قرار و به یا یارویی یه کارتی رو دادم وگفتم بده بهت که دیدم چند نفر کت و شلواری دارن میرن سمتش که شکم برطرف شد که ماموری چیزی بودی ولی هنوز ته دلم راضی نمیشد که خودتی و افتادم دنبالشون پشت موتور زنگ زدم به آرمین چون پی وی اونم رفته بودی و قضیه رو گفتم و گفتم بیاد فلان جا و سوار موتور شد و باهم داشتیم تعقیبشون میکردیم اینجا شادو میزنه تو سر آرمین و میگه اون پشت بهت خوش میگذشت یکی طلبت که دیدیم چنتا شون سوار یه کشتی تفریحی شدن و ماهم رفتیم تو کشتی و نزدیکشون بودیم و بالاخره ردشونو زدیم و فهمیدیم که تو خودت نبودی و بگا رفتی و ماهم خودمونو رسوندیم بهت و این قضایا آرمین که داشت پاروزمیزد گفت کیرم دهنتون سه نفر اینجایین اون وقت من کونم داره پاره میشه یکی بیاد پارو بزنه دیگه من رفتم وپارو رو گرفتم و شروع کردم پارو زدن آسمون پراز ابر های سیاه شده بود و همین منو نگران میکرد و داشتم آیت الکرسی میخوندم و با خدا نذر ونیاز میکردم که شادو داد میزد این انسان است که خدا رو آفریده که صدایی بلند ازبلندگو اومد که زر نزن مردک کافر به قول خودت کیونتون پارست همتونو یه جا گرفتیم که فهمیدیم رکب خوردیم و همه زیر نظر بودیم اومدن همه مونو گرفتن سوار قایق موتوری کردند وبردن داخل همون کشتی و همون اتاقک ولی اینبار با این فرق که چراغا روشن بودن و وسط اتاق یه تشک پهن بود وافتاد اتفاقی که نباید می افتاد پ ن1 از ادمین به خاطر گذاشتن داستان روی سایت واز شادو و آرمین به خاطر شرکت در ضیافت آخر مجلس سپاسگذارم پ ن2 ممنون بابت وقتی که گذاشتین و داستانو خوندین اولین داستانی بود که به طور جدی نوشتم پس اگه غلط املایی چیزی داشت به بزرگی خودتون ببخشید سپاس خرداد 1397 نوشته
0 views
Date: November 15, 2018