بشر حشری

0 views
0%

از وقتی یادم میاد همیشه دوس داشتم با دخترا دوس بشم همیشه چشام میگشت دنبال یه صحنه هرچند کوتاه ولی مخفیانه از بدن و اندام دخترا و زنا نمیدونستم که شهوت چیه یا میل جنسی به چی میگن اصلا از یه پسر بچه چهار پنج ساله چه انتظاری میره مخصوصا اون سالا که هیچکی هیچی نمیدونست و هیچ چیزی هم نبود یه تلویزیون سیاه و سفید بود که فقط شبکه 1 و 2 رو داشتیم اونم تو کل 24 ساعت 6 ساعت یا 7 ساعت برنامه داشت واقعا هم 1 و 2 بود چون فقط شاش و عن نشون میداد و یه دستگاه استریو که دوموج رادیو داشت اونم گوش نمیدادیم فقط نوار کاست میزاشتیم هر وقت تو کوچه بازی میکردیم همه دنبال بازی و بردن و اینا بودن من چشم تو کوس و کون دخترا بود یه پارگی یا قلمبگی چیزی ببینم یا دخترایی که دامن پاشون بود یه لحظه دامنشون بره بالا شورتشون رو ببینم این جریان از یه هفته قبلش شروع شد که خونه پدربزرگم بودیم و خاله کوچیکم که اون موقع 16 سال یا 17 سال داشت با دوستش داشتن حرف میزدن تو حیاط روپله نشسته بودن منم بازی میکردم جلوشون دوست خالم همش منو اذیت میکرد و نیشکون میگرفت و یهو منو بغل میکرد تو هوا برعکسم میکرد منم تو بچگی خیلی ریزه میزه بودم کلا 8 کیلو یا 9 کیلو بودم تو اون سن همینجور که داشت تو بغلش اذیتو میکرد یهو سرمو برد پایین مثلا داره منو با سر میندازه زمین بترسونتم سرم رفت بین پاش یه دامن تقریبا تا وسط ساق پا پاش بود که چون نشسته بود امده بود تا رو زانوهاش و شلوار چیت گل گلی آقا صحنه رو که دیدم کوپ کردم خشتک شلوارش پاره بود و یه طرف کوس سیاهش و چوچوله آویزونش افتاده بود بیرون با یکم مو منو آورد بالا و منم شوکه شده بودم خالم ترسید و منو گرفت ازش گفت خدا مرگت بده بچه رو زهره ترک کردی حالا اون نمیدونست من از یه چیز دیگه زهرترک شده بودم از صحنه ای که نباید تو اون سن میدیدم و خیلی ناخواسته دیده بودم همین اتفاق به ظاهر کوچیک کاملا سیر زندگی منو عوض کرد از یک بچه شر و شیطون و بازیگوش و پرحرف به یک آدم منزوی دیرجوش ساکت مضطرب تبدیل کرد اون چیزی که دیده بودم نمیدونستم چیه تقریبا با همه دختربچه های همسن خودم رابطه ناسالم عمیقی برقرار کرده بودم اکثر دخترا ازم فراری بودن اون چندتایی هم که بودن همش شورت و ران و کونشونو نگاه میکردم بدون اینکه بفهمم چرا دارم اینکارو میکنم حتی از اینم فراتر رفت هرجا میرفتیم چشمم لای پای زنا و دخترای بزرگتر بود همه زنا به خاطر سن کمم چیزی بروز نمیدادن ولی سردی و نفرت رو از نگاهشون میخوندم البته چند باری موفق به دیدن شورت زنا و دخترا شدم تو مهمونیا و عروسیا ولی خوب اون روزگاران به سرعت گذشت و تا به خودم امدم دیدم 15 سالمه و یه پسر چشم چرون حیز لا ابالی که دیگه بی محابا تو خیابون و بازار زن و دختر مردمو انگشت میکردم و یکی دوتا همپالگی برای خودم پیدا کردم از اینجا به بعدش داستان یکم حالو هوای طنز پیدا میکنه البته نه برای من فلک زده بلکه برای شمای خواننده اولین سری که رفتیم تو بازار برای انگولک کردن خوب یادمه با تنها دوستم که اونم از من بدتر حیز بود رفتیم تو شلوغیا گفت خوب نگاه کن ببین چیکار میکنم بعد تو انجام بده کسکش انگار داشت تعمیر تلویزیون یادم میاد خوب نگاه کردم دیدم تو شلوغی رفت چسبوند به یه زنه حدودا 50 ساله چاقالو همونجور که چسبونده بود زنه برگشت اینم داشت یه طرف دیگه رو نگاه میکرد و دروغکی میگفت آها همونو بده همونو بده و یکم جدا شد که زنه بیخیال شد و رفت پشت یکی دیگه پشت دستشو چسبوند رو لمبرای یه زن دیگه خلاصه چند نفرو همینجور دستمالی کرد و گفت دیدی یاد گرفتی گفتم خوب چی تو فقط چسبوندی و دست زدی کسی رو انگشت نکردی که جواب داد اینا تمرینی بود و آموزشی برای تو حالا برو ببینم چیکار میکنی گفتم این حال نمیده من باس انگشت کنم گفت نمیدونی لو میری از اینجا شروع کن تا دستت روون شه یه باشه ای گفتم و رفتم وسط یکی دونفر رد شدن خواستم کارای اونو بکنم ولی اینقد دست و پام میلرزید و ترس برم داشت برای یه لحظه فشار افتاد و داشتم میفتادم که دوستم گرفت منو گفت چته تو نمیری گفتم چیزی نیست خوبم گفت برو اون دختر تو شلوغی هست همش حواسش تو لباس و پارچه و ایناس نمیفهمه با ترس و لرز رفتم جلو حالا قیافمو تصور کنید یه پسر لاغر گردن باریک با صورت پر از جوش و موهای بهم ریخته که کم کم آثار بلوغ تو وجودش پیدا میشه اون هم تنها با بزرگ شدن دماغ چشام از ترس گرد شده بو داشت از حدقه بیرون میزد و کل تنم از عرق خیس بود رفتم کنار دختره از پشتش که رد شدم دست بردم سمت لمبرای کونش یهو اومد عقب دستم با حالت خیلی بدی رفت رو کونش و یکی از انگشتام انگار رفت لای کونش یهو جیغی زد که همه ساکت شدن نگو 10 12 نفری که دور و اطرافشن فامیلای دختره و نامزدش هستن دقیقا یادم نیست چند تا اردنگی خورد تو کونم فقط میدویدم و پشت سرمو نگاه نمیکردم جوون بودم و سبک و نفسم باز بود اونام یکی دو معبر دویدن دنبالم و چند تا پس گردنی و لگد تو کونم خورد و دررفتم تا یه هفته چپکی راه میرفتم از درد کون این کارام ادامه داشت و هرروز دنبال این بازیا بودم و تقریبا حرفه ای شده بودم اصلا بحث لذت جنسی درکار نبود یه جورایی مریض شده بودم تبدیل شده بودم به یه ادم منحرف که دوست داشت زن و دختر مردمو انگشت کنه حول و حوش 18 سالم بود که همون دوستم یه جنده آورد گفت اگه هستی بیا دنگی گفتم باشه رفتم و خلاصه بعد سکس و این حرفا به جنده هه گفتم یه کار برام میکنی گفت چی گفتم یه چادر سرت کن فقط از جلوم رد شو انگشتت کنم ببینم انگشت کردم یه زن لخت چجوریه یکم چپکی نگام کرد گفت باشه رد که شد انگشتش کردم خیلی بهم حال داد و حشری شدم گفتم یه بار دیگه گفت باید بازم پول بدی چاره ای نبود حشرم بر عقلم غلبه کرده بود و برای بار دوم کردمش از اینجا به بعد داستان فرق کرد دیگه فقط بحث انحراف خالی نبود که فقط حالت اعتیاد داشته باشه واقعا حشری میشدم و هرکسی رو که انگشت میکردم فوری کیرم راست میشد یاد گرفته بودم همیشه کیرمو با کش میبستم به ران پام که شق نشه اگرم شد دیگه نزنه زیر شلوارم این کارا ادامه داشت تا یه سال بعدش که اون اتفاق افتاد و از اینکار توبه کردم بابام یه پیکان داشت مدل شست که همیشه میگفت پسر این ماشین یه سال از تو بزرگتره ماشینش کم کم داشت به بیست سال کارکرد نزدیک میشد و این اواخر هرجاییش رو تعمیر میکرد یه جا دیگه خراب میشد تا اینکه به سرش زد بفروشه ماشینو برد فروخت و نصفشو همونجا نقد بهش دادن و بقیشو چک کشیدن حدود یک میلیون و هشتصد هزار تومن برای هفته بعدش هفته بعدش چکو داد بهم برم بانک پولش کنم ما رفتیم تو بانک و اون موقع ها مردم پشت سرهم تو صصف وایمیسادن منم صبح زود رفته بودم خوابالود رفتم پشت سر یه زن چادری وایسادم بانک هم شلوغ مردم تو هم میلولیدن خودمو یکم اوردم اینور ببینم زنه چجوریه دیدم بابا واقعا قیافش خوشگله و کم کم میل جنسی غالب شد یکم چسبوندم بهش و سریع جداش شدم که مثلا اتفاقی بوده یهو برگشت تو چشامو نگا کرد منم زل زدم بهش یه لبخند کوچیکی زد و برگشت اینبار دیدم اون اومد عقب چسبوند بهم دیگه تو ابرا بودم از خوشی داشتم بال درمیاوردم خوبیش این بود صفه کنار دیوار بود و راحت هم میتونستم با دست لمبرای کون زنه رو هم بمالم و از رو چادر هر از گاهی هم انگشتش کنم در یک لحظه دستشو آورد و کیر شق شدمو یکم از رو شلوار گرفت و فشاری داد که نزدیک بود همونجا ارضا شم خوب بود کل اینکارش 3 ثانیه هم نشد و الا کل شلوارمو به گند میکشیدم ناگفته نماند من خیلی کم شورت میپوشیدم و اکثر مواقع شورت پام نبود که اون روز هم مثل اکثر مواقع شورت پام نبود زدم به سیم آخر و اروم زیپ شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو درآوردم گذاشتم لای چاک کونش از رو چادر و چسبیدم بهش دستشو آورد و دستامو گرفت و فشار داد ظاهرا خیلی حشری بود 10 ثانیه نگذشته بود دیدم از لای جمعیت دونفر دارن میان سمت ما و صف هارو بهم میزنن خیلی سریع کیرمو انداختم تو شلوارم و زیپمو کشیدم بالا زنه هم متوجه شد و یکم فاصله گرفت امدن گفتن داری چیکار میکنی گفتم هیچی چک آوردم نقد کنم گفتن خوب چرا تموم مدت چسبیدی به این خانوم گفتم نچسبیدم که صف شلوغه از پشت هم دارن هل میدن یکیشون امد در گوشم گفت بزار آبرو ریزی نشه ما همه چیو دیدم آروم از تو صف بیا بیرون بریم حراست نذار با زور ببریمت منم انگار آب سرد ریختن روم بی اراده راه افتادم باهاشون ولی هنوز سه قدم نرفته بودم دیدم زنه داد زد چادرم نگو وقتی داشتم زیپ شلوارمو میکشیدم بالا چادر زنه لای زیپم گیر کرده دوس داشتم زمین دهن باز کنه و و منو قورت بده به حدی خجالت کشیدم که واقعا آرزوی مرگ میکردم زنه زود امد قضیه رو یه جوری جمع کنه حالا نمیدونم دلش برام سوخت یا هرچی ولی اون دونفر نذاشتن و برش گردوندن تو صف و منم باهاشون رفتم تو اتاق که نشستیم چند تا سوال ازم پرسیدن و مشخصات و اینا چکم رو هم بهشون نشون دادم که واقعا برای چک امده بودم و البته همه اینارو با گریه میگفتم و اشک و عن دماغم قاطی شده بود یه وضع افتضاحی شماره خونه رو خواستن و بابام امد و بقیش زیاد خوشایند نیست بریم اونجاش که بابام امد تو اتاق حراست و منو که دید گفت زیپتو بکش بالا حیف نون تخمات بیرونه و با پس گردنی و چک و لگد که خدا اون دوتا آقارو خیر بده منو از زیر دست و پای بابام کشیدن بیرون و یجورایی بیخیال شدن و منو دادن دست بابام تازه رفتیم خونه توهین و تحقیر و اینا شروع شد و شش ماه بابام نه بابام حرف زد نه نگام کرد شب همون روز توبه کردم که دیگه از اینکارم دست بکشم هفت یا هشت ماه بعدش رفتم سربازی و برگشتم یه مغازه اجاره کردم تو محل و شغل میوه فروشی رو شروع کردم شکر خدا اوضام خوبه 5 سالی هست ازدواج کردم و یه دختر 3 ساله دارم که نمک زندگیمه هنوزم که هنوزه اون انحراف لعنتی باهامه ولی کنترلش کردم و دیگه دست از پا خطا نمیکنم هرچند بعضی وقتا زنا میان میوه بخرن خم که میشن و کونشون پهن میشه فوری نگامو میدزدم که خطا نکنم نمیدونم بتونم خودمو کنترل کنم چون میدونم این انحراف تا توی قبر باهامه و میترسم تو قبر هم نکیر و منکر رو انگشت کنم اون دنیا از کون دارم بزنن هرروز اصل بد نیکو نگردد چونکه بنیانش بد است نوشته

Date: March 7, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *