بهار زرد رنگ ۱

0 views
0%

درِ اتاق که بسته شد کلید که توی قفل چرخید فرو ریختن قلبم رو با تمام وجود احساس کردم اضطراب داشتم و دلیلش رو هم نمی دونستم مگه خودم نخواسته بودم کار به اینجا برسه بعد از مکثی کوتاه مدت صدای دوباره قدم هاش توی اتاق پیچید میدونستم که داره به سمتم میاد فاصله ای که جلوی چشم خودم داشت کم میشد سنگینی نگاهی که به وضوح حس میکردم قابل کتمان نبود با یک قدم فاصله روبروم متوقف شد و بالاخره به سکوت چند لحظه ای پایان داد دوباره داری نگاهتو ازم میگیری اون پایین حواسم تمام مدت بهت بود قبل از اینکه بخوام جوابی بهش بدم انگشت شستش به چونه ام گره خورد سرم رو بالا گرفت و وادارم کرد که بهش خیره بشم با تلاقی دوباره ی نگاه هامون حس کردم بیشتر از قبل داغ کردم فقط دیدن نگاه نافذ و مهربون همیشگی ش باعث میشد بفهمم که با تمام وجود میخوامش با کمی مکث یک قدم فاصله باقی مونده رو برداشت بهم نزدیک تر شد و همزمان حرکت دست آزادش رو روی کمرم حس کردم که من رو به سمت خودش میکشید دودل شدی نه معلومه که نه جوابی قاطع و واقعی صدام از هیجان کمی میلرزید و من میدونستم به خاطر این نزدیک شدن های هدف دارِ انگار بدنم جوری شده بود که دیگه دلش نمیخواست احساسات به غلیان افتاده اش رو مثل دفعه های پیش در نطفه خفه کنه اصلا دیگه دلیلی نداشت احساسم رو سرکوب کنم وقتی که خودم میدونستم چی این وسط درست بود و چه اتفاقی داشت رخ میداد با نزدیک تر شدن بدن هامون دستشو از چونه ام جدا کرد با حلقه کردنش دور شونه هام من رو کامل به خودش چسبوند و آهسته زمزمه کرد دوستت دارم آرش بیشتر از هرچیز و هرکسی حتی بیشتر از خودم سر قولت بمون و امشب کارو تموم کن دلم با حرف شیرینش لرزید و همونم باعث شد لبخند محوی بزنم بازوهام رو دور تن ظریفش حلقه کنم و داوطلبانه در آغوش بگیرمش با وجود این دختر اضطراب معنایی نداشت حتی اگر قبلش تا حد مرگ ترسیده باشم و تردید و دودلی کل ذهن و احساسم رو درگیر کرده باشه فقط شنیدن این حرف شیرین برای از بین بردن همه ی ترس هام کافی بود برام کافی بود تا بفهممم شخص مقابلم بهارِ بهاری که بیشتر از خودم بهش اعتماد دارم و میدونم که هیچوقت من رو ناامید نمیکنه اگر تا این لحظه یک درصد اضطراب داشتم الان تماما آروم بودم و فقط دلم میخواست خودم رو بهش بسپارم و باهاش پیش برم پلک هامو از روی آرامشِ خاصِ این لحظه روی هم گذاشتم و چونمو به شونه اش تیکه دادم صدای ملایمش مثل زمزمه توی گوشم می پیچید برام بیش از اندازه ارزش داری آرش اونقدر که حتی نمیتونی تصورشو بکنی با پخش شدن گرمای نفس هاش روی گوشم چیزی ته دلم رو چنگ زد و دیری نگذشت که گوشم زیر بوسه ی پرحرارتی سوخت خیلــــــــی میخوامت خواستن من هم با شنیدن چنین جمله های عاشقانه ای حتی بیشتر از قبل مثل شعله برافروخته اتش توی وجودم زبونه میکشید حس میکردم با هر لمس با هر نزدیکی با هر نفس و گرما صبر و تحملم از این همه دوری و فاصله داشت تموم میشد بازوهام رو از دور تنش باز کردم با گرفتن سرشونه هاش کمی از خودم فاصله ش دادم و ثانیه ای بعد هردو دستم رو برای قاب گرفتن صورتش بالا بردم صورت داغ کرده ش که بین حصار گرم دست هام اسیر شد لبخند ملایمی رو به لبم اورد چشم هام رو به نگاه اتشینش دوختم و زمزمه کردم میتونی مقابل بابابزرگ وایسی بابام بابات عمو و عمه ها همه از مراسم ناف برون تو واسه کیارش خبر دارن میتونی بخاطر من قید همه رو بزنی بی درنگ با لبخند کمرنگی اطمینان و حال خوبش رو بهم منتقل کرد شیرین بود مثل همیشه با لبخند زمزمه کرد زمین و زمان هم که بهم دوخته بشه من زن برادربزرگت نمیشم آرش برای من مهم نیست بقیه چی میگن اصلا بیجا کردن اون مراسم ناف برون لعنتی رو انجام دادن یه لحظه پیش خودشون فکر نکردن زمانی این دختر پسر بزرگ بشن و علاقه ای بهم نداشته باشن چی به روزشون میاد اخمی کردم و گفتم ولی کیارش عاشقته کج شدن و نزدیک شدن آروم سرش به سمت صورتم باعث تغییر رد نگاهم از چشمهای مستش به لب های درشتش شد با هرسانت که بهم نزدیک تر میشد نفس هاش سوزاننده تر پوست صورتم رو لمس میکرد بی پروا جواب داد اما من عاشق داداش کوچیکه شم عاشق تو این رو گفت و خیلی سریع تر از حد تصورم پشت لبم گرم شد و لب هام با فشار زبون خیس و لغزنده ش از هم فاصله گرفت تصورم بوسه ای مثل همیشه بود اما وقتی که به جای فشار لب هاش رد کوچیکی از دندون هاش روی لب پایینم حس شد ناخداگاه با دستی که هنوز روی کتفش نگه داشته بودم گوشه ای از شالش رو بین انگشت هاش کشیدم کشیده شدن لبم رو همراه با فاصله گرفتن سرِ بهار از صورتم حس میکردم پیچیدن نفس های داغ و خوش عطرش توی دهنم و لبی که هر لحظه زیر فشار نیش هاش تشنه تر میشد عقل رو از سرم پرونده بود بهار با ثابت نگه داشتن صورتم لبم رو کمی بیشتر از قبل کشید وبالاخره رهاش کرد پلک هام بیشتر از قبل بهم فشرده شد وقتی بوسه ی کم جونی رو به لب بالام زد با ولع طوری میبوسید تا من رو تشنه کنه که اعتراف میکنم به بهترین نحو این کار رو انجام میداد بدنم آماده بود و بهار خوب من و شهوت افسار گسیخته م رو به بازی گرفته بود بعد از چند بوسه ی کوتاه که هربار با محکم نگه داشتن سرم مانع از ادامه دادنش توسط من میشد بی تاب تر از قبل شده بودم دیوونه م نکن بهارم صدای خنده ی ریز و پر هوسش به گوشم رسید و حالا اینبار زبونش بود که روی لب های نیمه بازم کشیده شد زبون گرم و خیسش لب پایینم رو تر کرد بعد از اون این لب های داغش بود که با احاطه کردن لبم بوسه ی محکم تری بهش زد بیشتر حسش کردم و غرق لذت نابی شدم که همیشه از این لب ها بهم میرسید با زبونه کشیدن نیازم برای بیشتر بوسیدنش قبل از اینکه بزارم لبش از لبم جدا شه لب هامو بستم و حالا لب های اون بود که بین لب هام به تقلا افتاده بود مصرانه سرم رو بهش نزدیک تر کردم تا بیشتر لبهاشو حس کنم اما بهار انگشت هاشو روی صورتم بیشتر فشرد و صورتم رو دوباره از خودش دور کرد دوباره لب های خواستنیشو از بین لب هام بیرون کشید و با اینکار جلوی من رو از سیراب شدن گرفته بود کسی که به تقلا افتاد من بودم میخوای عذابم بدی سرش به نشونه ی نه به طرفین حرکت کرد و اینبار بیشتر از قبل چرخید دوباره نزدیک اومد لب بالاییم رو با لب های خیس و داغش پوشوند و مک ملایمی بهش زد از سر لذت ناله ای توی دهنش کردم و اینبار حرکت زبونش رو روی لبم حس کردم که خیلی آروم از بین لب هام توی دهنم لغزید و به پشت لبم ضربه زد و با این کارش لبم رو دوباره توی دهنش کشید بازم مکید و بعد از اون درجا گاز کوچیکی ازش گرفت حس میکردم با این کارهاش دارم عقلم رو از دست میدم دیگه توجهی به فشار انگشت هام به کتفش نداشتم تنها چیزی که بین بوسه های وسوسه انگیزش حس میکردم نفس هام بود که رفته رفته به تندی میرفت اینبار که حرکت زبونش رو توی دهنم حس کردم معطل نکردم و زبون بی تاب خودم رو روش کشیدم لرزی از بدنم رد شد اهمیتی ندادم و فقط سعی کردم همراهیش کنم تا هیجانم رو بخوابونم کمی بعد متوجه پای راستش شدم از بین پاهام رد شد و بعد از اون با فشاری که به بدنم اورد من رو کمی به عقب هل داد برای حفظ تعادلم دست هام از کتفش جدا شد و قبل از برخورد کمرم به میز پشت سرم به لبه میز گره خورد بهار زبونشو از دهنم بیرون کشید و کمی با عقب دادن صورتم ازم فاصله گرفت پلک هامو نیمه باز کردم و به صورتش خیره شدم لبخند محو روی لبش نشون از رضایتش میداد و این چیزی بود که من رو برای بیشتر داشتنش بی تاب میکرد بی اراده چشمکی بهش زدم و اینبار سریع تر از قبل صورتش رو بهم نزدیک کرد ولب های بسته ام رو بین لب های نیمه بازش کشید لعنتی داشت به خاطر بازی ای که با لب هام به راه انداخته بود دیونه ام میکرد توی هر حرکت گاهی با دندون نیشی به لبم میزد و هربار که میخواستم ببوسمش سرم رو محکم نگه میداشت فشاری به سرانگشت هام که به میز زده بودم اوردم و اومدم چیزی بگم که زبونش دوباره روی لبم کشیده شد کارو تموم میکنیم و بعد به همه میگیم چه احساسی بهم داریم و چه اتفاقی بینمون افتاد نفس نفس میزد و با هر نفس مقطعی که از بین لبهای مرطوبش خارج میشد این جمله رو ادا میکرد فشاری با لب هاش به لب هام اورد و دوباره زمزمه کرد دیگه نمیخوام اسم کیارش روی من باشه از امشب به بعد تمام من مال توئه قلبم از اینهمه احساس و شور خواستن لرزید بهارو میخواستم با تمام کم و زیاد و خوب و بدش دختر عموم بود و طبق رسم و رسوم غلط فامیلی بدو تولد ناف برون برادر بزرگترم شد از کی عاشقم شده بود از کی عاشقش شده بودم نمیدونم فقط اینو میدونم که امشب باید مال من بشه تا همیشه برای من باقی بمونه شاید کارم اشتباه باشه شاید آه و نفرین برادربزرگم تا ابد پشت سرم باشه ولی اهمیتی نداشت من با اینکار هرچند غلط لطف بزرگی درحقش میکردم که شاید بعدها متوجه ش بشه و یا هم هیچوقت نفهمه نفس تندی تو دهن بهار کشیدم و لب هامو از دهنش بیرون کشیدم اما دندون های اون که اینبار لب بالام رو بین خودشون میفشردن مانع از فاصله گرفتن زیادم شدن و بهار خیلی سریع با کشیدن لبم به سمت خودش دوباره بوسیدنم رو از سر گرفت به زحمت تونستم خودم رو با ریتم حرکت بوسه های حریصانه و پر ولعش عادت بدم و متقابلا اون رو ببوسم داغ کرده بودم واقعا داشتم میسوختم و مطمئن بودم اگه تا چند لحظه دیگه صاحبش نمیشدم از فرط شهوت و لذت منفجر میشدم دیگه صبر کردن جایز نبود خم شدم کف دست هامو کم کم پایین کشیدم و با نوازش رون های تپلش زیر باسن نرم و گردش قرار دادم و با یک حرکت بلندش کردم و بدون اینکه بوسه رو قطع کنم روی پاشنه پا چرخیدم گذاشتمش روی میز و شال رو از روی سرش برداشتم هر بوسه بهار باعث میشد ناخداگاه انگشت هامو لای موهای بلندش فرو کنم و نفس های داغ شده شو بیشتر از قبل توی دهنم حس کنم بوسه های خیسمون که حالا شمارش از دستمون در رفته بود آروم و گاهی تند بین لب هامون زده میشد و هردومون از این لذت بی نهایت توی این دنیا نبودیم میتونستم فشرده شدن لب های داغش رو بیشتر از همیشه روی لب هام حس کنم مکش های محکم تری نسبت به دفعه های پیش میزد و من طوری جوابش رو میدادم که دلم میخواست همیشه بدم جوری که هیچوقت تا الان به خاطر ترس از دست دادن کنترلم نسبت بهش نداده بودم اما الان آخرش بود ما میخواستیم تا تهش بریم میخواستیم مال هم بشیم تا هیچکس حتی شده از ترس آبرو مارو ازهم جدا نکنه انگشت هامو لای موهای نرم و بلندش حرکت دادم و همزمان با قطع کردن بوسه سرم رو کمی عقب دادم نفس عمیقی کشیدم و خیره به چشم های خمار از شهوتش نالیدم آماده ای بهار در جواب لبی گزید و بی حرف صورتش رو زیر گردنم قرار داد و بوسه های خیس و صدادار و مکنده ای به گلوم زد زبونش که روی سیب گلوم کشیده شد سرم بیشتر از قبل به عقب رفت چشمهامو بستم و هسته نالیدم آآآآه ناله ام پر از حس نیاز بود و مطمئنا بهار این رو کاملا متوجه شد لب هاش بعد از رها کردن سیب گلوم به سمت خط فکم رفت نیش های کوچیکش درست مثل سوزن من رو کوتاه تکون میدادن اما با این حال میدونستم اصلا دلم نمیخواد این لمس ها متوقف بشن به معنای واقعی حس تشنه ای رو پیدا کرده بودم که با هرقطره آبی که بهش میرسید فقط عطشش بیشتر میشد و بیشتر میخواست پوست گردنم زیر حرکت داغ لب هاش میسوخت و بهار با بوسه های مکنده اش عقلم رو از بین میبرد آخرین نقطه ی توقفش قبل از رسیدن به گوشم روی شاهرگم بود که دنباله اش برای لحظه ای لب هاش از حرکت ایستادن و همین توقف باعث شد نفس حبس شده مو با صدا بیرون بفرستم و بعد از اون بود که نفس های کوتاه شده ام راه خودشون رو به سمت بیرون پیدا کردن قفسه ی سینه ام به شدت بالا پایین میشد و توقف لبهای بهار هم باعث شده بود ضربان تند بدنم رو با تمام وجودم حس کنم قلبم درست مثل بمب ساعتی میکوبید و سرعت گردش خون رو توی رگ هام نشون میداد همونجور که به ریتم بوسه هاش زیر گردنم و تا نزدیکی گوشم توجه میکردم متوجه حرکت دست هاش هم شدم که به زیپ شوییشرتم گره خورد و خیلی آروم اون رو پایین کشید اونقدر آروم که حس میکردم دل خودم هم همراهش پایین ریخته میشد با پایین کشیده شدن کامل زیپ رو رها کرد همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد و کمی بعد سوییشترم درست کنار پام روی زمین رها شد با حرکت دست های داغش که از زیر تیشرت روی عضلات شکمم کشیده شد خواستم چیزی بگم که بی اختیار سرم با فشرده شدن نوک سینه ام بین انگشت های دستش هاش به عقب چرخید و دوباره ناله ای کوتاه کشیدم نکن دختر دیوونه م نکن نفس های داغش رو توی گوشم رها کرد و از عمد توی گوشم خندید باید دیوونه بشی چون اگه عاقل باشی هیچوقت جرئت انجام اینکارو پیدا نمیکنی راست میگفت با وجود حس خواستن شدیدم ته دلم عذاب وجدان داشتم برادرم عاشق بهار بود و من میخواستم اون رو صاحب بشم درسته که بهار هیچوقت اون رو دوست نداشت و همیشه به من چراغ سبز نشون میداد ولی این دلیل نمیشد که بی اجازه و بدون اینکه حتی راجب این مسئله چیزی به کیارش بگم کسی رو که دوست داشت ازش بگیرم ته نامردی بود ته بی غیرتی و بی صفتی با اینحال مطمئن بودم که دارم کمک بزرگی بهش میکنم این عشق یکطرفه هیچ سرانجامی برای برادرم نداشت و من حاضر بودم خشم اون و پدر و پدربزرگ و عمو و سایر فامیل رو تا آخر عمر به جون بخرم بهار بعد از گرفتن گاز کوچیکی از لاله ی گوشم تفریحانه به بوسیدن گردنم مشغول شد گر گرفته بودم داشتم میسوختم و انگار این دختر دلش میخواست من رو همینجا آتیش بزنه دیگه نمیتونستم خودم رو نگه دارم و قبل از اینکه همینجا ولو میشدم باید کار رو تموم میکردم با همین تصور به هر زحمتی که بود دست های لرزونم رو بالا اوردم و از روی تیشرتم روی دست های بهار گذاشتم حرکت وسوسه برانگیر و دیوانه کننده ی انگشت هاش تموم شد اما من هنوزم توی اون حس فوق العاده غوطه ور بودم دست هاشو کمی بین دست هام فشردم و از زیر لباسم پایین کشیدمشون خیره به چشم های خمار از لذت و مست از عشقش با لبخندی پر هوس شروع کردم به باز کردن دکمه های مانتوش همینجا همین امشب شبی که کل فامیل اون پایین جمع شده بودن من باکرگی بهار رو دختر عمویی که ناف بر برادرم شده بود میگرفتم و تا اخر عمر صاحبش میشدم این رو هم من میخواستم هم خودش دنیا هم اگه جلومون قد علم میکرد ما به همدیگه میرسیدیم و خطراتش رو به جون میخریدیم ادامه دارد سلام دوستان عزیزم من آرشم توی داستان از گور برخاسته که البته سرگذشت واقعی زندگی خودمه نوشتم که برای درمان به روانپزشک معالجه کردم یکی از راههای پیشنهادی دکترم تمرکز کردن و تصور ایجاد رابطه با جنس مخالف بود و حتی ازم خواست تصوری که داشتم به رشته تحریر در بیارم و گاهی هم داستان بنویسم درمورد رابطه با دخترخانما داستانی که خوندین یکی از داستانهایی بود که برای دکترم مینوشتم البته ادامه داره و اگه خواستین بقیه ش رو مینویسم البته بگم پایانش تلخه تا درودی دیگر بدرود نوشته روح

Date: May 9, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *